#حسمبهم
قسمت بیستوهشتم
نویسنده #Alef_Sevan #آسوده
-----------------------
عشق اشتباهی
دمیر
آنجیلنا_ نه دمیر هرگز به آنشرکت پا نخواهم گذاشت من که کدام آدم بیارزه نیستم از خودم عزت و غرور دارم هر کس حق ندارد آنرا پا مال کند!
دمیر_ هاااا آنجلینا تو خو یک آدم متواضع هستی، تو بخاطر این آورانوس فسقلی دیگر به این شرکت نمیآیی؟؟
آنجلینا_ نه دمیر چه ربطی دارد، خب واقعا در این مدت من خیلی صبر کردم!
دمیر_ اگر حق بگویم، بخدا بی رنگ و بی نور است بدون تو شرکت!
آنجلینا_ نه آورانوس است!!!
آذرخش مارا به به خانه خودش دعوت کرده بود برای حل معضله!
آذرخش_ خب قهوه.ها هم رسید!
دمیر_ دستانات بیدرد ملکیم!
آذرخش_ خب درباره آورانوس حرف میزدید؟؟
دمیر_ بله، نمیدانستیم نیم دیگر آورانوس در زیر زمین بوده!
آذرخش_ نیم باقیماندهاش، چون خیلی بد ها کرده!
و از جا برخاسته مرا صدا زد
آذرخش_ بیا دمیر بیا، اینرا از آن سو اش محکم بگیر!
و تکهی زرد رنگ چندین سانتی متره را از لا باز کرد
رفتم و از یک شنگاش محکم گرفتم
آذرخش_ خب پس به شرکت نمیآیی؟
قیچی را بند کرد و با یک حرکت برش داد که حتی دستم را نیز کمی خراشید
سریع دستم را دور کردم
دمیر_ آه آذرخش روانی..!
آنجلینا_ من که قسم خوردم آنجا نمیآیم
دمیر_ این دختر قانع نمیشود!
آذرخش_ بیجا کرده بیجا، از دست تو دختر احمق، بیعقل، بی احساس، عیاذ من هم به شرکت نمیآید!
دهان انجلینا باز ماند
آنجلینا_ ممنونم آذرخش خانم، آفرین، حالا عیاذ تان را به من چه او که نمیآید حتما کدام مرگاش شده او که در دممن بسته نیست!
دمیر_ بهنظر میرسد بستهاست!
آنجلینا_ خدایا توبه! حالا آن آورانوس را به جزای اعمالش نمیرسانند؟؟؟
آذرخش_ نه به شرکت که نمیآید نمیدانم حتما عیاذ هم دعوا کرده عیاذ هم از خانه فرار کرده، آورانوس هم دیوانه زنجیری شده!
دمیر_ انشاء الله خداوند از دهانت بشنود!!
یک برش دیگری از طرف دیگر تکه زد
آنجلینا_ آذرخش خیلی ممنونم ازت که مرا از گیر زندان و بد و بلا نجات دادی اگر نه با توطئه آورانوس حالا زنده نبودم..!
دمیر_ هنوز ابتدا هایش است، تو آورانوس را نمیشناسی آنجلی خواهر، یکبار برو در گوگل سرچ کن سرچ، قاتل دیوانه زنجیری آورانوس داد کام! باز بخوان
آذرخش_ هههههه!
دمیر_ راستی آذرخش خبر شدی، آروین از ایران آمدهست!
آذرخش_ وااا راست میگویی شکر که بخیر رسید!
آنجیلنا دست خود را جلو چشمان ما دوتا تکان داد
دمیر_ چکار میکنی؟؟؟
آنجلینا_ چون میخواهم ببینم دیده میشوم یا خیر؟؟ با من چرا سخن نمیگویید؟؟؟
دمیر_ آروین، پسر عمه مرحوم ام است، جراح پلاستیک! از ایران دوباره به آمریکا آمدهست!
آنجلینا_ هااا! عمه هم داشتی! پسر عمه اصلی؟؟؟
دمیر_ نه فرعی... بله دیگر اصلی کاملا اصل بدون عوارض!
آنجلینا_ یا خداا! پس منبروم به به خانهام آذرخش خانم ممنون از قهوه خوشمزهات، کم کم عصر میشود باید به خانه بریم بای!
آذرخش_ خیلی خوب برو پیش راهت خوبی!
و انجلینا برخاست و رفت
منم از تعقیباش بعد از چند دقیقه برخاستم تا به خانه بروم کافیبود!
