سهراب سپهری


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


زندگی خالی نیست ...
مهربانی هست ، ایمان هست !
آری تا شقایق هست ؛
زندگی باید کرد ...
👤 سهراب سپهری

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


سفر
مرا به زمین‌های استوایی برد
وزیر سایه آن "بانیان"سبز تنومند
چه خوب یادم هست

عبارتی که ییلاق ذهن وارد شد ؛
وسیع باش و
تنها
سر به زیر
و سخت...!

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei


چرا نگویم که من صدای قورباغه را در بهار بر بسیاری از آهنگ‌ها برتری می‌دهم.

می‌دانی ما را ترسانده‌‌اند. ما را آموخته‌اند. وگرنه چرا می‌ترسیم بگوییم اگر پای سنجش به میان آید، اثری که صدای قورباغه در ما می‌گذارد شاید هم‌تراز تاثیر ژرف‌ترین برخوردها در زندگی ما باشد.

نامه #سهراب_سپهری به دوستش مهری
پاریس، ۲۹ اسفند ۱۳۳۶
@Sohrab_Sepehrei


قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب...
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست
که در بیشهٔ عشق
قهرمانان را بیدار کند...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei


عظمت و افتخار در استمرار است و دوام.
عاشق شدن مسئله‌ای نیست ؛
عاشق ماندن مسئلهٔ ماست ؛
بقای عشق نه بروزِ عشق!
عشق به اعتبارِ مقدارِ دوامش عشق است
نه
شدّتِ ظهورش ...

📖 یک عاشقانهٔ آرام
#نادر_ابراهیمی
@Sohrab_Sepehrei


یادِ من باشد...

کاری نکنم
که به قانون زمین بر بخورد!...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei


آنکو به کشتزار عمل گندمی نکِشت
اندر تنور روشن، پرهیزِ نان نداشت

گر ما نمیشدیم خریدار رنگ و بوی
دیو هویٰ بر هگذر ما دکان نداشت

هر جا که گسترانده شد این سفرهٔ فساد
جز گرگ و غول و دزد و دغل میهمان نداشت

کاش این شرار دامن هستی نمی‌گرفت
کاش این سموم راه سوی بوستان نداشت

#پروین_اعتصامی
@Sohrab_Sepehrei


باز آمدم از چشمهٔ خواب کوزهٔ تر در دستم
مرغانی می‌خوانند نیلوفر وا می‌شد
کوزه تر بشکستم
در بستم
و در ایوان تماشای تو بنشستم...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei


به من بگو
ای کودک زردنبویِ رنجور:
گلها را چند میفروشی؟

ارزان است آقا ارزان،
ارزان تر از جانِ بیمقدارم .

آنقدر که گرده ای نان
و"دوای" پدرم را کفاف کند،
ومن بی کتک بخواب روم.
قصه ای ندارم
من داغ لعنت خورده
در جهان نابرابرم.



#داریوش_سلحشور
@Sohrab_Sepehrei


و همیشه خوشه‌چینی
از راهم گذشت
و کنار من
خوشهٔ راز از دستش لغزید....

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei


نتوان دل شاد را به غم فرسودن
وقت خوش خود بسنگ محنت سودن

کس غیب چه داند که چه خواهد بودن
می باید و معشوق و به کام آسودن

#خیام
@Sohrab_Sepehrei


این تو بودی که هر وزشی، هدیه‌ای ناشناس به دامنت می‌ریخت؟
و اینک هر هدیه ابدیتی است!...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei


نمی‌توانم
پروانه‌ای را سانسور کنم
که در خونم شناور است
نمی‌توانم
یاسمن را باز دارم
از آویختن بر شانه‌هایم

نمی‌توانم
شعری عاشقانه را
در پیراهنم پنهان کنم
زیرا
منفجر خواهد شد ...

#نزار_قبانی
@Sohrab_Sepehrei


نجوای نمناکِ علف‌ها را می‌شنوم ...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei


معنای زنده بودن ِمن
با تو بودن است، نزدیک، دور
سیر، گرسنه، رها، اسیر
دلتنگ، شاد...

آن لحظه‌ای که بی تو
سرآید مرا، مباد!

‌مفهوم ِمرگ ِمن
در راه سرفرازی تو، در کنار تو
مفهوم زندگی‌ست

معنای عشق نیز در سرنوشتِ من
با تو، همیشه با تو
برای تو، زیستن...

#فریدون_مشیری
@Sohrab_Sepehrei


لبخند می‌زنی
رشته رمز می‌لرزد

می‌نگری
رسایی چهره‌ات حیران می‌کند ...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei


به حرف می‌آيم و از دهانم کبوتر و آينه می‌بارد
حرفم همين حرف اول است
اما به طرز بی‌رحمانه‌ای از واژه بازم بريده‌اند
همچون کودک ستاره‌ای که از پستانِ رسيده‌ی آسمان!


(و تو بايد بدانی که اينجا خبر از تعلق ترانه به واژه نيست!)
و من ديری است دانسته‌ام که در لهجه‌ی وزيدنِ خاموشان
بی‌باد و بی‌بوريا خواهم مرد
تا در رکعت اين رويا
ديگر از اوقاتِ خوابگير و صبوری سُرْخستان سخن نگويم.
(عبرت و عذاب، خواهرانِ ديرينه‌ی منند، شگفتا!)

#سیدعلی_صالحی
@Sohrab_Sepehrei


به آب روان نزدیک می شوم
ناپیدایی
دو کرانه را زمزمه می‌کند....

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei


من "ودا" می‌خوانم
گاهی نیز؛
طرح می‌ریزم سنگی، مرغی، ابری

آفتابی یکدست
سارها آمده‌اند
تازه لادن‌ها پیدا شده‌اند

من اناری را می‌کنم دانه به دل می‌گویم؛
خوب بود این مردم دانه‌های دلشان پیدا بود

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei


من گره خواهم زد
چشمان را با خورشید ‚
دل‌ها را با عشق
سایه‌ها را با ‌آب
شاخه‌ها را با باد ...

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei


دشت‌هایی چه فراخ!
کوه‌هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می‌آمد!
من در این آبادی، پی چیزی می‌گشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی

پشت تبریزی‌ها
غفلت پاکی بود، که صدایم می‌زد

پای نی‌زاری ماندم، باد می‌آمد، گوش دادم:
چه کسی با من، حرف می‌زند؟
سوسماری لغزید
راه افتادم
یونجه‌زاری سر راه
بعد جالیز خیار، بوته‌های گل رنگ
و فراموشی خاک

لب آبی
گیوه‌ها را کندم، و نشستم، پاها در آب:
"من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه... !

#سهراب_سپهری
@Sohrab_Sepehrei

Показано 20 последних публикаций.