آقای دغدغه | علیرضا سیف


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Блоги


دغدغه‌های علیرضا سیف { ادبیات، کتاب، سینما }
مذهب من، فرهنگ است | بهرام بیضایی

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Блоги
Статистика
Фильтр публикаций


۲ از ۲

فراتر از ستایش: معمولا وقتی یک استاد و پژوهشگر ایرانی می‌گوید سال‌هاست بر یک اثر ادبی یا یک شاعر خاص کار کرده یعنی آمادگی دارد تا ساعت‌ها از آن اثر و شاعر ستایش و تمجید کند. مسئله عمیق‌تر از این است. بیش از دو دهه مطالعه و مشاهده هموطنانم به من آموخته که ایرانیان معمولا از جمع بستن دلباختگی و نقد کردن در وجودشان عاجزند. یعنی وقتی به چیزی دل می‌بازند آن‌قدر غرق مدهوشی‌اند که برای انتقادش اهل فراموشی‌اند. یک ایرانی فقط زمانی در مقام نقد مسئله یا چیزی برمی‌آید که از همان چیز دلزده و متنفر و آسیب‌دیده باشد! شاید برای همین است که ما شاعر و نویسنده خوب کم نداریم ولی منتقد‌هایمان مثل سوزن هستند در انبار کاه! در چنین فرهنگ و خلقیاتی شخصیتی چون مسکوب که متفاوت می‌بیند و جز ستایش، کاستی‌ها را هم عالمانه و با تکیه بر پنج دهه اندیشیدن و خواندن شاهنامه می‌گوید نادر و برجسته و شجاع جلوه می‌کند. او در پیشگفتار می‌نویسد:


ما در اینجا با دو نادانی، ناخودآگاه تاریخ و ناخودآگاه شاعر سروکار داریم. کار نقد ادبی از جمله پرداختن به این نادانسته‌ها، کشف نادانی است و ار مغان مور جد و جهدی است در این میدان...


در میان لشگر روزافزون مدعیان شاهنامه‌پژوهی، چند نفر آن‌قدر جسورند که به نادانی ناخودآگاه فردوسی اشاره کنند؟ عمیق‌تر که بیندیشیم مسئله فراتر از جسارت است چون حتی اگر جسارتی هم بکنی از کجا معلوم از سر عناد با شاهنامه نباشد و بتوانی از پس نوشتن و پژوهیدن و آزمودن جسارتت برآیی؟ چنین شاهنامه‌پژوهانی انگشت‌شمارند و مسکوب یکی از آن‌هاست.

در خدمت شاهنامه‌: مسکوب برای شاهنامه‌پژوهی یک ویژگی کم نظیر دارد. بررسی و خواندن متون ادبی و تاریخی و مرتبط پیش و پس از شاهنامه که می‌تواند به درک و نقد فردوسی و اثرش کمک کند‌. حُسن دیگر نویسنده اشراف بر نظرات شاهنامه‌پژوهان خارجی و ادبیات معاصر جهان است که به فراخور کتاب از آنان بهره می‌گیرد. تاثیرگذارترین خوی مسکوب در این کتاب خویشتنداری و پرهیزگاری است. نویسنده تا توانسته با تکیه بر ایجاز و تمرکز از خودنمایی گریخته آن هم نویسنده‌ای با آن مطالعات و نثر شگفت‌انگیز.
انگار هر بار روی وسوسه‌ای پا گذاشته وسوسه‌هایی خوش رنگ و لعاب که او را به خودنمایی فرا می‌خوانده از نثر گرفته تا ارجاع به آنچه خوانده است. هر چه آفریننده بزرگ‌تر و عمیق‌تر باشد وسوسه‌ها نیرومندترند اما شاهرخ در آخرین اثر در آستانه هشتاد سالگی کمال شاهنامه‌پژوهی و خویشتنداری و خویشکاری‌اش را توامان به رخ می‌کشد.


پایان: نویسنده و پژوهشگری بزرگ، که با این همه نامداری به اندازه لیاقتش قدر ندید و فرصت نیافت! چه روزها و فرصت‌ها که نداری و غریبی از او گرفت. شاهرخ مسکوب پاسوز روح بزرگ و وجود زلال و سر ناسازگارش شد. که اگر سازگاری و محافظه‌کاری و خوش‌رقصی را بلد بود کامروا‌تر و آسوده‌تر بود‌. برخلاف برخی از استادان و پژوهشگران ادبیات و اسطوره‌شناسان که شنا و دوزیستی و سازگاری پیشه کردند و قدر و منزلت و فرصت بیشتری یافتند. گرچه عمیق‌تر و رشیدتر و لایق‌تر از شاهرخ مسکوب نبودند.

✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف

#ادبیات #کتاب


ارمغان فروردین ۱۳۸۴

۱ از ۲

بیست سال پیش، روزهای فروردین ۱۳۸۴ شاهرخ مسکوب فکر و ذکرش شده واپسین اثر شاهنامه‌پژوهی‌اش! تا این که ۲۳ فروردین، سرطانِ لعنتی بلای همیشگی جان اندیشمندان و پژوهشگران ایرانی او را از پای درمی‌آورد گرچه"شاهرخ به تن مُرد و به نام ماند". وقتی آخرین لحظات زندگی‌اش را سپری می‌کند دوست امین و صمیمی و قدیمی‌اش حسن کامشاد بر سر بالین‌اش می‌رسد و نخستین سخن و وصیت مسکوب می‌شود ارمغان مور!

بازنویسی: این کتاب ۲۸۵ صفحه است اما ایجازی تکان‌دهنده و زیرمتنی ده‌ها صفحه‌ای دارد. در آغاز کتاب وصی ادبی مسکوب یعنی حسن کامشاد می‌نویسد:

این اثر بیش از هر نوشته دیگری توان شاهرخ را فرسود و عصاره جانش را کشید


صفحه به صفحه و خط به خط کتاب گواه این ادعاست‌. آنچه انواع مکتوبات از نمایشنامه گرفته تا جستار را ماندگار و برجسته می‌کند بازاندیشی و بازنویسی است. ساختار نگارشی و محتوایی این اثر همه حکایت از بازنویسی‌های دقیق و دیوانه‌وار دارد.

پیشگفتار: سال به سال ده‌ها کتاب به فارسی نگاشته می‌شود که می‌توان پیشگفتارش را نخوانده رد کرد چون صفحاتی‌ست برای تعارفات و ارزش افزوده‌ای برای کتاب ندارد. اما پیشگفتار ارمغان مور یکی از مفیدترین و ماندگارتدین پیشگفتارهاست که خواننده کتاب اگر از آن بگذرد‌ گستره‌های فکری و چشم‌اندازهای ادبی بکر و ژرفی را از کف می‌دهد. بخشی از پیشگفتار:


اگر سنت را چون کوهی در نظر آوریم که سنگ‌پاره‌های آن به مرور از دل زمین برآمده و سر به آسمان کشیده باشند، فردوسی بر آسمان گدار این کوه، بر ستیغ سنت ایستاده است. همراهی با او و ایستادن در کنارش چشم‌انداز گسترده اقلیمی فرهنگی را به روی بیننده باز می‌کند؛ مثل وقتی که بر قله دماوند_چون آفتابی بر فراز عالمی_ایستاده باشیم و از جنوب و شمال دشت خشک کویر و دریای سبز مازندران زیر پایمان باشد. فردوسی بلندترین کوه و حافظ_که سنت شعر غنایی را به نهایت رساند_زیباترین باغ ماست.


درباره همین چند خط و تشبیه فردوسی به دماوند و حافظ به باغ می‌توان ماه‌ها اندیشید و مدت‌ها گفتگو کرد.

👇ادامه


در جستجوی برکت از دست رفته!

مدام در رسانه‌ها و آمار‌های امروز می‌شنویم طول عمر انسان‌ها افزایش یافته است! ولی به گمانم از اثرگذاری آن کاسته شده است چیزی که در فرهنگ‌مان به آن می‌گوییم برکت! عمیقا معتقدم برکت از عمرها رفته است.

به عمر انسان‌های تاثیرگذار گذشته می‌اندیشم. غیاث الدین جمشید کاشانی ۴۹ سال، سهروردی ۳۷ سال و عین القضات همدانی ۳۲ سال زیستند و چقدر شگفت‌انگیز بودند و ماندگارند.

در میان چهره‌های معاصر فروغ فرخزاد ۳۲ سال، پروین اعتصامی ۳۴ سال و صادق هدایت ۴۸ سال عمر کردند اما چه آثاری خلق کردند.

در عصر کنونی که مصرف‌گرایی و فناوری و شبکه‌های اجتماعی زمان و تمرکز و عمق ما را می‌بلعند به جا گذاشتن چنین کیفیت و تاثیری سخت است اما محال نیست.

