اشکال اصلی کشور از مشقاسمها نیست، اشکال کشور از دایی جان ناپلئون است
علی کیانی موحد
بیشک یکی از برترین رمانهای فارسی «دایی جان ناپلئون» نوشته ایرج پزشکزاد است. این رمان دو نکتهی مهم را به جامعهی ایران معرفی کرد: توهمات دایی جان ناپلئونی و توطئه انگلیسیها در هر موردی. هرچند باید اعتراف کرد که «مشقاسم» در بخش سیاسی ایرانیان مغفول مانده است.
«مشقاسم» سرایدار بیسواد دایی جان بود که چند سالی در خانهاش مشغول فعالیت بود و پس از آنکه متوجه شد داییجان درگیر توهماتش است به تدریج خود را وارد دنیای ذهنی داییجان کرد و اندکی بعد بدل به «مصدر» داییجان در جنگهای مختلف شد و برای آنکه بیشتر خود را به داییجان نزدیک کند، با جعل روایات مختلف از جنگهای خیالی مبدل به شخص مورد اعتماد و دست راست داییجان شد که برای هرکاری از او مشورت میگرفت. «مشقاسم» توانست تفکرات خود را به آهستگی وارد ذهن ِخرفت داییجان کرده و بسیاری از حرفهای داییجان، در واقع تلقینات و حرفهای «مشقاسم» بود.
«مشقاسمیسم» مکتبی است که پس از انقلاب ۵۷ در ایران رواج یافت. بعد از آنکه تسویه حسابها انجام شد و نیروهای انقلابی مشغول فعالیت شدند، «مشقاسم»هایی شکل گرفتند که بدون سواد و تخصص وارد حکومت داری شده و بسیاری از آنها عقدههایی که از حکومت قبل داشتند را سر مردم خالی کردند. مردمی که مستحقتر از آنها برای گرفتن پست و مقام بودند اما بلد نبودند چگونه به بدنه حاکمیت ورود کنند.
مصداق بارز «مشقاسمیسم» دنیای امروز را باید انجمن حجیتههای سابق یا همان پایدارچیهای امروز دانست. سیاسیونی که سالها در بخشهای پایین حکومت بودند و با ظهور معجزه هزاره سوم بدل به وزیر و نماینده مجلس شدند.
آنها که پیش از این تنها در نقش «مشقاسم» در گوش بالا دستیهاشون حرف زده و تفکرات به اصطلاح انقلابی خودشان را به دیگران دیکته میکردند، یکباره صاحب قدرت و حکومت شده و با همان تفکرات حکومتی ساختند که نتیجهاش را امروز در اقتصاد تا فرهنگ مشاهده میکنیم.
سعید جلیلی که کارمند ساده و دون پایهی وزارت خارجه بود پس از ریاست جمهوری احمدی نژاد به خاطر انقلابی گری به معاونت اروپا و آمریکای وزارت خارجه دست یافت و اندکی بعد بدون هیچ تجربه خاصی دبیر شورای امنیت ملی و رییس تیم مذاکره هستهای ایران شد. قطعنامههایی که اقتصاد ایران را فلج و صنعت کشور را قلع و قمع کرد در زمان او در سازمان ملل تصویب شد که هنوز هم پابرجاست.
جلیلی دوبار کاندیدای انتخابات مجلس شد که رای نیاورد و بعدتر خود را شایسته ریاست جمهوری دانست چراکه خود «مشقاسم» دههی هفتاد و هشتاد، توسط «مش قاسم»های دههی نود محاصره شده بود و توهم نجات کشور داشت.
در سال ۹۲ و ۱۴۰۳ نیز در انتخابات ریاست جمهوری از رقبا شکست خورد و در مناظرهها مشخص شد سطح اندیشه و برنامههای کشورداری او شاید از یک فرماندار شهرستان کوچک هم پایین تر است.
امثال «مشقاسم»هایی مانند سعید جلیلی در عرصهی سیاست ایران کم نیست. مداح بیسوادی که مدیرعامل پتروشیمی شد، اخوندی که به خاطر حضور در تلویزیون چهره و بعدتر نماینده مجلس شد. به قول عبدالرضا داوری وزیری که به خاطر «عقب ماندگی ذهنی» معافیت سربازی گرفته بود.
