دولت کارتر، شاه و انقلاب ۵۷
۳۷
نتیجهگیری:
این پرسش که اگر سیر اقدامات آمریکا متفاوت میبود آیا میتوانست مانع از دست دادن ایران شود فرضیه است، ولی ضعف عملکرد مشورتی کارتر فراتر از فرضیه است. اینکه آیا کارتر بعنوان یک شخص توان یا اراده تصمیمگیری روشن داشت یا نداشت، فرایند ناکارآمد مشاوره او را توضیح نمیدهد. این توضیح فرایندی را نشان میدهد که در لبه فروپاشی قرار داشت. روال گردآوری و بحث درباره گزینههای مختلف بین بخشهای مختلف دولت، که مشخصه سالهای اولیه دولت کارتر بود، عملاً شکست خورده بود. به گفته گری سیک، «نشستهای پراکنده در سطح بالا برگزار میشد ولی هیچ چیز مستمری وجود نداشت؛ چیزی که واقعاً مسائل را مطرح، شناسایی، پالایش و استدلال کند و بطور منظم به رئیسجمهور انتقال دهد.»
برخی تحلیلگران کارتر را به دلیل فقدان قوه رهبری و عدم تمایل به گردآوردن چشماندازهای مختلف در قالب یک سیاست روشن شماتت میکنند. درواقع، او در انتقال راهکاری روشن به شاه شکست خورد. پیامهای متعدد که تصویب کرد مبهم بود و بتدریج اعتماد شاه را به حمایت آمریکا زایل کرد. بعلاوه، کارتر نتوانست در مواجهه با نشانههای فراوان دال بر ناتوانی شاه در حفظ قدرت جایگاه خود را بازبینی کند. وقتی [در مصاحبه ۱۲ مه ۱۹۸۹ با موئنس] از برژینسکی پرسیده شد که آیا سیاست کارتر شکست خورد، او پاسخ داد که بخشی از این دریافت به دلیل مشکلات با سالیوان بود. و سپس افزود: «در عین حال، احتمالاً درست است زیرا کارتر آمادگی آن را نداشت تا در برابر گلوله سینه سپر کند. او میخواست از شاه حمایت کند ولی مایل نبود به صراحت به شاه بگوید "از ارتش استفاده کن" یا سپس به ارتش بگوید "از قوه قهریه استفاده کن." او همیشه میخواست آخرین تصمیم را ایرانیان بگیرند!»
بیش از آنکه فقط بر کارتر بعنوان فردی غیرقاطع تمرکز کنیم، مفید است فقدان کمک اطرافیان به او را نیز ببینیم. ونس و سایرین حمایت آمریکا از گزینه «مشت آهنین» را رد میکردند برغم استدلالهایی که به سود آن میشد. اگر مشاوران معتبری برای دفاع از مشی برژینسکی وجود داشت، احتمالاً برای برژینسکی بهتر این بود که بیطرف میماند و وظایف متعارف خود را انجام میداد. در این مورد، بیطرفی بدان معنا بود که یک نفر [بجز مشاور امنیت ملی] بر فرایند مورد نظر برژینسکی اصرار کند و رئیسجمهور [که از طریق مشاور امنیت ملی] به خوبی مطلعشده تصمیم روشن بگیرد.
@abdollahshahbazi
۳۷
نتیجهگیری:
این پرسش که اگر سیر اقدامات آمریکا متفاوت میبود آیا میتوانست مانع از دست دادن ایران شود فرضیه است، ولی ضعف عملکرد مشورتی کارتر فراتر از فرضیه است. اینکه آیا کارتر بعنوان یک شخص توان یا اراده تصمیمگیری روشن داشت یا نداشت، فرایند ناکارآمد مشاوره او را توضیح نمیدهد. این توضیح فرایندی را نشان میدهد که در لبه فروپاشی قرار داشت. روال گردآوری و بحث درباره گزینههای مختلف بین بخشهای مختلف دولت، که مشخصه سالهای اولیه دولت کارتر بود، عملاً شکست خورده بود. به گفته گری سیک، «نشستهای پراکنده در سطح بالا برگزار میشد ولی هیچ چیز مستمری وجود نداشت؛ چیزی که واقعاً مسائل را مطرح، شناسایی، پالایش و استدلال کند و بطور منظم به رئیسجمهور انتقال دهد.»
برخی تحلیلگران کارتر را به دلیل فقدان قوه رهبری و عدم تمایل به گردآوردن چشماندازهای مختلف در قالب یک سیاست روشن شماتت میکنند. درواقع، او در انتقال راهکاری روشن به شاه شکست خورد. پیامهای متعدد که تصویب کرد مبهم بود و بتدریج اعتماد شاه را به حمایت آمریکا زایل کرد. بعلاوه، کارتر نتوانست در مواجهه با نشانههای فراوان دال بر ناتوانی شاه در حفظ قدرت جایگاه خود را بازبینی کند. وقتی [در مصاحبه ۱۲ مه ۱۹۸۹ با موئنس] از برژینسکی پرسیده شد که آیا سیاست کارتر شکست خورد، او پاسخ داد که بخشی از این دریافت به دلیل مشکلات با سالیوان بود. و سپس افزود: «در عین حال، احتمالاً درست است زیرا کارتر آمادگی آن را نداشت تا در برابر گلوله سینه سپر کند. او میخواست از شاه حمایت کند ولی مایل نبود به صراحت به شاه بگوید "از ارتش استفاده کن" یا سپس به ارتش بگوید "از قوه قهریه استفاده کن." او همیشه میخواست آخرین تصمیم را ایرانیان بگیرند!»
بیش از آنکه فقط بر کارتر بعنوان فردی غیرقاطع تمرکز کنیم، مفید است فقدان کمک اطرافیان به او را نیز ببینیم. ونس و سایرین حمایت آمریکا از گزینه «مشت آهنین» را رد میکردند برغم استدلالهایی که به سود آن میشد. اگر مشاوران معتبری برای دفاع از مشی برژینسکی وجود داشت، احتمالاً برای برژینسکی بهتر این بود که بیطرف میماند و وظایف متعارف خود را انجام میداد. در این مورد، بیطرفی بدان معنا بود که یک نفر [بجز مشاور امنیت ملی] بر فرایند مورد نظر برژینسکی اصرار کند و رئیسجمهور [که از طریق مشاور امنیت ملی] به خوبی مطلعشده تصمیم روشن بگیرد.
@abdollahshahbazi