سال روی سال! چه حاصل؟

خدایا به عمرم برکت ببخش!

✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف


چرا پسرها پرنسس شدند؟!

طنزهای رایج، یکی از بهترین راه‌های شناخت جامعه‌اند. شوخی‌هایی که حالا به خصوص در فضای مجازی فراگیر شده‌اند و ظاهرا نشان از تغییرات مردان کنونی است.‌ مانند «مردا قدیما می‌رفتن جنگ، الان قهر می کنند تازه چتا رو هم دو طرفه پاک می‌کنن» یا نمونه دیگر: «الان دیگه پسرها پرنسس شدن انتظار دارن ما پیشنهاد بدیم نازشونو بکشیم و با ماشین بریم دنبالشون!» اغلب زنان و دختران هستند که این شیرین‌زبانی‌های کنایی را در شبکه‌های اجتماعی پخش و آقایان را ریشخند می‌کنند و پسرها را مفتخر به لقب پرنسس کرده‌اند! عنوانی که باری هجوآمیز دارد و اگر موشکافانه و جدی و حقیقی بخواهیم نگاه کنیم حداقل دو مسئله بزرگ عیان می‌شود:

نخست: زنانِ ایران در صد سال اخیر هر چه جلو آمده‌ایم تغییرات شگرفی داشته‌اند. بدنه اصلی و نیروی محرک آخرین اعتراضات سراسری ایران زنان بودند. زنانی که طبق آمارها پیشرفتی چشمگیر در تحصیل و استقلال مالی داشته‌اند. آنان، بسیاری از رسوم و سنت‌های جامعه را زن‌ستیز می‌دانند و حالا بعضی‌هایشان حتی سودای برابری را هم کافی نمی‌دانند آنان تقریبا در همه عرصه ‌ها وارد رقابت شده‌اند و از این که در رقابت با مردان پیروز شوند و این پیروزی را به گوش جهانیان، برسانند از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کنند. حالا زنان از مسائل کلان اجتماعی گرفته تا ارتباطات خانوادگی مردان را به پرسش و چالش می‌کشند. اکنون بانوان با نگاهی میکروسکوپی تاریخ و آرشیو‌ها را شخم می‌زنند و به فراخور حال و شرایط روز مصادیق زن ستیزی را بیرون می‌کشند و می‌کوبند بر فرق سر فرهنگ پدرسالار! حال که زنان این گونه در فکر ارتقای مهارت‌ها و به روز شدن خویش‌اند، چرا ما مردان باید کاملا مثل پدران‌مان فکر و عمل کنیم؟ از طرفی هستند زنانی که به مردانگی رویکردی خصمانه دارند نه نقادانه؛ با چنین رویکردی زنان باید منتظر مردانی باشند که تغییر رویه می‌دهند و از مردانگی به شکل کلاسیک کنار می‌کشند.

دوم: در این طنز و مزاح، حقایقی مخوف پنهان است. در بسیاری موارد عمیق‌ترین و راستین‌ترین حرف‌ها در شوخی‌ها پنهان‌اند‌ و باید در شوخی‌ها دنبال جدی‌ترین حرف‌ها باشید. آن هم در فرهنگی که به شکل تاریخی و تجربی هم اهل تعارف است هم رازوَرزی و تقیه. حالا آن امیال هراس‌انگیز و حیران کننده در این مزاح‌ها کدامند؟ برخی از زنان دوست دارند انواع آزادی‌‌ها و استقلال‌ها و امکانات را که پیش از این فقط در انحصار مردان بود را دارا باشند اما تن به سختی‌های مردانه ندهند. مثلا دوست دارند مثل مردان بپوشند و بگردند و برقصند و در روابط جنسی و عاطفی و حقوق قانونی و شهروندی برابر باشند اما در سربازی و جنگ اعتقادی به برابری ندارند و آن را کاری مردانه می‌دانند‌ و معتقدند «مردی گفتن زنی گفتن» یا زنان دوست دارند با تمام دگرگونی‌های که خودشان داشته‌اند (و باز خواهند داشت که اگر با همین صد سال پیش خودمان مقایسه کنیم دود از کله‌مان بلند می‌شوند از شدت تغییرات) چرا انتظار داریم مردان مثل قبل خواستگاری کنند و عشق بورزند؟ زنان با تمام دستاوردهایی که داشته‌اند ولی همچنان فرهنگ مردسالار و باورهای سنتی مردانه قربانی می‌گیرد. هنوز هم هستند مردانی که زنان را دارایی مطلق خود می دانند و نه شنیدن را برنمی‌تابند. این که حالا ما با پسرانی طرفیم که در صورت دلخوری چت را دوطرفه پاک می‌کنند بهتر است یا خشونت‌های فیزیکی و تحجر؟ این که پسران کنونی با یک نه شنیدن، متمدنانه پی کار خویش می‌روند بهتر است یا راه افتادن بازی‌ها و تعصب کشیدن‌های قدیمی و قیصربازی که هنوز هم رواج دارد؟

