پادکست‌های اردشیر رستمی


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Психология


|دورهمی علاقه‌مندان اردشیر رستمی|
- Ardeshir Rostami Official Channel 🔻
@ardeshirrostamiofficial 👤

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Психология
Статистика
Фильтр публикаций


یادآوری امروزت:
اینجا
بعضی‌ها زندگی نمی‌کنند، مسابقه‌ی دو گذاشته‌اند،
می‌خواهند به هدفی که در افق دور دست است برسند
و در حالیکه نفسشان به شماره افتاده
می‌دوند و زیبایی‌های اطراف خود را نمی‌بینند؛
آن وقت روزی می‌رسد که پیر و فرسوده هستند
و دیگر رسیدن و نرسیدن به هدف برایشان بی‌تفاوت است...
✍🏻: بابا لنگ دراز


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
‼️ یک کتاب، یک تلنگر، یک تغییر…

📖 "اگر قرار باشد فقط یک کتاب در کل زندگی‌ات بخوانی… باید این کتاب را انتخاب کنی!"

🎥 فقط ۶۰ ثانیه وقت بگذار و این ویدیو را ببین… شاید این همان جرقه‌ای باشد که همیشه دنبالش بودی!


📌 کتابی که زندگی صدها هزار نفر را متحول کرده… شاید تو نفر بعدی باشی؟


💰 قیمت نسخه اصلی: ۳۵۶ هزار تومان
🚛 ارسال: رایگان به سراسر کشور
💳 پرداخت: در محل، بعد از دریافت کتاب


📩 سفارش نسخه فیزیکی:
🔹 عدد ۵ را به ۳۰۰۰۶۳۰۹۱۵ پیامک کن.

📚 اگر امکان تهیه نسخه فیزیکی را ندارید، می‌توانید نسخه الکترونیکی این کتاب را با قیمتی بسیار پایین‌‌تر در فیدیبو، طاقچه و کتابراه دریافت کنید!



🔥 آماده‌ی برای شروعی تازه؟


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
مسیر موفقیت این شکلیه دوستان.
بالا و پایین داره


پدر بزرگم از اون مردای کوچه بازاری قدیم بود، تهشم تو سن هفتاد و پنج سالگی دلش بسته شد به دل خانجونم.
روزی که خانجونم دمنوشش یخ کرد و از دهن افتاد، همون روز آقاجون فهمید کی و برای همیشه از دست داد.
روز آخری که همه تو خونه جمع شده بودن برای تشییع خانجونم، آقاجون گوشه‌ی خونه کز کرده بود و هیچی نمیگفت، ماتم گرفته به فرش دستبافت زیر پاش زل زده و سیگار بهمن خاموشش لای انگشتاش خشک شده بود، آقاجونم، کسی که تموم روستا جلوش خم و راست میشدن، کمرش خم و شکسته شده بود.

دلم طاقت نیاورد با اون وضع تنهاش بزارم،
نزدیکش شدم و رو به روش نشستم،
نگاهم خیره‌ی رد اشک خشک شده‌ای شد که از چشم چپش تا ریشش و تصاحب کرده بود.
این مرد چطور میخواست دووم بیاره.

بی هوا چاک دهنم وا شد و گفتم
خیلی دوسش داشتین نه؟
با جوابی که داد خشکم زد.
_هیچوقت دوسش نداشتم.
یه نگاهی بهم کرد و گفت:
همیشه دوست داشتم عاشق بشم،
خنده‌ی تلخی کرد و گفت به ابهتم نگاه نکن،
دلم دوست داشت واسه یکی بلرزه،
کار که نشد نداشت، بلاخره لرزید.

۲۰ سالم که بود،
یه روز آقام حجره رو به من سپرد،
تو مغازه سرم گرم لول کردن پارچه‌ها بودم
که یه صدایی دلم و لرزوند، درست خاطرم نیست چی گفت، اما ته کلامش این بود که یه پارچه‌ی خوبِ اصل و نصب‌دار بهش بدم.
تنها نبود، دو نفر دیگه همراهش بودن، نگام تو نگاش که افتاد حالی به حالی شدم، نمی‌خواستم بخندم اما خنده بدون اجازه‌ی خودم رو لبم نشسته بود.
وقتی فهمیدم واسه چی پارچه رو میخوان دنیا رو سرم آوار شد،
یه چند متر چادری سفید واسه سفره‌ی عقد.
فهمیدم واسه خودش میخواد.

