#پارت731
.نيما هميشه خوددار تر از من بود ولي اون روز گريه ميکرد،
دستشو گذاشته بود رو قلبشو گريه مي كرد، اينقدر شديد كه نمي تونست حرف بزنه،
فقط گريه مي كرد... با هر بدبختي بود ازش جدا شدم، ديگه پشت سرمم نگاه نکردم ، اگه يه بار ديگه با اون حال مي ديدمش امکان نداشت بتونم برگردم،
آخرين نفري كه سوار هواپيما شد من بودم،وقتي نشستم زدم زير گريه،
دلم گرفته بود ، دل كندن از نيما آسون نبود، شناسنامه و سند ازدواجمون تو كيفم بود، كيفم و محکم بغل كردم،
انگار سند مالکيت نيما بهم قوت قلب مي داد... تو آسمون بودم، شايد نزديکتر به خدا ،دور شده بودم از نيمه خودم ،
پس بايد محکم باشم و به جاي اونم تلاش كنم، تصميم گرفتم برم برا ثبت نام ترم تابستونه،
18
واحد ديگه باقي مونده بود، اگه تلاش مي كردم نيمه اول تموم مي شد..
.نيما هميشه خوددار تر از من بود ولي اون روز گريه ميکرد،
دستشو گذاشته بود رو قلبشو گريه مي كرد، اينقدر شديد كه نمي تونست حرف بزنه،
فقط گريه مي كرد... با هر بدبختي بود ازش جدا شدم، ديگه پشت سرمم نگاه نکردم ، اگه يه بار ديگه با اون حال مي ديدمش امکان نداشت بتونم برگردم،
آخرين نفري كه سوار هواپيما شد من بودم،وقتي نشستم زدم زير گريه،
دلم گرفته بود ، دل كندن از نيما آسون نبود، شناسنامه و سند ازدواجمون تو كيفم بود، كيفم و محکم بغل كردم،
انگار سند مالکيت نيما بهم قوت قلب مي داد... تو آسمون بودم، شايد نزديکتر به خدا ،دور شده بودم از نيمه خودم ،
پس بايد محکم باشم و به جاي اونم تلاش كنم، تصميم گرفتم برم برا ثبت نام ترم تابستونه،
18
واحد ديگه باقي مونده بود، اگه تلاش مي كردم نيمه اول تموم مي شد..