این که پسران انتظار دارند نازشان کشیده شود و با دختران به خاطر رسیدن به آنان جان کندن را تجربه کنند آیا یک پاسخ طبیعی و تاریخی نیست؟ پاسخی تاریخی به سده‌ها ناز کردن دختران؛ پاسخ طبیعی به دهه‌ها و نسل‌‌ها جان کندن پسرها که با هزار بدبختی پول دربیاورند و به استاندارد‌های دختران نزدیک شوند تا یک بله و یک توجه ناقابل از دختران دریافت کنند. طنزهای رایج علیه مردان از یک پارادوکس عظیم که در وجود بعضی از زنان است پرده برمی‌دارد. این که تغییر جامعه را فقط در خدمت آسایش و بهره‌مندی روزافزون خویش می‌خواهند...



✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف

پ‌.ن: ادامه دارد...

#فرهنگ #طنز


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
‍ ‍
سه کبریت، یک به یک در شب روشن شد
اولی برای دیدن تمامی صورت تو
دومی برای دیدن چشمانت
سومی برای دیدن لبانت
و بعد تاریکی غلیظ برای اینکه
به خاطر بسپرم همه را
زمانی که تو را در میان بازوانم گرفته‌ام...

✍ ژاک پرور
🎥 نمایی از فیلم «نامزدی طولانی»
ساخته ژان-پیـر ژونه

#ادبیات #سینما


طوفان را گردن بادسنج نینداز!

سینمای فرانسه را در دهه ۱۹۳۰ میلادی رئالیسم شاعرانه فرا می‌گیرد. پای یک شاعر
در میان است ژاک پِرِور که از مهم‌ترین فیلمنامه‌نویسان این دوره است که فیلم‌های ماندگاری با همکاری او و مارسل کارنه در مقام فیلمساز خلق می‌شود. یکی از این فیلم‌ها
"بندر مه‌آلود" است در واپسین سال‌های آن دهه که منتهی می‌شود به اشغال فرانسه توسط آلمان نازی! پس از محبوبیت گسترده این فیلم، سخنگوی دولت ویشی فرانسه(دولتی خودخوانده و دست‌نشانده) می‌گوید: اگر ما جنگ رو ببازیم تقصیر فیلم بندر مه‌آلوده!

این حرف شاید حرفی باشد که در طول اعصار و در اقلیم‌های متفاوت گفته‌اند‌. حرف که نه در واقع نوعی سفسطه است. که حاکمان و عاملان از زیر بار کارهای‌شان شانه خالی می‌کنند و تقصیر را گردن آثار هنری می‌اندازند. کسانی که گردن‌گیرشان خراب است!

اما کارگردان فیلم مارسل کارنه پاسخی می‌دهد نه فقط برای دهه ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ فرانسه که به بلندای دیوار حاشای تاریخ!
شاید هم بلندتر! جوابی در تبیین نقش هنر و هنرمند:

تو نمی‌توانی طوفان را گردن بادسنج بیندازی!

بسیار پیش آمده که هنرمند به مثابه "حسگر" و یا به قول کارنه "بادسنج" عمل کرده، چاه را نشان داده، از بلا خبری رسانده اما معمولا آن که باید چاره بیندیشد، چاره را در از کار انداختن حسگرها دیده است!


✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف

پ.ن: با نگاهی به مستند
(The Story of Film: An Odyssey)
از مارک کازینز

کتاب: رئالیسم شاعرانه‌ی ژان رنوار
از بهمن مقصودلو.

#سینما #ادبیات


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
پوستر و موسیقی متن فیلم "شکل آب" آن قدر نیرومند است که بتواند حتی بدون دیدن فیلم بر مخاطب تاثیری عمیق بگذارد.

