فلسفهی دانشگاهی اکنون در معرضِ بیحرمتی و بیاعتمادیِ سراسری و همگانی است. این مسأله تا حدی از رهگذرِ این واقعیت است که سادهلوحانی اکنون در مقامِ ادارهی کلاسهایِ درساند؛ اگر شوپنهاور موظف میبود رسالهی خود را راجع به فلسفهی دانشگاهیِ امروز بنویسد، دیگر محتاجِ تازیانه نبود، بلکه میتوانست حتا با نیِ سبُکی هم این بنیاد را از هم بپاشد. فیلسوفانِ دانشگاهی، وارثانِ شبهِ متفکرانیاند که شوپنهاور چنین بر سرِ آنان کوفت: ظاهرِ آنان به کفایت کودکانه است، و ما را به یادِ این اندیشهی هندی میاندازد که:
«انسانها به کیفرِ اعمالی که در زندگیِ گذشتهی خود انجام دادهاند، در زندگیِ حاضر، احمق، لال، کر یا ناقص و از ریخت افتاده متولد میشوند.»
پدرانِشان به خاطرِ اعمالِشان، شایستهی چنین وارثانی، از آن دست که مَثَلِ هندی میگوید، بودهاند. از این جهت در این مسأله اختلافی وجود ندارد که جوانانِ دانشگاهی به زودی قادر خواهند بود بدونِ تدریسِ فلسفه در دانشگاههایِشان، سر کنند، همچنان که اکنون دانشگاه نرفتگان نیز میتوانند بدونِ فلسفه خواندن، روزگار بگذرانند. هر کسی بجاست یادی از ایامِ دانشجوییِ خود بکند، مثلاً در دورانِ من، فیلسوفانِ دانشگاهی کسانی بودند که نسبت به ایشان کاملاً بیاعتنا بودم و آنان را مردمی میدانستم که با وَر رفتن، چپ و راست کردن و استفاده کردن از نتایجِ علومِ دیگر، برایِ خودشان ملغمهای درست کرده بودند و ساعاتِ بیکاریِ خود را با خواندنِ روزنامه و رفتن به کنسرتها پر میکردند. از این ها گذشته، آنان محترمانه از سویِ همکارانِ دانشگاهیِ خود تحقیر میشدند. گفته میشد اینان دانشِ کمی دارند و هیچ وقت در استفاده از تعبیراتِ مهجوری که در پوششِ آن بیسوادیِ خود را پنهان میکنند، در نمیمانند. بنابراین اینان ترجیح میدادند در مکانهایِ تاریک زندگی کنند، آنجا که روشنبینان تحملِ ماندن در آن را دیر زمانی ندارند. یکی از هم اینان بر ضدِ علومِ طبیعی چنین دادِ سخن در داد: هیچ یک از طبیعيون نمیتواند به طورِ کامل سادهترین فرایندهای «شدن» را برای من توضیح دهد، پس اینان چه ارتباطی با من دارند؟ دیگری دربارهی تاریخ گفت: کسی که دارایِ عقایدی است، هیچ چیزِ تازهای برای گفتن ندارد؛ خلاصه اینکه اینان همیشه دلایلی به دست میدهند که هیچ ندانستن، از چیزی آموختن، فلسفیتر است. اگر اینان به آموختن پرداختهاند، انگیزهی پنهانیِ آنان از این کار این بود که از علم و دانش بگریزند و گوشهی تاریکی در مغاکی این جا و آن جا برایِ خود بیابند. بنابراین از علوم جلوتر بودند، تنها بدین معنا که گوزن از شکارچی و تعقیبکنندهاش، جلوتر میرود.
▪️تأملات نابهنگام، فریدریش نیچه- ص ۳۰۶
#نیچه
@NazariyehAdabi
«انسانها به کیفرِ اعمالی که در زندگیِ گذشتهی خود انجام دادهاند، در زندگیِ حاضر، احمق، لال، کر یا ناقص و از ریخت افتاده متولد میشوند.»
پدرانِشان به خاطرِ اعمالِشان، شایستهی چنین وارثانی، از آن دست که مَثَلِ هندی میگوید، بودهاند. از این جهت در این مسأله اختلافی وجود ندارد که جوانانِ دانشگاهی به زودی قادر خواهند بود بدونِ تدریسِ فلسفه در دانشگاههایِشان، سر کنند، همچنان که اکنون دانشگاه نرفتگان نیز میتوانند بدونِ فلسفه خواندن، روزگار بگذرانند. هر کسی بجاست یادی از ایامِ دانشجوییِ خود بکند، مثلاً در دورانِ من، فیلسوفانِ دانشگاهی کسانی بودند که نسبت به ایشان کاملاً بیاعتنا بودم و آنان را مردمی میدانستم که با وَر رفتن، چپ و راست کردن و استفاده کردن از نتایجِ علومِ دیگر، برایِ خودشان ملغمهای درست کرده بودند و ساعاتِ بیکاریِ خود را با خواندنِ روزنامه و رفتن به کنسرتها پر میکردند. از این ها گذشته، آنان محترمانه از سویِ همکارانِ دانشگاهیِ خود تحقیر میشدند. گفته میشد اینان دانشِ کمی دارند و هیچ وقت در استفاده از تعبیراتِ مهجوری که در پوششِ آن بیسوادیِ خود را پنهان میکنند، در نمیمانند. بنابراین اینان ترجیح میدادند در مکانهایِ تاریک زندگی کنند، آنجا که روشنبینان تحملِ ماندن در آن را دیر زمانی ندارند. یکی از هم اینان بر ضدِ علومِ طبیعی چنین دادِ سخن در داد: هیچ یک از طبیعيون نمیتواند به طورِ کامل سادهترین فرایندهای «شدن» را برای من توضیح دهد، پس اینان چه ارتباطی با من دارند؟ دیگری دربارهی تاریخ گفت: کسی که دارایِ عقایدی است، هیچ چیزِ تازهای برای گفتن ندارد؛ خلاصه اینکه اینان همیشه دلایلی به دست میدهند که هیچ ندانستن، از چیزی آموختن، فلسفیتر است. اگر اینان به آموختن پرداختهاند، انگیزهی پنهانیِ آنان از این کار این بود که از علم و دانش بگریزند و گوشهی تاریکی در مغاکی این جا و آن جا برایِ خود بیابند. بنابراین از علوم جلوتر بودند، تنها بدین معنا که گوزن از شکارچی و تعقیبکنندهاش، جلوتر میرود.
▪️تأملات نابهنگام، فریدریش نیچه- ص ۳۰۶
#نیچه
@NazariyehAdabi