افراد فراوانی که به خاطر ارتباط فامیلی و «مشقاسم»گری قویشان فرماندار و شهردار و استاندار شدند. مثال بارزِ آن، خود محمود احمدی نژاد، که در بهترین حالت ممکن میتوانست دهیار یکی از روستاهای قرچک ورامین شود، بدل به رییس جمهور کشور پهناور ایران شد!
«مشقاسم» خود را مذهبی و اهل دین میدانست و همیشه برای اثبات اینکه حرفش درست است میگفت:«دروغ چرا؟ تا قبر آ آ آ آ...» یعنی تا قبر چهار انگشت بیشتر فاصله نیست و نباید دروغ گفت اما به عنوان یک انسان مذهبی(نما) تمام قسمهایش دروغ بود(مثل احمدی نژاد که میگفت در ایران آدم فقیر نداریم و یا اینکه در ایران کسی بخاطر عقایدش در زندان نیست و …..مشقاسم هم هرجایی که به نفعش بود به سادگی دروغ میگفت. اتفاقی که در جناح اصولگرایی (که هنوز مشخص نیست به کدام اصول پایبند هستند) بسیار دیده شده و دروغگویی بدل به یک «اصل» برای این جناح شده است. «مشقاسم»های امروز به «ماکیاولی» ایمان داشته و حاضرند برای رسیدن به اهداف خود، همه چیز را فدا کنند.
اشکال از «مشقاسم»ها نیست بلکه مشکل اصلی از «دایی جانناپلئون»هایی است که در پیلهی خودبزرگ بینی و خودکامگی فرو رفتهاند و اجازه میدهند این افراد گرد آنها جمع شده و به توهماتشان دامن بزنند. اگر «داییجان» های امروز کمی از توهم فاصله بگیرند و با واقعیت زندگی روبرو شده و دنبال دشمنان فرضی نباشند به طور حتم «مشقاسم»ها را دیگر در کشور نخواهیم دید و زندگی مردم دستخوش تغییر فراوان خواهد شد. هرچند تا بوده «مشقاسم»ها بودند و خواهند بود.
@Tafakkor
علی کیانی موحد
بیشک یکی از برترین رمانهای فارسی «دایی جان ناپلئون» نوشته ایرج پزشکزاد است. این رمان دو نکتهی مهم را به جامعهی ایران معرفی کرد: توهمات دایی جان ناپلئونی و توطئه انگلیسیها در هر موردی. هرچند باید اعتراف کرد که «مشقاسم» در بخش سیاسی ایرانیان مغفول مانده است.
«مشقاسم» سرایدار بیسواد دایی جان بود که چند سالی در خانهاش مشغول فعالیت بود و پس از آنکه متوجه شد داییجان درگیر توهماتش است به تدریج خود را وارد دنیای ذهنی داییجان کرد و اندکی بعد بدل به «مصدر» داییجان در جنگهای مختلف شد و برای آنکه بیشتر خود را به داییجان نزدیک کند، با جعل روایات مختلف از جنگهای خیالی مبدل به شخص مورد اعتماد و دست راست داییجان شد که برای هرکاری از او مشورت میگرفت. «مشقاسم» توانست تفکرات خود را به آهستگی وارد ذهن ِخرفت داییجان کرده و بسیاری از حرفهای داییجان، در واقع تلقینات و حرفهای «مشقاسم» بود.
«مشقاسمیسم» مکتبی است که پس از انقلاب ۵۷ در ایران رواج یافت. بعد از آنکه تسویه حسابها انجام شد و نیروهای انقلابی مشغول فعالیت شدند، «مشقاسم»هایی شکل گرفتند که بدون سواد و تخصص وارد حکومت داری شده و بسیاری از آنها عقدههایی که از حکومت قبل داشتند را سر مردم خالی کردند. مردمی که مستحقتر از آنها برای گرفتن پست و مقام بودند اما بلد نبودند چگونه به بدنه حاکمیت ورود کنند.
مصداق بارز «مشقاسمیسم» دنیای امروز را باید انجمن حجیتههای سابق یا همان پایدارچیهای امروز دانست. سیاسیونی که سالها در بخشهای پایین حکومت بودند و با ظهور معجزه هزاره سوم بدل به وزیر و نماینده مجلس شدند.
