Репост из: ❤️همگانی
-دیشب که درد نداشتی مادر؟
-درد؟ ... چرا باید درد داشته باشم؟
از گوشه ی چشم به حاج بابت نگاهی می اندازد و سرش را جلو می آورد.
-نمی خواد خجالت بکشی... منم جای مادرت! ... من می دونم... می شناسم پسرمو!
-یعنی چی؟
-مادر این همه خجالت دیگه واسه چیه؟ ... من می دونم پسرم چقدر خشنه!
هیس بلندی می کشم و او با دسته ی بلند پشه کش روی پاهایم می کوباند.
-هین، ببین منو ور پریده... اینا خانوادگی همینن! ... به آقاش رفته!
با چشمانی گرد شده به حاج بابا نگاه می کنم. نگاهش خیره ی اخبار است و حواسش نیست.
-خدابیامرز فخری خانم مادر شوهرمم همینو می گفت... آقا بزرگم مثل اینکه همینطوری بوده... همینه که 9 ماه نشده یه بچه گذاشت تو دامنش! ... می خوای برات کاچی درست کنم؟
-مادرجون ما...
-حاشا نکن... دیشب صداتون تا سر کوچه می اومد... با این اوصاف بساط سیسمونی رو آماده کنم؟
https://t.me/joinchat/AAAAAFcC8XSK8BmiJe6lKQ
https://t.me/joinchat/AAAAAFcC8XSK8BmiJe6lKQ
کرک و پر هایم😂🍃
مادر شوهره میگه اینا خانوادگی خشنن🤣👽
-درد؟ ... چرا باید درد داشته باشم؟
از گوشه ی چشم به حاج بابت نگاهی می اندازد و سرش را جلو می آورد.
-نمی خواد خجالت بکشی... منم جای مادرت! ... من می دونم... می شناسم پسرمو!
-یعنی چی؟
-مادر این همه خجالت دیگه واسه چیه؟ ... من می دونم پسرم چقدر خشنه!
هیس بلندی می کشم و او با دسته ی بلند پشه کش روی پاهایم می کوباند.
-هین، ببین منو ور پریده... اینا خانوادگی همینن! ... به آقاش رفته!
با چشمانی گرد شده به حاج بابا نگاه می کنم. نگاهش خیره ی اخبار است و حواسش نیست.
-خدابیامرز فخری خانم مادر شوهرمم همینو می گفت... آقا بزرگم مثل اینکه همینطوری بوده... همینه که 9 ماه نشده یه بچه گذاشت تو دامنش! ... می خوای برات کاچی درست کنم؟
-مادرجون ما...
-حاشا نکن... دیشب صداتون تا سر کوچه می اومد... با این اوصاف بساط سیسمونی رو آماده کنم؟
https://t.me/joinchat/AAAAAFcC8XSK8BmiJe6lKQ
https://t.me/joinchat/AAAAAFcC8XSK8BmiJe6lKQ
کرک و پر هایم😂🍃
مادر شوهره میگه اینا خانوادگی خشنن🤣👽