#پیام_ناشناس
سلام به همگی و سحر بانو عزیز خانم هستم 28 ساله و متاهل همسر پسر اخر خانواده  ویه جاری دارم       حالا مشکلاتم اینه که جاری و مادر شوهر با رفتاراشون ازارم میدن که براتون میگم  . و ازتون  درخواست دارم  لطف کنین راه حل بدین بهم  و اگه خودمم ایرادی دارم محترمانه بگین ❤️راه حلیم ندارین کنایه و نیش نزنین ...ممنون    مشکل اصلی من اول مادر شوهرمه حس میکنم بشدت داره بین عروسا فرق میذاره  برای مثال هروقت جاری من براش مشکلی پیش میاد یا مریض میشه یا شوهرش ،حسابی به همه گوشزد میکنه که حتما زنگ بزنین حالشونو بپرسین خصوصا زنگ میزنه خونه مادرم حتی!!!با اینکه من مستقلم به مادرم زنگ میزنه و یاداوری میکنه ولی چن بار شد که من مریض شدم پام شکست تصادف کردیم یک بارم هیچکی زنگ نزد میدونم الان همتون میگین متوقعی  (من درکل انتظار ندارم یعنی منتظر کسی هم نیستم زنگ بزنه ولی وقتی این کارا مادر شوهرم میبینم حرصم میگیره که کلی به مادر و من زنگ میزنه و یاداوری میکنه که پیگیر بشیم حالی بپرسیم ولی  چطوری من مریض میشم به جاریم نمیگه یه حالی بپرس) . چن وقت پیش جاریم رفته بود به مادرشوهرم گفته بود که من برا مرگ پدربزرگش تسلیت نگفتم(البته اینو خودم عمدا تسلیت نگفتم  چون وقتی یکی از نزدیکاش فوت کرد حضوری رفتم تسلیت گفتم ولی وقتی اشنا ما فوت کرد نه خودش نه حتی مادر شوهرم که همه رو امر و نهی میکنه به رو خودشون نیاوردن  و به شوهرمم گلایه کردم خیلی ناراحتم که اهمیت ندادن ولی وقتی جاریم اتفاقی میوفته براش همه حواسشونو جمع میکنن. وقتی دیدم چیزی حالیشون نیست منم دیگه وقتی پدربزرگش فوت کرد به رو خودم نیاوردم تا بفهمه من همیشه موظف نیستم احترام بذارم و توقع داشته باشه ) . چن وقت پیش مادرشوهرم زنگ میزنه خونه مادرم و کلی پشت من حرف میگه که دخترت تسلیت نگفته به عروسم ،چرا هر وقت میاد خونمون اینقد به خودش میرسه، یا عروس دیگه م وقتی میاد خونمون کمک میکنه ظرفا میشوره(وقتی اینو شنیدم شاخ دراوردم به مادرم میگم من حتی یه روزم نشده برم خونشون بخورم و کاری نکنم مثل بقیه کمک میکنم یک بار نشده بشینم بقیه ظرف بشورن) یا عروسا باید حتما باهم برن تفریح (به خاطر اینکه یه روز خانواده م مادر شوهرم و منو دعوت کرده بودن باغ و مادرشوهرم انتظار داشته جاریمم دعوت کنیم که نکرده بودیم) ....خیلی ناراحت شدم وقت مادرم گف زنگ زده و چی گفته  بیشتر از این ناراحتم چرا رودررو به خودم نگفته که جواب بدم و به خانواده م میگه مامان منم هر سری حرص میخوره مریض میشه ...بعد تماسش چن روز بعد رفتیم خونشون دیدم خوشحاله و میخنده و چیزی به روش نمیاره انگار حرصش سر بقیه خالی میکنه اروم میشه دیدم ایطوریه هر چی  سعی کردم سربحث باز کنم نشد کلی تو مغزم باهاش بحث کرده بودم دقت کردم هر سری برا جاریم یا شوهرش  اتفاقی موفته یا مریض میشن  دباد میشه و سر من خالی میکنه...نمیدونم چطوری باهاش سر صحبت باز کنم که به خودم بگه و جواب رفتاراش بدم نمیتونم سر شوهرمم غر بزنم چون مقصر مادرشه نه خودش .واقعا اعصابم هر سری خرد میشه فقط به شوهرم میگم بریم یه شهر دیگه دور شیم تا ارامش داشته باشم ولی شرایط اجازه نمیده.
