✔️دوران دانشگاه یه استاد داشتیم که یه درس ۴ واحدی خیلی مهم تدریس میکرد. یه روز اومد سر کلاس گفت کیا معماری دوست ندارن ؟
میخوام یه فرصت خوب بدم بهشون.
یه سری دستشونو گرفتن بالا، یه سری هم معلوم بود ترسیدن، یه سری هم با اقتدار دستاشون پایین بود! خلاصه بعد کلی صحبت همه رو قانع کرد که به نفعتونه راستشو بگید...
شروع کرد دونه دونه از کسایی که معماری دوست نداشتن، سؤال کرد گفت خب چی دوست داری؟
➕ به چی علاقه داری؟
➕ اگه الان اینجا سرِ كلاس من نبودی، دوست داشتی کجا باشی؟
برقو تو چشای بچهها میشد دید.
هرکی یه چیز میگفت و کلاس شلوغ شد.
یه برگه از کیفش درآورد.
گفت از هر کدومتون در حوزهای که میگین بهش علاقه دارید یک سوال میپرسم. اگه تونستید جواب بدید،
بیاین نمره پایانترمتون رو خودتون بنویسید از کلاس برید بیرون.
جَو کلاس ترکیبی از سکوت و ذوق و اضطراب بود.
➕ به یکی گفت خب از تو شروع کنیم.
علاقهات چیه؟
➖ گفت موسیقی. من عاشق موسيقيم...
➕ تا حرفش تموم نشده بود بهش گفت: آکوردهای دیمینیش و اگمنت رو توضیح بده و یه مثال ساده ازشون بیار.
پسره و بقیه تازه فهمیده بودن اوه، اصن برنامه چیه. چیزی نگفت، آروم آروم رفت نشست سر جاش.
➕ گفت خب نفر بعدی...
شما چی؟ گفت فیزیک. یه سؤال فیزیک پرسید
اون هم نتونست جواب بده
و همین رویه رو تا حدود ۸/۹ نفر ادامه داد...
➕ یهو گفت میبینین!
مشکل شما معماری نیست. مشکل شما "جدیت" هست.
شما حتی تو کارایی که به ظاهر بهش علاقه دارین هم جدیت ندارین. اگه میگی من عاشق آدامس خوردنم، حق نداری اسم آدامسها رو از روی جعبه بخونی. باید از طعم یا بوش بگی این چه آدامسیه با چه مشخصاتی...
ازون به بعد دیگه به هر کاری اینطوری نگاه میکنم.
پس دوست من!
سراغ هر کاری رفتی، وقت بذار، کشتی بگیر، با جون و دلت کار کن ببین نتیجه میگیری یا نه.
مشکل عمدۀ ما آدما جديته.
نه بیشتر نه کمتر!
✍️ :احسان
میخوام یه فرصت خوب بدم بهشون.
یه سری دستشونو گرفتن بالا، یه سری هم معلوم بود ترسیدن، یه سری هم با اقتدار دستاشون پایین بود! خلاصه بعد کلی صحبت همه رو قانع کرد که به نفعتونه راستشو بگید...
شروع کرد دونه دونه از کسایی که معماری دوست نداشتن، سؤال کرد گفت خب چی دوست داری؟
➕ به چی علاقه داری؟
➕ اگه الان اینجا سرِ كلاس من نبودی، دوست داشتی کجا باشی؟
برقو تو چشای بچهها میشد دید.
هرکی یه چیز میگفت و کلاس شلوغ شد.
یه برگه از کیفش درآورد.
گفت از هر کدومتون در حوزهای که میگین بهش علاقه دارید یک سوال میپرسم. اگه تونستید جواب بدید،
بیاین نمره پایانترمتون رو خودتون بنویسید از کلاس برید بیرون.
جَو کلاس ترکیبی از سکوت و ذوق و اضطراب بود.
➕ به یکی گفت خب از تو شروع کنیم.
علاقهات چیه؟
➖ گفت موسیقی. من عاشق موسيقيم...
➕ تا حرفش تموم نشده بود بهش گفت: آکوردهای دیمینیش و اگمنت رو توضیح بده و یه مثال ساده ازشون بیار.
پسره و بقیه تازه فهمیده بودن اوه، اصن برنامه چیه. چیزی نگفت، آروم آروم رفت نشست سر جاش.
➕ گفت خب نفر بعدی...
شما چی؟ گفت فیزیک. یه سؤال فیزیک پرسید
اون هم نتونست جواب بده
و همین رویه رو تا حدود ۸/۹ نفر ادامه داد...
➕ یهو گفت میبینین!
مشکل شما معماری نیست. مشکل شما "جدیت" هست.
شما حتی تو کارایی که به ظاهر بهش علاقه دارین هم جدیت ندارین. اگه میگی من عاشق آدامس خوردنم، حق نداری اسم آدامسها رو از روی جعبه بخونی. باید از طعم یا بوش بگی این چه آدامسیه با چه مشخصاتی...
ازون به بعد دیگه به هر کاری اینطوری نگاه میکنم.
پس دوست من!
سراغ هر کاری رفتی، وقت بذار، کشتی بگیر، با جون و دلت کار کن ببین نتیجه میگیری یا نه.
مشکل عمدۀ ما آدما جديته.
نه بیشتر نه کمتر!
✍️ :احسان