پادکست‌های اردشیر رستمی


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Психология


|دورهمی علاقه‌مندان اردشیر رستمی|
- Ardeshir Rostami Official Channel 🔻
@ardeshirrostamiofficial 👤

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Психология
Статистика
Фильтр публикаций


اگه از کمال‌گرایی رنج می‌برید
فیلم Black Swan رو حتماً ببینید و برای درمانِ خودتون
کتاب قدرت شروع ناقص رو بخونید...
آموزش خوب 🤝🏼


اینکه به فرد مبتلا به اختلال افسردگی بگوییم:
چرا افسردگی؟! این همه چیزای خوب وجود داره؛ سعی کن به اونا توجه کنی.
همان قدر مسخره است که به فرد مبتلا به آسم بگوییم:
چرا آسم؟! این همه هوا وجود داره؛ سعی کن اونا رو تنفس کنی!


🔕دو دقیقه وقتتون رو میگیره، زیباست

اختاپوس تنهایی در اقیانوس زندگی می‌کرد.
➕ روزی کوسه‌ای به او نزدیک میشه و میگه: دوست داری با هم دوست شیم؟
➖اختاپوس خوشحال میشه که قراره دوستی داشته باشه و میگه باشه.
کوسه میگه امّا یه شرط دارم.
➖ اختاپوس میگه: چی؟
➕ کوسه میگه: که یکی از بازوهاتو بدی بخورم.
➖ اختاپوس به بازوهاش نگاه میکنه و میگه من که بازو زیاد دارم خب ایرادی نداره، یکیش مال تو.
کوسه بازوی اختاپوس رو خورد و دوستی اون‌ها شروع میشه.
اون‌ها خیلی با هم شاد بودن، با سرعت شنا می‌کردن و خاطره می‌ساختن با هم.
به هر دوشون خیلی خوش می‌گذشت و اختاپوس خیلی خوشحال بود.
اما هر وقت که کوسه گرسنه می‌شد، از اختاپوس می‌خواست یک بازوی دیگه بهش بده و اختاپوس برای حفظ دوستیشون این کار رو می‌کرد.
➕ تا اینکه یک شب، دیگه بازویی برای اختاپوس باقی نمونده بود و کوسه بهش گفت من گرسنه‌ام.
➖ اختاپوس گفت امّا بازویی نیست...
کوسه گفت حالا همه‌ی خودتو می‌خوام. و اختاپوس خورده شد...
بعد از اینکه کوسه گرسنگیش رفع شد، یاد خاطراتش با اختاپوس افتاد و دلش تنگ شد.
خیلی خیلی دلش تنگ شد، اون یه دوست واقعی بود.
کوسه غمگین شد و رفت تا یک دوست دیگه پیدا کنه.

✔️ ما هم بعضی وقتا تو رابطه‌هامون همین کارو می‌کنیم.
یعنی اختاپوس می‌شیم، فقط و فقط برای اینکه احساس کنیم کسی دوستمون داره.
فقط برای اینکه دوست داشتنی دیده شیم.
کوسه‌هایی وارد زندگیمون میشن و آروم آروم قسمت‌هایی از آدمِ دوست داشتنی درونمون رو سرکوب می‌کنیم،
از خودمون تکه‌هایی رو قطع می‌کنیم و درد می‌کشیم،
فقط برای اینکه همون تصویری بشیم که آدم تو رابطه از ما می‌خواد و این درد داره.
دردناکه...
امّا باز هم ادامه می‌دیم تا جایی که دیگه هیچ احساس خوب و دوست داشتنی نسبت به درونمون و خودمون نداریم.
حتی شاید از خودمون هم بدمون میاد.
امّا برای اینکه کوسه باهامون دوست بمونه،
از خودمون می‌کنیم و می‌دیم بهش. تا اینکه نذاره بره؛
اما بالاخره خسته می‌شیم و رابطه رو قطع می‌کنیم.
احتمالاً کوسه میره سراغ طعمه جدیدش و ما می‌مونیم و این فکر که دیگه قرار نیست رابطه‌ی صمیمی و درستی با دیگری داشته باشیم...!
این داستان پایان تلخ‌تر دیگه‌ای هم می‌تونه داشته باشه، اینکه کسی که سال‌ها آزارمون داده، برمی‌گرده و می‌گه:
دلم برات تنگ شده...!
به گذشته‌ها که نگاه کنیم، کوسه‌هایی از خاطرات‌مون سرک می‌کشن و می‌گن:
"سلام" برگردم؟