✍ آقای دغدغه

پ.ن: برنده اسکار بهترین فیلم و موسیقی در سال ۲۰۱۸

The Shape Of Water



#موسیقی #سینما


وقتی که شعله ظلم غنچه لب‌های تو را سوخت...چشمانِ سرد من، درهای کور و فرو بسته‌ی شبستانِ عتیقِ درد بود...باید می گذاشتند خاکستر فریادمان را بر همه جا بپاشیم...باید می گذاشتند غنچه های قلبمان را بر شاخه های انگشت عشقی بزرگتر بشکوفانیم....باید می گذاشتند سرماهای اندوه من آتشِ سوزانِ لبانِ تو را فرو نشاند.... تا چشمان شعله‌وار تو قندیل خاموش شبستان مرا برافروزد... اما ظلم مشتعل غنچه لبانت را سوزاند... و چشمان سردِ من... درهای کور و فروبسته‌ی شبستان عتیق درد ماند.


✍ احمد شاملو
🎬 دشت گریان از تئو آنجلوپلوس

#ادبیات #سینما


این عکس از زنده‌یاد سید ابراهیم نبوی و فرجام تلخش مرا یاد یکی از طنزهایش می‌اندازد:

یکی خودش رو انداخت تو رودخونه که خودکشی کنه.

با هزار زحمت نجاتش دادن.

بعداً که مطمئن شدن مخصوصاً خودکشی کرده

به اتهام ناامیدی و اشاعه افکار پوچ‌گرایانه اعدامش کردن!

و جسدش رو انداختن توی همون رودخونه.

نمی‌ذارن آدم راحت بمیره!


📚 "کوتوله‌ها و درازها" _ نشر نی

@Aghayedaghdaghe


خداحافظ ستون!

ابراهیم نبوی طنزنویس برجسته مطبوعاتی، جان خودش را گرفت. وقتی در اوج می‌نوشت و در مطبوعات ایران پرطرفدار بود به سنم قد نمی‌داد. ولی من عاشق طنزنویسی بودم و آثار نبوی را بعدها به عشق نوشتن طنز خواندم. طنز مطبوعاتی در تاریخ سیاسی_اجتماعی  ایران همیشه جایگاه و تاثیر خودش را داشت‌ مثل چرند و پرند دهخدا در مشروطه، آسمون ریسمون پزشکزاد، پیش و "ستون پنجم" ابراهیم نبوی پس از انقلاب ۵۷.

ابراهیم نبوی یک تن نبود یک نماد بود.
و مرگش پیام‌های زیادی داشت. اسم و قلمش گره خورده با دوم خرداد و جریان اصلاح‌طلبی؛ بسیاری از آن دوره به عنوان احیای امید و بهار مطبوعات نام می‌بردند و می‌برند. او از چهره‌های شاخص رسانه‌ای آن دوره بود. نبوی در میان آثارش، کتابی ۸۷ صفحه‌ای دارد به اسم آقای رئیس‌جمهور¹ و چهارسال اول رياست‌جمهوری خاتمی را فشرده روایت می‌کند پر از شور و طنز و با عشق و غرور و افتخار می‌نویسد از رییس‌جمهوری فیلسوف، آزادی بیان، گفتگوی تمدن‌ها! البته او در همان بهار مطبوعات و آزادی طعم زندان را می‌چشد. خودش در پایان همان اثر می‌نویسد:

"به خاطر می‌آورم سال ۷۹ را، روبه‌روی سلولم، محمد قوچانی بود، سمت راست مسعود بهنود، آن‌طرف‌تر شمس الواعظین و سمت چپ احمد زیدآبادی نگهبان یادش رفته بود رادیو را خاموش کند. ساعت ۱۲ شب بود. کمابیش صدای سخنرانی خاتمی در سازمان ملل می‌آمد. با خودم گفتم‌‌. خدا را شکر هنوز هست و هنوز سایه‌‌اش بالای سر ماست."

در پایان کتاب، یعنی سال ۱۳۷۹ پر از رنج است اما امید وافر در آن موج می‌زند. اما مقدمه همین اثر گویا به حقیقت نزدیک‌تر است:

"ما برای ماندن خاتمی تاوان‌های سنگینی دادیم؛ بیش از پنجاه روزنامه و مجله تعطیل و توقیف شدند. مجموع حکم زندان صادر شده برای آنان که پای خاتمی ایستادند از دویست سال و سیصد سال نیز بیشتر است...
در چهار سال به قدر چهل سال پیر شدیم"

و در ادامه می‌نویسد:

"اما ما ناگزیریم؛ ناگزیر به آنکه سر برگردانیم و ببینیم و این همه کار را که نکرده‌ایم؛ چقدر کار کرده‌ایم ناگزیریم که ببینیم اگر او(خاتمی) نباشد چه خوهد شد."