نمیدونم راز نگاش چی بود که از اون روز به بعد جز نگاه اون چیز دیگه‌ای ندیدم، ته توشو درآوردم و فهمیدم کیه، یه چند بارم با اینکه میدونستم شیرینی خوردس از دور میپاییدمش، از رفیقم دوربینش و به زور قسم خدا و پیغمبر گرفته بودم که حداقل یه عکس ازش داشته باشم.
از گوشه‌ی جیبش یه عکس رنگ و رو رفته در آورد و داد دستم. زیبا بود شرقی.
یه لبخند رو لبش نشست و بغضی گفت:
خانجونت خبر داشت...
خانجونت خبر داشت و با این حال زنم شد،
میدونست دلم گیره، بیست و دو سالم که شد آقام پاشو کرد تو یه کفش که
الا و بلا باید زن بگیری، اونقدر فشار آوردن که
ریش و قیچی رو سپردم دست خودشون، اما این عکسم از خودم دور نکردم.

➕خانجونت همیشه تا یه روز بعد از شستن کتم اخماش تو هم بود و نگاهم نمی‌کرد، به دل خودش داشت ناز میکرد که منِ بی‌صاحاب بخرم.
منم میدونستم سر همین عکسِ که میره تو خودش، اما هیچوقت گله‌ای نمی‌کرد،
همیشه‌ام عکس تو جیب کتم باقی بود.
دو روز پیش انگار تو حال خودش نبود که گفت خیلی
خوشگل بوده،
ماتم گرفتم از غمِ تو صداش.
نگام کرد و گفت: محمود من خیلی زشتم؟
هیچی نگفتم و اون گذاشت پای اینکه خیلی زشته.
دیشب وقتی میخواست بخوابه بهم گفت خیلی دوستت دارم اونقدر که فکر کنم پیش خدا‌ام رسوا بشم...
کاش توام دوستم داشتی محمود، حسرتت به دلم موند.

دستش و قالب سر خمیدش کرد و گفت:
حالا که نیست، دلم عجیب میزنه، اصلاً انگار نمیزنه، سرم سنگینه،
هر چی زور میزنم اشکی نمیاد، یه چی چسبیده بیخ گلوم و ول کن نیست،
بهش میگم اخه لامصب تو دیگه چیی که خودت و چسبوندی بهم، حالم بده، اصلاً
نمیدونم این چه حالیه که دارم اما فکر کنم دلم براش رفته، یعنی باهاش رفته، بلاخره دلم و برد، حالا من با این
جسم بی‌دلم چه کنم؟
اصلا مگه بی‌دلم میشه زنده موند؟
حالم بده
دلم تنگشه
به اندازه‌ی پنجاه سال دلم براش تنگه...
برای کسی که امروز برای اولین و آخرین بار دیدمش...
چه حسرت به دل رفت و چه حسرتی نشوند به دل بی‌دلم.
آقاجونم تو هفتاد و پنج سالگی عاشق زنی شد که پنجاه سال باهاش زندگی کرده بود...
✍️ زینب حبیبی


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
❌حتـــــی بازیگر بهـــــــروز در پایتخت هم بــــه مشــــکل خورد ....؟؟😨
بعد از دیدن این کلیپ خیلی چیزا دستت میاد و به سالم ادامه دادن زندگیت کمک میکنه


اگه میخوای کلی وزن کم کنی و لباس مورد علاقت رو بپوشی حتما این کلیپ رو چند بار ببین😍👆🏻
این چربی سوز گیاهی تعدادش خیلی کمه، یه تخفیف ویژه 30درصدی هم داره سریع بزن روی لینک زیر و شمارت رو ثبت کن 👇🏻👇🏻👇🏻
https://landing.saamim.com/gmCLr
https://landing.saamim.com/gmCLr


وقتی مجرد هستید، تنها چیزی که خواهید دید، زوج‌های خوشبخت هستند و زمانی که ازدواج می‌کنید،
تنها مجردهای شاد را خواهید دید.
✍️: جرج برناد شاو


بندر همیشه این گونه است

زنان و کودکانی کنار آب ، منتظر و دل آشوب
برای خبری بد از سمت دریا !

