#پست1100
کمی عقب میکشم. غرش ناراضیای از گلوی بهادر خارج میشود. دلم میرود برای ممانعتش برای عقب کشیدنم!
روی لبهایش ناله میکنم:
-صبر کن بها...
بالاخره رضایت میدهد و دل میکَند. با نفس بلند بالایی لب روی پیشانیام میگذارد و با صدای سنگینی میگويد:
-لعنت بر پدر مادر آدم مزاحم که بی وقت برمیداره زنگ میزنه...
گوشی را از جیب شلوارم بیرون میکشم و با دیدن اسم مامان، هین آرامی میکشم و لب میگزم!
-مامانه!
بهادر مکث میکند! نگاه چپی بهش میاندازم... و او پلک میزند و با مکث گلویی صاف میکند.
-به جز مامی و ددیِ حوری!
صورتم جمع میشود. این یکی دیگر چندش است... صادقانه!
-چرا باید یکی به پدرزن و مادرزنش بگه مامی و ددی آخه؟!
لبی میکشد و دستی به حالت ندانستن در هوا تکان میدهد و گویا خودش هم نمیداند چرا!
تماس قطع شده. تا میخواهم خودم زنگ بزنم، دوباره اسم مامان روی صفحهی موبایل میافتد. گلویی صاف میکنم و آرام به بهادر میگویم:
-شیطونی نکن، خب؟
مثل بچههای تخسِ حرف گوش نکن میگويد :
-سعیمو میکنم!
کمی عقب میکشم. غرش ناراضیای از گلوی بهادر خارج میشود. دلم میرود برای ممانعتش برای عقب کشیدنم!
روی لبهایش ناله میکنم:
-صبر کن بها...
بالاخره رضایت میدهد و دل میکَند. با نفس بلند بالایی لب روی پیشانیام میگذارد و با صدای سنگینی میگويد:
-لعنت بر پدر مادر آدم مزاحم که بی وقت برمیداره زنگ میزنه...
گوشی را از جیب شلوارم بیرون میکشم و با دیدن اسم مامان، هین آرامی میکشم و لب میگزم!
-مامانه!
بهادر مکث میکند! نگاه چپی بهش میاندازم... و او پلک میزند و با مکث گلویی صاف میکند.
-به جز مامی و ددیِ حوری!
صورتم جمع میشود. این یکی دیگر چندش است... صادقانه!
-چرا باید یکی به پدرزن و مادرزنش بگه مامی و ددی آخه؟!
لبی میکشد و دستی به حالت ندانستن در هوا تکان میدهد و گویا خودش هم نمیداند چرا!
تماس قطع شده. تا میخواهم خودم زنگ بزنم، دوباره اسم مامان روی صفحهی موبایل میافتد. گلویی صاف میکنم و آرام به بهادر میگویم:
-شیطونی نکن، خب؟
مثل بچههای تخسِ حرف گوش نکن میگويد :
-سعیمو میکنم!