رئیس‌جمهور وقت، چهار سال دیگر رأی می‌آورد اما او در همان دوره دوم دولت خاتمی به اجبار مهاجرت می‌کند. حالا که خوب نگاه می‌کنیم انگار همه جا در روی همان پاشنه می‌چرخد. ولی ابراهیم که سال ۷۹ در امیدواری غوطه‌ور بود و از برجستگان یک عصر پُر از امید بود خودخواسته مرگ را در آغوش کشید. طرح جلد کتاب آقای رئیس‌جمهور شبیه برگه‌های تبلیغاتی انتخابات بود. ولی حالا انتخابات مگر چه جایگاهی دارد؟ و نبوی در همان مقدمه احتمال چنین عاقبتی را می‌داده است اما ترجیح داده ادامه دهد:

"ناگزیریم که تن‌های خسته‌مان را باز هم به امیدی که می‌خواهند نباشد گرم کنیم و باز هم به راهی که می‌خواهند ببندند برویم!"

مرگ ابراهیم چیزهای دیگری را به رخ کشید. اینکه طنزنویس‌ها و کمدین‌ها( او استندآپ کمدی هم اجرا می‌کرد) قدرت خلق چنین تراژدی‌هایی را هم دارند گرچه وقتی فاصله می‌گیری باز همه چیز کمدی به نظر می‌رسد و هنرمندی که در وطن نباشد و بازگشتش بعیدتر و سخت‌تر شود مرگ‌خواه‌تر می‌شود.

و اما سرزمین ما که یکی یکی ستون‌هایش را از دست می‌دهد و صحنه‌گردانی سیاسی‌اش پر از ستون پنجم است²!

راستش من هم که در ایرانم هر روز به مرگ فکر می‌کنم ولی انگار خودکشی ابراهیم نبوی تلنگری بود که یاد تمنای همیشگی‌اش بیفتم:

"من دوست دارم فعالیت رسانه‌ای‌ام در محیطی باشد که زبان مادری‌ام در آن به گوشم شنیده شود. این نعمت بزرگی است که صدای دور و برتان فارسی باشد. من دوست دارم در همان شهر دودآلود، با مردمانی که سریع عصبانی می‌شوند، با قیمت‌های دائماً متغیر زندگی کنم."


✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف

۱- آقای رئیس‌جمهور، نشر توسعه، چاپ سوم ۱۳۸۰، ۵۰۰۰ نسخه!

۲- ستون پنجم، انتشارات روزنه، چاپ اول ۱۳۷۸، ۵۰۰۰ نسخه!

#ادبیات #کتاب #طنز


سخت به یاد می‌آورمت
آیا خیال تو در من به مخاطره افتاده‌؟

✍ آقای دغدغه

🎬فیلم چشمه اثر درخشان آربی اُوانسیان

#ادبیات #سینما


🔶انجمن ادبی سمر
با همکاری
گروه تئاتر ژاو برگزار می‌کند:


🔷نگاهی به نمایش" به خاطر ماهان"

منتخب بیست و ششمین جشنواره استانی تئاتر قزوین

دبیر نشست: علیرضا سیف

با حضور:

حدیثه پورشیخ
داستان‌نویس و منتقد ادبی

نیما حسن‌بیگی
نمایشنامه‌نویس و کارگردان

میثم ملازینل
کارگردان نمایش


مکان: قزوین، میدان میرعماد، مجتمع فرهنگی هنری ارشاد،
سالن اجتماعات مولانا

زمان: چهارشنبه، ۱۲ دی
ساعت ۱۸ تا ۲۰

#ادبیات #نمایش


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
وقتی آلن دولن(در نقش دومینیچی) در فیلم اولین شب آرامش شعر می‌خواند به سرم زد اگر این یک فیلم ایرانی بود. چه شعری از چه شاعری برای گنجاندن در این درام خوب بود؟ وقتی فیلم به پایان رسید این شعر مدام برایم تکرار می‌شد، انگار که منوچهر آتشی آن را برای گذشته و فرجام پروفسور دومینیچی سروده است:

بار من از مسیح
سنگین‌تر است

او با صلیب چوبی، تنها یک‌بار
با میخ‌های آهنینش در دست
تن را کشید سوی بلندای افترا

او با صلیب چوبی و دشنام دشمنان
با کوه سرنوشت گلاویز بود و من
من خود صلیب خویشتنم
من خود صلیب گوشتیم را، یک عمر
سنگین‌تر و مهیب‌تر از خشم هاویه
در کوچه‌های تهمت با خویش می‌کشم

او را
دشنام دشمنان می‌آزرد
اما مرا تنفر یاران
و لعنت مدام روح خویش

او
فرزند روح قدسی بود و من
فرزند بازیار غریبی
از بیخه‌های تشنۀ دشتستان

او
تنها
یک‌بار مرد، یعنی
پرواز کرد و من
روزی هزارمرتبه می‌میرم

درد من از مسیح سنگین‌تر است


✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف

#ادبیات #سینما


🔶در شهر سرنديب، درودگری، زني داشت، رويي چون «تهمت اسلام در دل كافران» و زلفي چون «خيال شك در دل مومن»!


🔷‏کلیله و دمنه- نصرالله منشی (مصحح: مجتبی مینوی) .ص ۲۴۴

🎥سونیا پترووا در فیلم اولین شب آرامش

#ادبیات #سینما


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
جانِ من و جان تو گویی که یکی بوده‌ست

سوگند بدین یک جان کز غیر تو بیزارم


✍ مولانا

🔸پشت صحنه رادیویی
🔷شعرخوانی فریدون فرخزاد
در کنار ژاله علو

#ادبیات #سینما


مادر که می‌میرد دیگر نمی‌میرد.

فکرم گاهی چالش شیرینی راه‌می‌اندازد که تمرین فيلمنامه‌نویسی هم هست؛ فیلم‌هایی که دوستشان دارم را در یک خط خلاصه کنم در اوج ایجاز. که معمولا ذهن من‌ آن تک‌خط را یا شعر می‌آفریند یا شعر می‌گزیند. وقتی به فيلم مادر اثر علی حاتمی فکر می‌کنم؛ یاد این شعر یدالله رویایی می‌افتم:

مادر که می‌میرد دیگر نمی‌میرد.

البته زنده‌یاد حاتمی شاعرانه‌های حاتمی‌واری که یادآور رویایی‌‌اند را نه تنها در مفهوم که در دیالوگ‌نویسی هم دارند:

من آرزو طلب نمی‌كنم، آرزو می‌سازم." (کمال الملک،1363)

"آیین چراغ، خاموشی نیست." (حاجی واشنگتن،1361)

دو مثال از فيلم مادر:

"شب رو بايد بي‌چراغ روشن كرد."

مادر مُرد، از بس که جان ندارد ..."


البته گاهی علاوه بر رویایی، پرویز شاپور و کاریکلماتور را هم تداعی می‌کند:

"با همه بلند بالایی، دستم به شاخسار آرزو نرسید!" (دلشدگان،1371)

"همه عمر دیر رسیدیم." (سوته دلان،1356)

اوج تداعی شاپور در سینمای حاتمی
اینجا اتفاق می‌افتد:

"برای آمدن به چشم نقاش، باید درچشم انداز بود." (کمال الملک، 1363)

✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف


#ادبیات #سینما


جنون عود کرده!

دنیا مرا مجنون می‌خواهد. چون درست وقتی تصمیم می‌گیری عاقلانه زندگی کنی، شعر یا فیلمی معرکه از راه می‌رسد تا جنونت عود کند. مثلا فیلمی ایتالیایی به نام "اولین شب آرامش" که در اصل قطعه شعری از گوته است. با بازی معرکه آلن دلون یک بازیگر فرانسوی با روحیات ایتالیایی! عمیق و پر از ارجاعات هنری که در فیلم‌ خوش نشسته‌اند؛ اثری که باز چند گزاره‌ را که پیشتر در تجربه زیسته و مشاهداتت به آن رسیده‌ای پررنگ‌تر تکرار می‌کند و چند قدم به یقین نزدیک‌تر:

۱- هنرمند حتی اگر یک لجنِ تمام‌عیار وسط یک لجن‌زار باشد؛ شعله‌ای از انسانیت که رو به خاموشی است در وجودش روشن است. که فیتیله‌اش عشق است و پارافین آن هنر!