سندروم داون داشت
زنگ می‌زد می‌گفت: دلم برات تنگ شده...
می‌گفتم: من که هر روز دارم بهت زنگ میزنم!
می‌گفت: باهوش نگفتم که گوشم تنگ شده گفتم دلم تنگ شده...
باید بیای پیش دلم...


☁️می‌گفت:
کاری که من سال‌ها مجبور شدم با خوندن کتاب‌های عزت‌نفس و اعتماد به نفس و خودباوری انجام بدم رو پدر و مادرم می‌تونستن فقط چند بار وقتی می‌خواستم یه کاری رو شروع کنم با گفتن عزیز بابا، قشنگ مامان؛ تو" میتونی"/ "تو از پسش برمیای" انجام بدن...


و چقدر راست می‌گفت 🚶🏻.
✍️: امید امانی


پادکست جاب‌کست - اهمال کاری
عقب انداختن کارها باعث ایجاد احساس گناه در ما و از دست دادن انگیزمون میشه .
ما باید یادمون باشه که وقتی کاری رو عقب میاندازیم اون کار از بین نمیره.
@ardeshire_rostami 🎧


چون روغن دوس ندارم
مامانم یه جور مرغ بدون روغن برام درست می‌کنه، خودم هر چقدر امتحان کردم مزش اونجوری نشد
دیروز بهش گفتم تو چیکار می‌کنی انقدر خوشمزه میشه؟
گفت توش روغن میریزم:))))))))
مادر مادر😁😁😁


پادکست صلح درون - اول عاشق خودت باش
كسى ميتونه به ديگران عشق بورزه كه اول از همه عاشق خودش باشه و اگه عشق ورزيدن به خودت را ياد گرفتى حالا ميتونى در كنارشخص مناسب خودت، هر روز را عاشقانه زندگى كنى
منبع: سپهر خدابنده
@ardeshire_rostami 🎧


چطوری خودم حالم رو بهتر کنم؟ :

خشم = ورزش کن
حسادت = روی منحصر به فرد بودنت تمرکز کن.
اضطراب = ذهن آگاهی رو تمرین کن.
دلخوری = دیدگاه منطقیت رو گسترش بده.
خستگی = گوشی رو خاموش کن و بخواب.
بی انگیزگی = دوش بگیر؛ تمام حواست رو درگیر کن.
شک به خود = بنویس؛ بذار احساست بیاد روی کاغذ.
افسردگی = در طبیعت قدم بزن و با دوستان وقت بگذرون.

6k 0 179 213

مامان
مرسی برای صبحونه‌ی اول صبح
برای شب‌هایی که مریض بودم و بیدار موندی
برای روزهایی که ازم پرسیدی ناهار چی دوست دارم
برای سلیقه‌ی قشنگت موقع خرید کردنم
برای آرامش خونه
برای یخچالی که هیچ‌وقت خالی نیست
برای دستپخت خوبت
برای وقتایی که خسته بودم و تو رانندگی کردی
برای اتاقم که خیلی وقتا رسیدم و مرتبش کردی
برای وقتایی که قهر کردی تا به خودم بیام
برای روزایی که خوب نبودم و کنارم بودی
برای بودنت
آره مامان، مرسی بابت بودنت!


جایی را ترک کردم که در آن خوشحال نبودم و ترک آنجا نیز مرا خوشحال نکرد.
اما میدانستم، انسان در مکانی که بیمار شده، هرگز درمان نمی‌شود.


