#پارت۴۸۲
دوست داشتم مثل قبلنا سر به سرش بزارم...
انگار دلم براي سرتق بازیاش ، زبون درازیاش تنگ شده بود...
اما اون بدون اینکه حتی سرشو بالا بگیره زیر لبی خداحافظی کرد
و روشو برگردوند..
هنوز قدم اول رو برنداشته بود...
با این حرکتش حسابی منو بهم ریخت....
کلافه اما جدي گفتم:
ـ خوبه که هنوز روحیه ي شادتو داري....دلقک کوچولو...
دلقک کوچولو رو به عمد گفتم....
اصلا همه ي جمله از قصد بود...
میخواستم حرصی شدنشو ببینم....
اما نه....انگار صدامو نشنید..
دوست داشتم مثل قبلنا سر به سرش بزارم...
انگار دلم براي سرتق بازیاش ، زبون درازیاش تنگ شده بود...
اما اون بدون اینکه حتی سرشو بالا بگیره زیر لبی خداحافظی کرد
و روشو برگردوند..
هنوز قدم اول رو برنداشته بود...
با این حرکتش حسابی منو بهم ریخت....
کلافه اما جدي گفتم:
ـ خوبه که هنوز روحیه ي شادتو داري....دلقک کوچولو...
دلقک کوچولو رو به عمد گفتم....
اصلا همه ي جمله از قصد بود...
میخواستم حرصی شدنشو ببینم....
اما نه....انگار صدامو نشنید..