➕ پدرم قدیم یه سوپر مارکت داشت. یه آدم معتاد حدود ۵۵ ساله اومد و به پدرم گفت بهم جا بده،
از سرما میمیرم. چسبیده به مغازه یه زیر پله ۶ متری داشتیم که توش وسایل بدردنخور بود،
بهش اونجا جا داد،
این بنده خدا اون جا کفاشی میکرد و چیز میز میفروخت.
➕ کنار سوپرمارکت پر بود از مکانیکی و تعمیرگاه خودرو،
بعضی از روزها که من میرفتم پیش پدرم میدیدم که دور میز این آدم شلوغه
و بعضی از تعمیرکارها دورش جمع شدن و بهش یه سری کاغذ و لوازم یدکی نشون میدن.
با تعجب از پدرم پرسیدم چی میخوان؟
گفت برو خودت ببین.
➕ این شخص روی لوازم یدکی خارجی رو میخوند و براشون ترجمه میکرد.
روی کاتالوگ لوازم یدکی و قطعات رو میخوند و براشون به فارسی ترجمه میکرد.
به زبان انگلیسی، فرانسه و آلمانی تسلط کامل داشت.
کشورهای زیادی رو دیده بود. بعداً متوجه شدیم استاد دانشگاه هم بوده.
➕ پدرم ازش پرسید چطور تو کارتن خواب شدی؟
گفت وقتی اعتیادم بیشتر شد از خونه زدم بیرون.
دوست نداشتم که عشقم و بچههام من رو اینجوری ببینن.
حدود ۲ سال مهمان ما بود و سعی کردیم در حد توان ازش پذیرایی کنیم.
همیشه وقتی بیکار بود دستش کتاب به زبانهای دیگه بود.
بعد از ۲ سال یک روز با پدرم رفتیم مغازه
و دیدیم چند نفر با گریه دارن باهاش صحبت میکنن.
➕ زن و بچههاش بودن.
فکر میکردن مرده و الان پیداش کرده بودن. از خوشحالی نمیدونستن چیکار کنن.
میگفتن بابا بیا بریم خونه تو رو خدا، مرد هم فقط گریه میکرد.
مشخص شد حدود ۸ ساله از خونه زده بیرون و کارتن خواب شده.
خلاصه با هزار جور التماس بردنش.
یک هفته بعد پسرش و خانوادهش اومدن منزل ما برای تشکر کردن.
پدرم گفت: وقتی بهش جا و مکان دادم، همهی همسایهها گفتن اشتباه کردی.
این معتاده...
➕ من گفتم معتاده، ولی انسان که هست، سردشه.
ولی تو همین یک هفته همون همسایهها دلتنگش شدن.
پدرت تو اوج اعتیاد و نداری هم در حال کمک به بقیه بود.
به پدرم گفت چقدر بهت پول بدم راضی بشی؟
پدرم گفت: مگه الان ناراضی هستم؟ مگه من دنبال پول بودم؟
من بهش برق، جای خواب و غذا دادم که زنده بمونه.
وسایل پدرش رو که بیشتر کتاب بود گرفت و برد. شنیدم بعد از چند ماه خودش به پدرم سر زد و با هم کلی خندیدن.
(نمیدونم چرا یهو یادش کردم امیدوارم سلامت باشه).
✍️: House_md