پادکست بی‌پلاس-خلاصه‌کتاب روابط از دست رفته
چرا افسرده می‌شیم؟ چرا داروهای افسردگی برای همه جواب نمی‌ده؟ و مهم‌تر از همه این‌که چرا افسردگی این‌قدر گسترده و شایع شده؟
منبع: بی پلاس


عزت نفس کودکان...

💭والدی ازم پرسید: چطور بچه‌های با عزت نفس و اعتماد به نفسی رو تربیت کنم!

گفتم با ده تا رفتار به شدت ساده و بی اندازه اثرگذار.

💬گفت چطور یعنی!
+ گفتم: 1) گاه و بیگاه بغلش کن و ببوسش. بذار حس کنه خودش ارزشمند و دوست داشتنیه نه کارها و دستاوردهاش.

2) در انجام کارها تأکید کن که می‌تونه انجامش بده (القای بینش).
📌میتونی‌هایی که از تو می‌شنونه، سپری در برابر "تو نمی‌تونی، کار تو نیست و از دست تو که برنمیادهای بزرگسالیه...

3) تا جایی که میشه و می‌تونی از مقایسه کردن های ساده انگارانه، پرآسیب و بیهوده دست بردار.
📌باطن زندگی بچه خودت رو با ظاهر زندگی بچه دیگری مقایسه نکن. هیچ کس از عاقبت کار خبردار نیست.

4) وقتی بدو بدو با کلی ذوق و شوق میاد سمتت و باهات حرف می‌زنه به حرفاش توجه کن.
📌بذار حس کنه که وجود داره و شنیده میشه، از همسایه کوچه قبلی‌تون که وقتی می‌بینیش، ساعت‌ها گرم سخن می‌شید کمتر که نیست.

5) اشتباهاتش رو راحت بیخش و گاهی اجازه بده خراب‌کار باشه.
📌پناهگاه امنی باش که می‌تونه راحت تجربیات و خطاهاش رو بیان کنه.

6) از تهدید و تنبیه فاصله بگیر (قلان نکنی وای به حالت، برسیم خونه فلفل می‌ریزم دهنت!، دیگه واست خوراکی نمی‌خرم!، دیگه نمیبرمت خونه‌ی...).
📌در کوتاه مدت موثر و در بلندمدت شديداً مخربه.

7) باهاش بازی کن، کارتون ببین، نقاشی بکش و باهم كيف كنید.
📌الان که وقتشه انجام بده، با افزایش سن مشغله‌ها هم بیشتر میشه و یه وقتی می‌رسه که حسرت یه بوس و بغلش رو داری.

8) خوبی‌های کوچیکش رو بزرگ و بدی‌هاش رو گذرا و قابل اصلاح نشون بده، زمونه واسه خطاهاش به اندازه کافی سخت خواهد گرفت، بچگی رو ازش نگیریم.

9) حداقل هر دو سه شب یه بار واسش قصه بگو، نمی‌دونی تو رابطه‌تون چه طوفانی به پا می‌کنه!

📍و در نهایت: لطفاً لطفاً لطفاً همسر همراهی باشید و از دو یا چند تربیته کردن بچه فاصله بگیرید،
به نفع هیچ کس نیست.
✍️امید امانی


🔕 دو دقیقه وقتتون رو میگیره، زیباست:
بفرس برا کسی که بهش نیاز داره

➕ ته پياز و رنده رو پرت کردم توي سينک، اشک از چشم و چارم جاري بود. در يخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روي گوشت، روغن رو ريختم توي ماهيتابه و اولين کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه، براي خودش جلز جلز خفيفي کرد که زنگ در رو زدند...
پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوايي نداشتيم...


➕ بابام مي‌گفت: نون خوب خيلي مهمه! من که بازنشسته‌ام، کاري ندارم، هر وقت براي خودمون گرفتم براي شما هم ميگيرم. در مي‌زد و نون رو همون دم در مي‌داد و مي‌رفت. هيچ‌وقت هم بالا نمي‌اومد. هيچ‌وقت. دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دويد توي راه پله. پدرم را خيلي دوست داشت. کلاً پدرم از اون جور آدم‌هاست که بيشتر آدم‌ها دوستش دارند، اين البته زياد شامل مادرم نمي‌شود...
صداي شوهرم از توي راه پله مي‌اومد که به اصرار تعارف مي‌کرد و پدر و مادرم را براي شام دعوت مي‌کرد بالا. براي يک لحظه خشکم زد...