۲- هنرمند کِرم دارد و در اوج سرگشتگی و درماندگی ناشی از دردسرهای انباشته، سرش درد می‌کند برای دردسری بزرگ‌تر! گلوی او آب خوش را پس می‌زند دنبال استخوان است. تن او دنبال مرهم و مداوا نیست. زخم تازه می‌طلبد و یا نمکی که روی زخم‌های قدیمی بپاشد.


۳- هنرمندِ عمیق در اوج غربت و گمنامی خودخواسته باز هم به جاودانگی می‌انديشد! حتی اگر محدوده آن جاودانگی ذهن و قلب دو سه نفر باشد.



انگار یک نسخه از خودم را در فیلم دیدم. در نوسان میان انکار و اقرار! بن‌بستی که دنبال دریچه می‌گشت! منجمدی که هنوز سنگ‌دل نشده بود. مرده‌ای که شوق زندگی داشت. جانی که برای تطهیر غسل تعمید و میت را با هم تجربه کرد! گذشته‌ی زیاد، کمی در زمان حال و بدون آینده!

✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف

#سینما #ادبیات


اولین شب آرامش (۱۹۷۲)
(گرمای پاییزه)

🎥Indian Summer 1972

#سینما


ای خدای ایران تو هم شاهد جان‌کَندن فرزند ایران بودی؟!

‍ به یاد ادیب الممالک فراهانی، روزنامه نگار (سردبیر روزنامه مجلس) و شاعر دوران مشروطه:

"وقتی نوشتن خسته اش می کرد...از زیر لباده فرسوده ای که به تن داشت یک شیشه کوچک که مایه سفیدی در آن بود یک قوطی فلزی زنگ زده را بیرون می آورد. آب دزدک کوچکی با یک سوزن فلزی فرسوده از قوطی بیرون می کشید. سوزن را بر سر زراقه (سرنگ)می گذاشت و آن را پر می کرد. آستین گشاد بی دکمه پیراهن سفید دست چپ را بالا می زد و در بالای مچ دست زیر کف دستش سوزن را فرو می برد و آب دزدک را خالی می کرد. ادیب الممالک این خداوندگار هنر و استاد بی نظیر ادبیات فارسی چاره ای نداشت که اینگونه مرهمی بر آزردگی های خود بگذارد...

مرگ او بر اثر ضعف مفرط و گرسنگی بود و در لحظات آخرین خود تنها یک دانه تخم مرغ در خانه داشت. از چهارصد هزار نفر جمعیت لاف زن تهران هیچ کس سراغ اورا نمی گرفت جز مرحوم اشتری. آن روز هم مرحوم اشتری بیرون رفت و از بقال سرگذر سه تخم مرغ خرید و زرده آن را خام خام در دهان این مرد بزرگ ریخت اما این، افاقه آن ضعف را نمی کرد و تنها چیزی که ادیب الممالک از این جهان برد مزه همان سه زرده تخم مرغ خام بود... ای خدای ایران، تو هم آن روز شاهد و ناظر جان کندن این فرزند خود بودی!". (تهران آذر 1337)

✍سعید نفیسی
📚خاطرات ادبی و سیاسی و جوانی

#ادبیات #کتاب


من همیشه در هجرت بوده‌ام. هجرت نه یعنی از این مکان جغرافیایی به مکان دیگر جغرافیایی رفتن. هجرت یعنی از حالی به حال دیگر، از یک فضای فکری به فضای فکری تحول‌یافته‌ای رفتن. هجرت همان تغییر انسانی است. گذر از درکی به درک دیگر، بالاتر، کامل‌تر یا کامل‌شونده‌تر. [هجرت،] جغرافیایی نیست.
... از یک شهر به شهر دیگری رفتن، اما با همان کیسه و کوله‌بار عقیده‌هایی که مشخصا نسنجیده‌ای‌شان و با آن بارت آورده‌اند یا بار آمده‌ای، ... هجرت نیست. میخ‌کوب بودن است. جهل‌ها همان جهل‌ها و نفهمی‌ها و عقیده‌های تیزاب سنجش نخورده همان عقیده‌های مثل قیر به کفشتان چسبیده و شما را به جایتان چسبانده، که تازه، همه‌اش هم حسرت همان مکان سابق پشت افق مفقود.


✍ ابراهیم گلستان


صفحه اینستاگرام آقای دغدغه

#ادبیات

Показано 20 последних публикаций.