هر چقدر که خورشید بیشتر در آب فرو میرود، سایه ها بلندتر و امیدها کوتاه تر می شوند!

شب می‌شود !
و
مردانی که برای لقمه نان و اندک رفاهی
سحر از خانه رفته اند
دیگر باز نخواهند گشت !

این رسم بندر است...

✍️ سیدمهدی طباطبایی


هیچ‌وقت از کتاب زندگی خسته نشوید!
هیچ‌کس نمی‌داند صفحه‌ی بعد کتاب، چه چیزی نوشته شده است.


چند روز پیش یه نفر توییت زد شما موقع خواب دستاتونو کجا میذارین؟
بعد از این توییت من یه خواب راحت ندارم،
اصلاً یادم نیست قبلنا دستامو کجا میذاشتم ولی الآن هر جا میذارم نمیشه.
اصلاً میخوام دستامو بندازم دور خدا ازت نگذره که بدخوابم کردی...
بخدا راس میگه 😂


در واقع ما متأهل‌ها تو خونه ترشیدیم
وگرنه مجردها که از این کافه به اون کافه در حال ترددن...


یادآوری امروزت:
ز گهواره تا گور با هیچکس بیش از اندازه، صمیمی نشو..


بغل کردن قبل ازخواب...
اگه زن و شوهر موقع خواب، همدیگرو در آغوش بگیرن،
فنل‌اتیل‌آمین تو خونشون ترشح میشه! که هم صداهای ذهنیشونو خاموش می‌کنه
و هم باعث خواب آلودگی میشه و سریع‌تر و راحت‌تر به خواب میرن.
گوشی‌هاتونو بذارید کنار و همو بغل کنید و بخوابید!
خوشبختی از همین تغییرات به ظاهر ساده شروع می‌شه...


آزادی؛ فرزند دست‌های خالی‌ست
دست‌های پر، از داراییشان دفاع می‌کنند...

اردشیر رستمی
@ardeshire_rostami


۸ چیزی که در ۳۱ سالگی فهمیدم و آرزو کردم ای کاش در ۲۱ سالگی میدونستم :))) 

درس های زندگی:

۱. زندگی اسون نمیشه/ تو قوی میشی
۲. هیچکس به مشکلات شما اهمیت نمیده
۳. شما در یک جنگ چند بعدی نا‌برابر هستید
۴. هیچکس شما رو اندازه ی خودتون و خانوادتون و معدود آدم هایی دوست ندارن/ همه دنبال منافع خودشون هستن
۵. زندگی، همین لحظه های بدیهی و عادی هست که میزنیم جلو ببینیم چی میشه
۶. هر چیزی که به سمت تعالی نره، خود به خود به سمت تباهی میره
۷. زندگی بر اساس قدرت کار میکنه نه عدالت
۸. هیچ اتفاقی تصادفی نمیوفته
هر اتفاقی که میوفته
و هر اتفاقی که نمیوفته دلیل داره


رُفقا، سیگار کشیدن کلاس نداره
انواع دراگو امتحان کردن کلاس نداره
مَست و چِت بودن کلاس نداره
دوستِ جنس مخالف داشتن کلاس نداره
با ده نفر توی رابطه بودن کلاس نداره
بددهن بودن کلاس نداره
تنها چیزی که کلاس داره شعور و شخصيته...


➕ دیروز به پدرم زنگ زدم، گاهی زنگ می‌زنم و حالش را می‌پرسم.
موقع خداحافظی حرفی زد که حسابی بغضی شدم...
گفت: «بنده نوازی کردی زنگ زدی».
وقتی که گوشی را قطع کردم هق هق زدم زیر گریه که چقدر پدر خوب و مهربان است.

➕ دیشب خواهرم به خانه‌ام آمده بود، شب ماند، صبح بیدار شدم و دیدم حمام و دستشویی را برق انداخته.
گاز را شسته، قاشق و چنگال‌ها و ظرف‌ها را مرتب چیده و...