آنها که پیش از این تنها در نقش «مشقاسم» در گوش بالا دستیهاشون حرف زده و تفکرات به اصطلاح انقلابی خودشان را به دیگران دیکته میکردند، یکباره صاحب قدرت و حکومت شده و با همان تفکرات حکومتی ساختند که نتیجهاش را امروز در اقتصاد تا فرهنگ مشاهده میکنیم.
سعید جلیلی که کارمند ساده و دون پایهی وزارت خارجه بود پس از ریاست جمهوری احمدی نژاد به خاطر انقلابی گری به معاونت اروپا و آمریکای وزارت خارجه دست یافت و اندکی بعد بدون هیچ تجربه خاصی دبیر شورای امنیت ملی و رییس تیم مذاکره هستهای ایران شد. قطعنامههایی که اقتصاد ایران را فلج و صنعت کشور را قلع و قمع کرد در زمان او در سازمان ملل تصویب شد که هنوز هم پابرجاست.
جلیلی دوبار کاندیدای انتخابات مجلس شد که رای نیاورد و بعدتر خود را شایسته ریاست جمهوری دانست چراکه خود «مشقاسم» دههی هفتاد و هشتاد، توسط «مش قاسم»های دههی نود محاصره شده بود و توهم نجات کشور داشت.
در سال ۹۲ و ۱۴۰۳ نیز در انتخابات ریاست جمهوری از رقبا شکست خورد و در مناظرهها مشخص شد سطح اندیشه و برنامههای کشورداری او شاید از یک فرماندار شهرستان کوچک هم پایین تر است.
امثال «مشقاسم»هایی مانند سعید جلیلی در عرصهی سیاست ایران کم نیست. مداح بیسوادی که مدیرعامل پتروشیمی شد، اخوندی که به خاطر حضور در تلویزیون چهره و بعدتر نماینده مجلس شد. به قول عبدالرضا داوری وزیری که به خاطر «عقب ماندگی ذهنی» معافیت سربازی گرفته بود.
افراد فراوانی که به خاطر ارتباط فامیلی و «مشقاسم»گری قویشان فرماندار و شهردار و استاندار شدند. مثال بارزِ آن، خود محمود احمدی نژاد، که در بهترین حالت ممکن میتوانست دهیار یکی از روستاهای قرچک ورامین شود، بدل به رییس جمهور کشور پهناور ایران شد!
«مشقاسم» خود را مذهبی و اهل دین میدانست و همیشه برای اثبات اینکه حرفش درست است میگفت:«دروغ چرا؟ تا قبر آ آ آ آ...» یعنی تا قبر چهار انگشت بیشتر فاصله نیست و نباید دروغ گفت اما به عنوان یک انسان مذهبی(نما) تمام قسمهایش دروغ بود(مثل احمدی نژاد که میگفت در ایران آدم فقیر نداریم و یا اینکه در ایران کسی بخاطر عقایدش در زندان نیست و …..مشقاسم هم هرجایی که به نفعش بود به سادگی دروغ میگفت. اتفاقی که در جناح اصولگرایی (که هنوز مشخص نیست به کدام اصول پایبند هستند) بسیار دیده شده و دروغگویی بدل به یک «اصل» برای این جناح شده است. «مشقاسم»های امروز به «ماکیاولی» ایمان داشته و حاضرند برای رسیدن به اهداف خود، همه چیز را فدا کنند.
اشکال از «مشقاسم»ها نیست بلکه مشکل اصلی از «دایی جانناپلئون»هایی است که در پیلهی خودبزرگ بینی و خودکامگی فرو رفتهاند و اجازه میدهند این افراد گرد آنها جمع شده و به توهماتشان دامن بزنند. اگر «داییجان» های امروز کمی از توهم فاصله بگیرند و با واقعیت زندگی روبرو شده و دنبال دشمنان فرضی نباشند به طور حتم «مشقاسم»ها را دیگر در کشور نخواهیم دید و زندگی مردم دستخوش تغییر فراوان خواهد شد. هرچند تا بوده «مشقاسم»ها بودند و خواهند بود.
@Tafakkor