در راه بودم که الیام تماس گرفت
الیام_ سلام دمیر خان، پسر خوبی، ننهات، پدرت، مادر اندرت، مادر اصلیات، همه خوب هستند!
دمیر_ بسماللهالرحمن الرحیم، بلی همه خوب هستند!
الیام_ پسر، عیاذ و بای فرند سابق آنجلینا به جان هم افتادند، این هاکانک هم کدام آدم ایلایی نبوده
دمیر_ اووه صبر کن موتر را گوشهکنم حالا حادثه نشود، واقعا؟؟
الیام_ بله، عیاذ هم گیر داده که باید هاکان را از انجلینا دور کند و من اصلا مقصد این عیاذ را نمیفهمم، آخر به این آدم چه که اینقدر دنبال انجیلنا است!
دمیر_ خب الیام جان، جانم برادرم، به من چه؟؟؟
الیام_ یعنی منظورم اینست که از زیر زبان عیاذ حرف بکش، چکار با انجلینا دارد، و دوم اینکه اینقدر به جان هاکان نهافتد که این هاکان خطرناک آدم است!
دمیر_ برو لالا برو، به کار ات برس، عیاذ خودش هاکان را با یک سوف از دنیا محو میکند!
الیام_ خب به منگفته.است که باید هاکان را در نظر داشته باشم که دور و بر آنجیلنا نه پلکد!
دمیر_ خیر! صحبت میکنم!
و تماس را قطع کردم و راهی خانه عیاذ شدم
عیاذ
با کمی از تحقیق و تجسس فهمیدم که هاکان یک باند مافیای مخفی است انگار اسلحه و تفنگ و اینها عرضه میکند،
حالا هم که آواره کوچهها مانده بودم، اگر خانه بروم که آورانوس رهایم نمیکند!
پس همین پارک بهترین جای است که تماس دمیر برم آمد پاسخ دادم
دمیر_ کجایی تو آدم؟؟؟
عیاذ_ پارک هستم، چه میخواهی؟؟
دمیر_ حالا وقت پارک نشستن است؟؟؟
عیاذ_ بله دقیقا همین وقتش است چه مشکل است؟
دمیر_ کدام پارک هستی بگو بیآیم!
قسمت بیستوهشتم
نویسنده #Alef_Sevan #آسوده
-----------------------
عشق اشتباهی
دمیر
آنجیلنا_ نه دمیر هرگز به آنشرکت پا نخواهم گذاشت من که کدام آدم بیارزه نیستم از خودم عزت و غرور دارم هر کس حق ندارد آنرا پا مال کند!
دمیر_ هاااا آنجلینا تو خو یک آدم متواضع هستی، تو بخاطر این آورانوس فسقلی دیگر به این شرکت نمیآیی؟؟
آنجلینا_ نه دمیر چه ربطی دارد، خب واقعا در این مدت من خیلی صبر کردم!
دمیر_ اگر حق بگویم، بخدا بی رنگ و بی نور است بدون تو شرکت!
آنجلینا_ نه آورانوس است!!!
آذرخش مارا به به خانه خودش دعوت کرده بود برای حل معضله!
آذرخش_ خب قهوه.ها هم رسید!
دمیر_ دستانات بیدرد ملکیم!
آذرخش_ خب درباره آورانوس حرف میزدید؟؟
دمیر_ بله، نمیدانستیم نیم دیگر آورانوس در زیر زمین بوده!
آذرخش_ نیم باقیماندهاش، چون خیلی بد ها کرده!
و از جا برخاسته مرا صدا زد
آذرخش_ بیا دمیر بیا، اینرا از آن سو اش محکم بگیر!
و تکهی زرد رنگ چندین سانتی متره را از لا باز کرد
رفتم و از یک شنگاش محکم گرفتم
آذرخش_ خب پس به شرکت نمیآیی؟
قیچی را بند کرد و با یک حرکت برش داد که حتی دستم را نیز کمی خراشید
سریع دستم را دور کردم
دمیر_ آه آذرخش روانی..!
آنجلینا_ من که قسم خوردم آنجا نمیآیم
دمیر_ این دختر قانع نمیشود!
آذرخش_ بیجا کرده بیجا، از دست تو دختر احمق، بیعقل، بی احساس، عیاذ من هم به شرکت نمیآید!
دهان انجلینا باز ماند
آنجلینا_ ممنونم آذرخش خانم، آفرین، حالا عیاذ تان را به من چه او که نمیآید حتما کدام مرگاش شده او که در دممن بسته نیست!
