Репост из: 💫کانال رسمی فاطمه خاوریان(سایه)💫
- باید من رو عقد کنی!
با تعجب سرش را بالا آورد و نگاهم کرد.
- خانم شما گفتید برای آزادی پدرم شرط دارید! شرطتون اینه؟
پا روی پا انداختم و با غرور نگاهش کردم.
- آره. فکر کنم شرط منصفانهای باشه؛ برای نجات بابات از چوبه دار، شوهر من میشی.
ناباور نگاهم میکرد و انگار مغزش هنوز قدرت تحلیل کلماتم را نداشت.
- اما من نامزد دارم.
بی تفاوت شانه بالا انداختم. باید همه چیزش را میگرفتم. نامزد که سهل بود.
- تصمیم بگیر. زندگی خودت، یا جون بابات!
دستش مشت شد و محکم لبهایش را روی هم فشرد.
- جون بابام!
مستانه خندیدم و نمایشی دست زدم.
- آفرین...پسر شجاع. اما من بازم شرط دارم!
نگاهش را با انزجار گرفت.
- دیگه چی میخوای؟
لبخندی شیطانی زدم و شروع کردم.
- یک سوم اموالت باید مهریهم بشه.
خواست دهان به اعتراض باز کند که با حرکت دستم فهماندم وسط حرفم نیاید.
- هر کاری گفتم باید بکنی. فکر دوست دختر و زن دوم رو از سرت بیرون میکنی!
فکش رفته رفته منقبضتر میشد و رنگش به کبودی میزد.
- مثل غلام حلقه به گوش در اختیار منی. بگو تا عادت کنی.
سوالی نگاهم کرد.
- بگو در اختیار منی! بگو غلاممی!
از چشمهاش خون میبارید و اغراق نبود اگر میگفتم میتواند خفهام کند. با پوزخندش جری شدم و ایستادم.
- خب پس از رضایت خبری نیست. خدانگهدار.
کیفم را برداشتم و سمت در رفتم که صدای ضعیفش موقفم کرد.
- در اختیار توام!
لبخندی زدم و گفتم: بلندتر!
با صدایی که به زور از حنجرهاش در میآمد، غرورش را به حراج گذاشت.
- غلامتم! سگتم! رضایت بده!
https://t.me/joinchat/AAAAAEaYn-YOybfy-zlycQ
https://t.me/joinchat/AAAAAEaYn-YOybfy-zlycQ
شهرزاد بعد از به قتل رسيدن پدرش، با يه شرط جنجالی برای رضايت، زندگی پسر قاتل رو طوفانی میکنه!
جانیار مظلوم میشه همسر شهرزاد سرکش، که با دلبریاش از جانیار یه مرد تشنه میسازه، تشنه پا گذاشتن روی ممنوعههای شهرزاد!
https://t.me/joinchat/AAAAAEaYn-YOybfy-zlycQ
#همخونهایمتفاوت
با تعجب سرش را بالا آورد و نگاهم کرد.
- خانم شما گفتید برای آزادی پدرم شرط دارید! شرطتون اینه؟
پا روی پا انداختم و با غرور نگاهش کردم.
- آره. فکر کنم شرط منصفانهای باشه؛ برای نجات بابات از چوبه دار، شوهر من میشی.
ناباور نگاهم میکرد و انگار مغزش هنوز قدرت تحلیل کلماتم را نداشت.
- اما من نامزد دارم.
بی تفاوت شانه بالا انداختم. باید همه چیزش را میگرفتم. نامزد که سهل بود.
- تصمیم بگیر. زندگی خودت، یا جون بابات!
دستش مشت شد و محکم لبهایش را روی هم فشرد.
- جون بابام!
مستانه خندیدم و نمایشی دست زدم.
- آفرین...پسر شجاع. اما من بازم شرط دارم!
نگاهش را با انزجار گرفت.
- دیگه چی میخوای؟
لبخندی شیطانی زدم و شروع کردم.
- یک سوم اموالت باید مهریهم بشه.
خواست دهان به اعتراض باز کند که با حرکت دستم فهماندم وسط حرفم نیاید.
- هر کاری گفتم باید بکنی. فکر دوست دختر و زن دوم رو از سرت بیرون میکنی!
فکش رفته رفته منقبضتر میشد و رنگش به کبودی میزد.
- مثل غلام حلقه به گوش در اختیار منی. بگو تا عادت کنی.
سوالی نگاهم کرد.
- بگو در اختیار منی! بگو غلاممی!
از چشمهاش خون میبارید و اغراق نبود اگر میگفتم میتواند خفهام کند. با پوزخندش جری شدم و ایستادم.
- خب پس از رضایت خبری نیست. خدانگهدار.
کیفم را برداشتم و سمت در رفتم که صدای ضعیفش موقفم کرد.
- در اختیار توام!
لبخندی زدم و گفتم: بلندتر!
با صدایی که به زور از حنجرهاش در میآمد، غرورش را به حراج گذاشت.
- غلامتم! سگتم! رضایت بده!
https://t.me/joinchat/AAAAAEaYn-YOybfy-zlycQ
https://t.me/joinchat/AAAAAEaYn-YOybfy-zlycQ
شهرزاد بعد از به قتل رسيدن پدرش، با يه شرط جنجالی برای رضايت، زندگی پسر قاتل رو طوفانی میکنه!
جانیار مظلوم میشه همسر شهرزاد سرکش، که با دلبریاش از جانیار یه مرد تشنه میسازه، تشنه پا گذاشتن روی ممنوعههای شهرزاد!
https://t.me/joinchat/AAAAAEaYn-YOybfy-zlycQ
#همخونهایمتفاوت