#پارت۳۶۴
از خوندنش یه چیزي توي دلم فرو ریخت.....
کنار تخت روي زمین نشستم....
چی شد....؟
چرا من؟..........
چرا قبول کرد؟.......چرا این کارو کردم....؟
اما با یادآوري دیشب ته دلم ضعف رفت.
من سست عنصر نبودم.... اما در مقابل این دختر.....
یه چیزي توي وجود این دختر منو بی اراده میکرد...
دیشب بعد از 14 سال یه خواب پر از آرامش داشتم....
بعد از 14 سال بالذت خوابیدم....
راه دیگه اي نداشتم...
راه دیگه اي نبود...
مجبور بودیم... هر دو..... هم من.... هم اون.....
من از غرورم نتونستم بگذرم...
چرا میخوام الان داشته باشمش.؟.
از خوندنش یه چیزي توي دلم فرو ریخت.....
کنار تخت روي زمین نشستم....
چی شد....؟
چرا من؟..........
چرا قبول کرد؟.......چرا این کارو کردم....؟
اما با یادآوري دیشب ته دلم ضعف رفت.
من سست عنصر نبودم.... اما در مقابل این دختر.....
یه چیزي توي وجود این دختر منو بی اراده میکرد...
دیشب بعد از 14 سال یه خواب پر از آرامش داشتم....
بعد از 14 سال بالذت خوابیدم....
راه دیگه اي نداشتم...
راه دیگه اي نبود...
مجبور بودیم... هر دو..... هم من.... هم اون.....
من از غرورم نتونستم بگذرم...
چرا میخوام الان داشته باشمش.؟.