وقتی توی خیابان ماشینم خاموش شد اولین کسی که به دادم رسید برادرم بود.
و منو از نگاه‌ها و کمک‌های با توقع رها کرد...

➕ امروز عصر با مادرم حرف می‌زدم
برایش عکس بستنی فرستادم. مادرم عاشق بستنی‌ست
گفتم بستنی را که دیدم یادت افتادم.
برایم نوشت: «من همیشه به یادتم چه با بستنی چه بی‌بستنی».

➕ و من
نشسته‌ام و به کلمه‌ی «خانواده» فکر می‌کنم،
که در کنار تمام نارفاقتی‌ها،
پلیدی‌ها و دورویی‌های آدم‌ها و روزگار،
تنها یک کلمه نیست، بلکه یک دنیا آرامش و امنیت است.
✍️: کیومرث مرزبان

قدر خانواده‌هاتون رو بدونید... ♥️
این پست رو به یکی از عزیزانت هدیه کن


برات آرزو میکنم یکی رو پیدا کنی که باعث شه دوباره از ته دل بخندی
غذاتو با اشتها بخوری و همه چیز برات قشنگ شه
یکی که باعث شه دوباره دیوونه باشی و شادی رو زیر پوستت احساس کنی
برات یکی رو آرزو میکنم که باعث شه با زندگی آشتی کنی


همسر عزیزم من ربات نیستم

اگه تو بیرون از خونه کار می‌کنی، در اِزاش پولی دریافت می‌کنی
که بهش میگن سیستم پاداش و مغزت از اون پاداش حس خوب میگیره.
منی رو تصور کن که بی‌وقفه از صبح که بیدار میشم،
کارای خودمو، خودتو، خونه و بچمون رو بدون هیچ پاداشی انجام میدم
و شب که تو خسته‌ترین حالت ممکنم، میرسی خونه
میبینی با خودمو بچه در گیرم و ناراحتی از اینکه بیرون پُر از شلوغیه
و میخوای تو خونه آرامش داشته باشی، یادت بیار که منم ربات نیستم.
یه آدمم که داره تو يه سيكل تکراری بدون پاداش
هر روزش رو زندگی میکنه، نمی‌گم کار من سخت‌تر از توعه اما بدون راحت‌ترم نیست.
لطفاً، درکم کن...


پدر بودن یعنی تعهد به تغییر چرخه‌های نادرست. اگر در خانواده‌ای سالم بزرگ نشده‌ای،
پس خودت پایه‌گذار یک خانواده سالم باش.


سریع بخوان، عمیق فکر کن
سانتیاگو ماه‌هاست که هیچ ماهی صید نکرده و حالا ٨٤ روز گذشته بدون حتی یک شکار.
اما خودش هنوز باور دارد که بختش روزی برمی‌گردد. روز ۸۵ ام به دل دریا می‌زند
و اینبار به جایی دورتر از همیشه می‌رود. بعد از چند ساعت قلابش ناگهان جان می‌گیرد.
شکارش یک ماهی عظیم‌وجثه است. نبرد او و ماهی روزها ادامه می‌یابدT
طناب در دست‌هایش فرو می‌رود، بدنش خسته و زخمی می‌شود
اما روحش اجازه تسلیم شدن را به او نمی‌دهد. سرانجام سانتیاگو با نیرویی ماورایی،
ماهی را مغلوب می‌کند. اما راه بازگشت، جهنمی است پر از کوسه‌هایی که،
بوی خون را شنیده‌اند و یکی‌یکی به ماهی‌اش حمله می‌کنند.
پیرمرد، با نیزه‌ای ساده و هر آنچه دارد از ماهی دفاع می‌کند.
اما وقتی به ساحل می‌رسد تنها استخوان‌های ماهی را در کنار قایق می‌بیند.
برای سانتیاگو، این شکست شکوهی هم‌سنگ پیروزی داشت، چون تا آخرین نفس جنگید و خم نشد.


پیرمرد و دریا نشان می‌دهد
که اگر شکست همراه با استقامت و شجاعت باشد
می‌تواند به یک پیروزی تبدیل شود.


✍️: پیرمرد و دریا
اثر ارنست همینگوی

Показано 20 последних публикаций.