دمیر_ بهنظر میرسد بستهاست!
آنجلینا_ خدایا توبه! حالا آن آورانوس را به جزای اعمالش نمیرسانند؟؟؟
آذرخش_ نه به شرکت که نمیآید نمیدانم حتما عیاذ هم دعوا کرده عیاذ هم از خانه فرار کرده، آورانوس هم دیوانه زنجیری شده!
دمیر_ انشاء الله خداوند از دهانت بشنود!!
یک برش دیگری از طرف دیگر تکه زد
آنجلینا_ آذرخش خیلی ممنونم ازت که مرا از گیر زندان و بد و بلا نجات دادی اگر نه با توطئه آورانوس حالا زنده نبودم..!
دمیر_ هنوز ابتدا هایش است، تو آورانوس را نمیشناسی آنجلی خواهر، یکبار برو در گوگل سرچ کن سرچ، قاتل دیوانه زنجیری آورانوس داد کام! باز بخوان
آذرخش_ هههههه!
دمیر_ راستی آذرخش خبر شدی، آروین از ایران آمدهست!
آذرخش_ وااا راست میگویی شکر که بخیر رسید!
آنجیلنا دست خود را جلو چشمان ما دوتا تکان داد
دمیر_ چکار میکنی؟؟؟
آنجلینا_ چون میخواهم ببینم دیده میشوم یا خیر؟؟ با من چرا سخن نمیگویید؟؟؟
دمیر_ آروین، پسر عمه مرحوم ام است، جراح پلاستیک! از ایران دوباره به آمریکا آمدهست!
آنجلینا_ هااا! عمه هم داشتی! پسر عمه اصلی؟؟؟
دمیر_ نه فرعی... بله دیگر اصلی کاملا اصل بدون عوارض!
آنجلینا_ یا خداا! پس منبروم به به خانهام آذرخش خانم ممنون از قهوه خوشمزهات، کم کم عصر میشود باید به خانه بریم بای!
آذرخش_ خیلی خوب برو پیش راهت خوبی!
و انجلینا برخاست و رفت
منم از تعقیباش بعد از چند دقیقه برخاستم تا به خانه بروم کافیبود!
در راه بودم که الیام تماس گرفت
الیام_ سلام دمیر خان، پسر خوبی، ننهات، پدرت، مادر اندرت، مادر اصلیات، همه خوب هستند!
دمیر_ بسماللهالرحمن الرحیم، بلی همه خوب هستند!
الیام_ پسر، عیاذ و بای فرند سابق آنجلینا به جان هم افتادند، این هاکانک هم کدام آدم ایلایی نبوده
دمیر_ اووه صبر کن موتر را گوشهکنم حالا حادثه نشود، واقعا؟؟
الیام_ بله، عیاذ هم گیر داده که باید هاکان را از انجلینا دور کند و من اصلا مقصد این عیاذ را نمیفهمم، آخر به این آدم چه که اینقدر دنبال انجیلنا است!
دمیر_ خب الیام جان، جانم برادرم، به من چه؟؟؟
الیام_ یعنی منظورم اینست که از زیر زبان عیاذ حرف بکش، چکار با انجلینا دارد، و دوم اینکه اینقدر به جان هاکان نهافتد که این هاکان خطرناک آدم است!
دمیر_ برو لالا برو، به کار ات برس، عیاذ خودش هاکان را با یک سوف از دنیا محو میکند!
الیام_ خب به منگفته.است که باید هاکان را در نظر داشته باشم که دور و بر آنجیلنا نه پلکد!
دمیر_ خیر! صحبت میکنم!
و تماس را قطع کردم و راهی خانه عیاذ شدم
عیاذ
با کمی از تحقیق و تجسس فهمیدم که هاکان یک باند مافیای مخفی است انگار اسلحه و تفنگ و اینها عرضه میکند،
حالا هم که آواره کوچهها مانده بودم، اگر خانه بروم که آورانوس رهایم نمیکند!
پس همین پارک بهترین جای است که تماس دمیر برم آمد پاسخ دادم
دمیر_ کجایی تو آدم؟؟؟
عیاذ_ پارک هستم، چه میخواهی؟؟
دمیر_ حالا وقت پارک نشستن است؟؟؟
عیاذ_ بله دقیقا همین وقتش است چه مشکل است؟
دمیر_ کدام پارک هستی بگو بیآیم!