#پارت۳۶۰
پاهام قدرت نگه داشتن بدنمو نداشتن.
به زانو افتادم...
شرمم میشد بهش نگاه کنم..
چی بگم....چی بهش بگم.....
دلم می خواست نگفته بفهمه....
نگفته تنبیهم کنه.... بزنه توي گوشم....
با هق هق و ناله گفتم:
ـ عموبیا ..... بیا بزنم....
بیا بزن توي گوشم....
دیگه تحمل ندارم....
این بی کسی و بی پناهی رو نمیخوام.... بیا بزنتم...
توروخدا بیابزن... بزار تمام اغده هام بازدنت خالی شن...
بیا بزن... خواهش میکنم...
با دستام محکم روي پاهام می کوبیدم..
. احساس درد نداشتم.. پاهام بی حس بودن..
پاهام قدرت نگه داشتن بدنمو نداشتن.
به زانو افتادم...
شرمم میشد بهش نگاه کنم..
چی بگم....چی بهش بگم.....
دلم می خواست نگفته بفهمه....
نگفته تنبیهم کنه.... بزنه توي گوشم....
با هق هق و ناله گفتم:
ـ عموبیا ..... بیا بزنم....
بیا بزن توي گوشم....
دیگه تحمل ندارم....
این بی کسی و بی پناهی رو نمیخوام.... بیا بزنتم...
توروخدا بیابزن... بزار تمام اغده هام بازدنت خالی شن...
بیا بزن... خواهش میکنم...
با دستام محکم روي پاهام می کوبیدم..
. احساس درد نداشتم.. پاهام بی حس بودن..