➕ آخه می‌دونید، ما خانواده‌ي سرد و نچسبي هستيم. همديگه رو نمي‌بوسيم، بغل نمي‌کنيم، قربون صدقه هم نمي‌ريم و از همه مهم‌تر سرزده و بدون دعوت جايي نمي‌ريم. اما خانواده‌ي شوهرم اينجوري نبودن، در مي‌زدند و ميامدند تو، روزي هفده بار با هم تلفني حرف مي‌زدند؛ قربون صدقه هم مي‌رفتند و قبيله‌اي بودند. براي همين هم شوهرم نمي‌فهميد که کاري که داشت مي‌کرد مغاير اصول تربيتي من بود و هي اصرار مي‌کرد، اصرار مي‌کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلاً خوشحال نشدم...


خونه نا مرتب بود؛ خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توي يخچال ميوه نداشتيم...
چيزهايي که الان وقتي فکرش را مي‌کنم خنده‌دار به نظر مياد اما اون روز لعنتي خيلي مهم به نظر مي‌رسيد! شوهرم توي آشپزخونه اومد تا براي مهمان‌ها چاي بريزد و اخم‌هاي درهم رفته‌ي من رو ديد. پرسيدم: براي چي اين قدر اصرار کردي؟ گفت: خوب ديدم کتلت داريم گفتم با هم بخوريم. گفتم: ولي من اين کتلت‌ها رو براي فردا هم درست مي‌کردم. گفت: حالا مگه چي شده؟ گفتم: چيزي نيست ؟؟؟!!!


➕ درِ يخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگي رو با عصبانيت بيرون آوردم و زير آب گرفتم. پدرم سرش رو توي آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشيد که مزاحمت شديم. ميخواي نونها رو برات بِبُرَم؟ تازه يادم افتاد که حتي بهشون سلام هم نکرده بودم! پدر و مادرم تمام شب عين دو تا جوجه کوچولو روي مبل کز کرده بودند. وقتي شام آماده شد، پدرم يک کتلت بيشتر بر نداشت. مادرم به بهانه‌ي گياه خواري چند قاشق سالاد کنار بشقابش ريخت و بازي بازي کرد. خورده و نخورده خداحافظي کردند و رفتند و اين داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت...


➕ پدر و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پيش براي خودم کتلت درست مي‌کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت: نکنه وقتي با شوهرم حرف مي‌زدم پدرم صحبت‌هاي ما را شنيده بود؟ نکنه براي همين شام نخورد؟ از تصورش مهره‌هاي پشتم تير مي‌کشد و دردي مثل دشنه در دلم مي‌نشيند. راستي چرا هيچ‌وقت براي اون نون سنگک‌ها ازش تشکر نکردم؟ آخرين کتلت رو از روي ماهيتابه بر مي‌دارم. يک قطره روغن مي‌چکد توي ظرف و جلز محزوني مي‌کند. واقعاً چهار تا کتلت چه اهميتي داشت؟!


حقيقت مثل يک تکه آجر توي صورتم مي‌خورد: "من آدم زمختي هستم" زمختي يعني: ندانستن قدر لحظه‌ها، يعني نفهميدن اهميت چيزها، يعني توجه به جزييات احمقانه و نديدن مهم‌ترين‌ها. حالا ديگه چه اهميتي داشت وسط آشپزخانه‌ي خالي، چنگال به دست کنار ماهيتابه‌اي که بوي کتلت مي‌داد، آه بکشم؟
آخ. لعنتي، چقدر دلم تنگ شده براشون؛ فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو مي‌آمدند، ديگه چه اهميتي داشت خونه تميز بود يا نه... ميوه داشتيم يا نه... چرا می‌خواستم همه‌چی کافی باشه بعد مهمون بیاد؟ همه‌چيز کافي بود: من بودم و بوي عطر روسري مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست مي‌گفت که: نون خوب خيلي مهمه...



