خاطرات سفر ژاپن
هزار جور گل داوودی و تماشایی. در باغ هیبیا، آفتاب و مردم به گل گشت.
نمایشگاه گل بود، گلدانها در غرفهای از حصیر و نی، و جلو غرفهها باز، مردم به تماشا میماندند.
شگفت زده، انگار نگران خوابی خوش.
من، تا بخواهی، دور، بدر از آفتاب و بیرون از باغ، و فراتر از تماشا، به هوایی دیگر میرفتم كه تیمور صدا زد، برگشتم، یك گل داوودی را نشان داد كه جایزه برده بود . و من چه سردم شد، به گل جایزه میدهند، به نقاش جایزه میدهند، به میمون هم در باغ وحش اوئه نو دیدیم كه جایزه دادهاند؛
زیباترین گل، بهترین نقاشی، قشنگترین میمون و كاری چه ناپسند، چه در این گل دیدی و در گلهای دیگر نه ؟ با این همه انبوهی به تماشای این یك و چه هجومی از هر سو، و همین هجوم را جای دیگر دیدی: به دكتر ژیواگو پاسترناك، به پرده های فوتریه، به پیكرههای تناولی، و اینان همه بیگناه.
به راه افتادیم، و در آفتاب هیبیا دریچه اندیشه باز؛ میآیند و میروند، خوب و بد میكنند، برتری میدهند، دست رد به سینه میزنند، و تو میدانی كه بر این شعر انگشت نهادن چه شهامتی میخواهد ، ببین؛ این درخت را مردم به باغشان نشاندند، و نگاهها از درختان دیگر برگرفته شد، عرعر چه كم از سرو داشت .
و دیدهای كه هر دو در خاكی و هوایی یكسان میرویند، و اگر تنها روی زمین رها شده بودی چه میكردی ؟
ای بسا كه پس از هزاران سال باز هم از باغ بازماند گانت سروی بالا كشیده بود، و در گلدانشان از این گل داوودی كه جایزهاش دادهاند و در قفسه كتابشان دكتر ژیواگو و روی سر بخاریشان پیكرهای از تناولی.
از این بیراهه در آ.....
#سهراب_سپهری
#توکیو_۱۰نوامبر
@Sohrab_Sepehrei
هزار جور گل داوودی و تماشایی. در باغ هیبیا، آفتاب و مردم به گل گشت.
نمایشگاه گل بود، گلدانها در غرفهای از حصیر و نی، و جلو غرفهها باز، مردم به تماشا میماندند.
شگفت زده، انگار نگران خوابی خوش.
من، تا بخواهی، دور، بدر از آفتاب و بیرون از باغ، و فراتر از تماشا، به هوایی دیگر میرفتم كه تیمور صدا زد، برگشتم، یك گل داوودی را نشان داد كه جایزه برده بود . و من چه سردم شد، به گل جایزه میدهند، به نقاش جایزه میدهند، به میمون هم در باغ وحش اوئه نو دیدیم كه جایزه دادهاند؛
زیباترین گل، بهترین نقاشی، قشنگترین میمون و كاری چه ناپسند، چه در این گل دیدی و در گلهای دیگر نه ؟ با این همه انبوهی به تماشای این یك و چه هجومی از هر سو، و همین هجوم را جای دیگر دیدی: به دكتر ژیواگو پاسترناك، به پرده های فوتریه، به پیكرههای تناولی، و اینان همه بیگناه.
به راه افتادیم، و در آفتاب هیبیا دریچه اندیشه باز؛ میآیند و میروند، خوب و بد میكنند، برتری میدهند، دست رد به سینه میزنند، و تو میدانی كه بر این شعر انگشت نهادن چه شهامتی میخواهد ، ببین؛ این درخت را مردم به باغشان نشاندند، و نگاهها از درختان دیگر برگرفته شد، عرعر چه كم از سرو داشت .
و دیدهای كه هر دو در خاكی و هوایی یكسان میرویند، و اگر تنها روی زمین رها شده بودی چه میكردی ؟
ای بسا كه پس از هزاران سال باز هم از باغ بازماند گانت سروی بالا كشیده بود، و در گلدانشان از این گل داوودی كه جایزهاش دادهاند و در قفسه كتابشان دكتر ژیواگو و روی سر بخاریشان پیكرهای از تناولی.
از این بیراهه در آ.....
#سهراب_سپهری
#توکیو_۱۰نوامبر
@Sohrab_Sepehrei