@ArHamsaraane
سلام به همگی و سحر بانو عزیز خانم هستم 28 ساله و متاهل همسر پسر اخر خانواده  ویه جاری دارم       حالا مشکلاتم اینه که جاری و مادر شوهر با رفتاراشون ازارم میدن که براتون میگم  . و ازتون  درخواست دارم  لطف کنین راه حل بدین بهم  و اگه خودمم ایرادی دارم محترمانه بگین ❤️راه حلیم ندارین کنایه و نیش نزنین ...ممنون    مشکل اصلی من اول مادر شوهرمه حس میکنم بشدت داره بین عروسا فرق میذاره  برای مثال هروقت جاری من براش مشکلی پیش میاد یا مریض میشه یا شوهرش ،حسابی به همه گوشزد میکنه که حتما زنگ بزنین حالشونو بپرسین خصوصا زنگ میزنه خونه مادرم حتی!!!با اینکه من مستقلم به مادرم زنگ میزنه و یاداوری میکنه ولی چن بار شد که من مریض شدم پام شکست تصادف کردیم یک بارم هیچکی زنگ نزد میدونم الان همتون میگین متوقعی  (من درکل انتظار ندارم یعنی منتظر کسی هم نیستم زنگ بزنه ولی وقتی این کارا مادر شوهرم میبینم حرصم میگیره که کلی به مادر و من زنگ میزنه و یاداوری میکنه که پیگیر بشیم حالی بپرسیم ولی  چطوری من مریض میشم به جاریم نمیگه یه حالی بپرس) . چن وقت پیش جاریم رفته بود به مادرشوهرم گفته بود که من برا مرگ پدربزرگش تسلیت نگفتم(البته اینو خودم عمدا تسلیت نگفتم  چون وقتی یکی از نزدیکاش فوت کرد حضوری رفتم تسلیت گفتم ولی وقتی اشنا ما فوت کرد نه خودش نه حتی مادر شوهرم که همه رو امر و نهی میکنه به رو خودشون نیاوردن  و به شوهرمم گلایه کردم خیلی ناراحتم که اهمیت ندادن ولی وقتی جاریم اتفاقی میوفته براش همه حواسشونو جمع میکنن. وقتی دیدم چیزی حالیشون نیست منم دیگه وقتی پدربزرگش فوت کرد به رو خودم نیاوردم تا بفهمه من همیشه موظف نیستم احترام بذارم و توقع داشته باشه ) . چن وقت پیش مادرشوهرم زنگ میزنه خونه مادرم و کلی پشت من حرف میگه که دخترت تسلیت نگفته به عروسم ،چرا هر وقت میاد خونمون اینقد به خودش میرسه، یا عروس دیگه م وقتی میاد خونمون کمک میکنه ظرفا میشوره(وقتی اینو شنیدم شاخ دراوردم به مادرم میگم من حتی یه روزم نشده برم خونشون بخورم و کاری نکنم مثل بقیه کمک میکنم یک بار نشده بشینم بقیه ظرف بشورن) یا عروسا باید حتما باهم برن تفریح (به خاطر اینکه یه روز خانواده م مادر شوهرم و منو دعوت کرده بودن باغ و مادرشوهرم انتظار داشته جاریمم دعوت کنیم که نکرده بودیم) ....خیلی ناراحت شدم وقت مادرم گف زنگ زده و چی گفته  بیشتر از این ناراحتم چرا رودررو به خودم نگفته که جواب بدم و به خانواده م میگه مامان منم هر سری حرص میخوره مریض میشه ...بعد تماسش چن روز بعد رفتیم خونشون دیدم خوشحاله و میخنده و چیزی به روش نمیاره انگار حرصش سر بقیه خالی میکنه اروم میشه دیدم ایطوریه هر چی  سعی کردم سربحث باز کنم نشد کلی تو مغزم باهاش بحث کرده بودم دقت کردم هر سری برا جاریم یا شوهرش  اتفاقی موفته یا مریض میشن  دباد میشه و سر من خالی میکنه...نمیدونم چطوری باهاش سر صحبت باز کنم که به خودم بگه و جواب رفتاراش بدم نمیتونم سر شوهرمم غر بزنم چون مقصر مادرشه نه خودش .واقعا اعصابم هر سری خرد میشه فقط به شوهرم میگم بریم یه شهر دیگه دور شیم تا ارامش داشته باشم ولی شرایط اجازه نمیده.
@ArHamsaraane