➕ من اين روزها هر قدر بخوام مي‌تونم کتلت درست کنم، اما کسي زنگ اين در را نخواهد زد، کسي که توي دست‌هاش نون سنگک گرم و تازه و بي‌منتي بود که بوي مهربوني مي‌داد. اما ديگه چه اهميتي دارد؟ چيزهايي هست که وقتي از دستش دادي اهميتشو مي‌فهمي...!
زُمُخت نباشیم
زمختي يعني: ندانستن قدر لحظه‌ها، يعني نفهميدن اهميت چيزها، يعني توجه به جزييات احمقانه و نديدن مهم‌ترين‌ها.
✍️: تهمينه ميلانى


🔸 بیست و یک کار مهم در زندگی؛ مجتبی شکوری. این قسمت فوق العاده را از دست ندین.

منبع مکتوب:
بیست و یک کار مهم بعد از سی سالگی اثر جیمز هالیس


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
مسیر موفقیت این شکلیه دوستان.
بالا و پایین داره


یه جوری زندگی کنین هیشکی متوجه روز خوب و بدتون نشه،
باور کنین بیشتر اینایی که به عنوان رفیق و فامیل دور و برمونن
با دیدن خوشحالیامون ناراحت میشن و با دیدن روزای تلخمون خوشحال میشن...


پادکست مدرسه زندگی - ساده کردن زندگی و کاهش اضطراب
دلایل و کاهش اضطراب های روزانه
منبع: مدرسه_زندگی
@ardeshire_rostami 🎧


تو هیچوقت نگران این نیستی که خانوادت
یه بچه دیگه به جات بیارن


آدم سالم تو رابطه دقیقاً همین شکلیه ☝️


امشب خیلی آروم در گوشی بچه‌م گفتم: "خیلی دوستت دارم عزیزم"
یهو یه سیلی به صورتم زد...
با صدای نازکش داد زد: من عزیزم نیستم!
بعد اسم خودشو تکرار کرد و روی زمین افتاد و شروع به گریه کرد.

به شوهرم که اون طرف اتاق بود نگاه کردم هر دو می‌دونستیم که این رفتاراش ربطی به "عزیزم" صدا زدنش نداشت.
اون به گریه کردن احتیاج داشت.این رفتاراش به خاطر روز طولانی، دوستای جدید و روال تازه‌اش بود.
مربوط به لحظاتی بود که امروز به بغل ما نیاز داشت اما ما پیشش نبودیم.
در نهایت این گریه‌هاش، به دلیل خستگی‌اش بود و نیاز داشت که کمکش کنم تا خوایش ببره.

به جای اینکه ازش به خاطر سیلی‌ش عصبانی بشم، اسمش رو صدا زدم و گفتم:
روز سختی داشتی، بذار بهت کمک کنم تا بخوابی. در حالی که لکه می‌زد و جیغ می‌کشید
بردمش توی اتاقش توی تخت خواباندمش و کنارش دراز کشیدم.
آروم زیر لب زمزمه می‌کردم و پشتش رو ماساژ می‌دادم تا اینکه توی بغلم خوابش برد.

این همون فرزند پروری واقعیه.
این بدرفتاری‌ها جیغ زدن‌ها، لگد زدن‌ها و...
باید درک کنید که تموم این رفتارها تنها راهیه که بچه‌تون می‌تونه به شما بگه:
"به من کمک کن"

امشب به نظر ایده‌آل نمی‌رسید:
یه سیلی به صورتم خورد بچه‌م بدون مسواک زدن خوابش برد و همه‌مون کمی تحت فشار بودیم و این هیچ اشکالی نداره.
امیدوارم وقتی بزرگتر بشه یادش بیفته که چطور از پس این شب سخت بر اومده.
امیدوارم بتونه به خودش محبت کنه و برای خواب بعد از یه روز سخت به خودش زمان بده و
برای بدنش ارزش قائل باشه.

Показано 20 последних публикаций.