Репост из: .
یه خاطره از ختنه یادم اومد گفتم بنویسم شاید لبخند بیاره رو لبتون😂🙂🙂
ما تو یه شهر کوچیک زندگی می کردیم و محله یه محله ی خییییلی قدیمی و بومی نشین بود یه آقایی بود که با موتور هر دو سه ماه یکبار میومد و هر کی میخواست بچشو ختنه کنه صداش میزد و.....جالبه اون آقا دکتر نبود نمیدونم همسایه های ما رو چه عقلی بچه رو میسپردن به اون ولی، همه میگفتن دستش خوبه .... ادامه ماجرا➡️➡️
ما تو یه شهر کوچیک زندگی می کردیم و محله یه محله ی خییییلی قدیمی و بومی نشین بود یه آقایی بود که با موتور هر دو سه ماه یکبار میومد و هر کی میخواست بچشو ختنه کنه صداش میزد و.....جالبه اون آقا دکتر نبود نمیدونم همسایه های ما رو چه عقلی بچه رو میسپردن به اون ولی، همه میگفتن دستش خوبه .... ادامه ماجرا➡️➡️