❤️ #لذتزنانه489 ❤️
دستمو دور تن ظریفش پیچیدم و بیشتر کشیدمش سمت خودم.
_آمانج بگیر بخواب خسته نیستی مگه؟
همینجور که دستمو میفرستادم زیر پیراهن کوتاهش گفتم: دشمن خسته اس نه من بانو.
با صدایی که ته مایه ی خنده داشت گفت: ولی من خیلی خسته ام
پیرهن کوتاه مزاحم رو از تنش درآوردم و گفتم: حتی برای شنیدن یه خبر هیجان انگیز هم خسته ایی؟
و اینبار چرخید سمتم و در حالیکه تو تاریک و روشن اتاق با اون چشمای قشنگش زل زده بود به من گفت: چه خبری؟
_نمیشه که بدون پذیرایی خبرارو بدم بانو، باید یه چیزی بخورم گلوم تازه بشه یا نه؟
_اذیت نکن آمانج بگو دیگه، چی شده؟ از چی حرف میزنی؟
چرخیدم خیمه زدم روش و لبهامو روی لبهای سرخش گذاشتمو شروع کردم با لذت مکیدن...
خودشم باهام همراهی میکرد و لذت این بوسه رو هزار برابر میکرد.
میک محکم و صداداری از لبش گرفتم و سر عقب بردم.
_اول باید جایزه مو بدی
_اول تو بگو خبرتو
_اع زرنگی؟ پسرتو آوردم ببینیش کو جایزه ام؟
با شیطنت سربلند کرد و کوتاه لبمو بوسید و گفت: بیا
_اینو که هم هر ساعت میگیرم خودم
بالای سر سینه اش رو بوسیدم و دست بردم پشتش و قفل سوتین رو باز کردم و از تنش در آوردم.
نوک سین*ه ی جذابشو زبونی زدم و شروع کردم مکیدن که زیرم پیچ و تاب میخورد و از زور شهو*ت کمرشو از رو تخت بلند میکرد.
بازومو تو مشتش فشار میداد و لب به دندون میگرفت که صدای آه و ناله اش بلند نشه.
همینجور تمام تنش رو بوسیدم و مکیدم و اومدم پایین. دست به شورتش گرفتم و همراه با بوسیدن کشیدمش پایین و رو بهشت صاف و بدون موش رو بوسیدم که دیگه نتونست خودشو نگه داره و ناله اش بلند شد.
پاهاشو باز کردم و زبونی لای بهشتش کشیدم. دیگه کاملا داغ شده بود تنش و بهشتش دل دل میزد.
از رو تنش اومدم پایین که خمار و با تعجب نگاهم کرد.
به خودم اشاره کردم و گفتم: حالا تو بیا ببینم میتونی جایزه ام رو بدی تا زودتر خبر داغ رو بهت بدم یا نه...
دستمو دور تن ظریفش پیچیدم و بیشتر کشیدمش سمت خودم.
_آمانج بگیر بخواب خسته نیستی مگه؟
همینجور که دستمو میفرستادم زیر پیراهن کوتاهش گفتم: دشمن خسته اس نه من بانو.
با صدایی که ته مایه ی خنده داشت گفت: ولی من خیلی خسته ام
پیرهن کوتاه مزاحم رو از تنش درآوردم و گفتم: حتی برای شنیدن یه خبر هیجان انگیز هم خسته ایی؟
و اینبار چرخید سمتم و در حالیکه تو تاریک و روشن اتاق با اون چشمای قشنگش زل زده بود به من گفت: چه خبری؟
_نمیشه که بدون پذیرایی خبرارو بدم بانو، باید یه چیزی بخورم گلوم تازه بشه یا نه؟
_اذیت نکن آمانج بگو دیگه، چی شده؟ از چی حرف میزنی؟
چرخیدم خیمه زدم روش و لبهامو روی لبهای سرخش گذاشتمو شروع کردم با لذت مکیدن...
خودشم باهام همراهی میکرد و لذت این بوسه رو هزار برابر میکرد.
میک محکم و صداداری از لبش گرفتم و سر عقب بردم.
_اول باید جایزه مو بدی
_اول تو بگو خبرتو
_اع زرنگی؟ پسرتو آوردم ببینیش کو جایزه ام؟
با شیطنت سربلند کرد و کوتاه لبمو بوسید و گفت: بیا
_اینو که هم هر ساعت میگیرم خودم
بالای سر سینه اش رو بوسیدم و دست بردم پشتش و قفل سوتین رو باز کردم و از تنش در آوردم.
نوک سین*ه ی جذابشو زبونی زدم و شروع کردم مکیدن که زیرم پیچ و تاب میخورد و از زور شهو*ت کمرشو از رو تخت بلند میکرد.
بازومو تو مشتش فشار میداد و لب به دندون میگرفت که صدای آه و ناله اش بلند نشه.
همینجور تمام تنش رو بوسیدم و مکیدم و اومدم پایین. دست به شورتش گرفتم و همراه با بوسیدن کشیدمش پایین و رو بهشت صاف و بدون موش رو بوسیدم که دیگه نتونست خودشو نگه داره و ناله اش بلند شد.
پاهاشو باز کردم و زبونی لای بهشتش کشیدم. دیگه کاملا داغ شده بود تنش و بهشتش دل دل میزد.
از رو تنش اومدم پایین که خمار و با تعجب نگاهم کرد.
به خودم اشاره کردم و گفتم: حالا تو بیا ببینم میتونی جایزه ام رو بدی تا زودتر خبر داغ رو بهت بدم یا نه...