#پارت_۴۸۸
🎭🌀 بی احساس🎭🌀
-میثااااق!خفه ام کردی! آخ دلم....نکن جون من ...دردم میگیره!
من درد دارم...گفتم بد نیستم ولی دیگه اونقدرها هم خوب نیستن که تو بخوای بچلونیم...
رهام کرد و گفت:
-بداخلاق!
دستش رو از دور بازوم جدا کردم و گفتم:
-اتفاقا با توجه به کاری که تو با بدن من کردی من خیلی هم خوش اخلاقم!
لبخند زد و گفت:
-الان به چیزی میدم بخوری که خوش اخلاق بشی!
اون نیم خیز شد و رفت سمت یخچال و منم ساعد دستمو روی صورتم گذاشتم و چشمهام رو با درد روی هم فشردم...
در یخچال رو باز کرد و نگاهی کلی به محتویات داخلش انداخت ودرنهایت یه آب طالبی خنک بیرون آورد.
قامت خمیده شده اش رو راست نگه داشت و نگاهی کوتاه به صورتم انداخت.
میدونستم که احتمالا رنگم کمی پریده.
اینو خود اون هم متوجه شد واسه همین پرسید:
-ناخوش شدی !؟
کرخت و خسته،به پهلو دراز کشیدم.
یه دستمو روی شکمم گذاشته بودم و با دست دیگه ام چندتار از موهام رو دور انگشتم پیچ و تاب میدادم.
وقتی سوال پرسید بدون اینکه نگاهش کنم جواب دادم:
-بد نیستم میثاق.نگران نشو
خودش رو بهم رسوند و روی تخت کنارم نشست و به صورتم خیره شد.
موهای ریخته روی صورتم رو پشت گوشم نگه داشت و بعد آبمیوه رو به سمتم گرفت و گفت:
🎭🌀 بی احساس🎭🌀
-میثااااق!خفه ام کردی! آخ دلم....نکن جون من ...دردم میگیره!
من درد دارم...گفتم بد نیستم ولی دیگه اونقدرها هم خوب نیستن که تو بخوای بچلونیم...
رهام کرد و گفت:
-بداخلاق!
دستش رو از دور بازوم جدا کردم و گفتم:
-اتفاقا با توجه به کاری که تو با بدن من کردی من خیلی هم خوش اخلاقم!
لبخند زد و گفت:
-الان به چیزی میدم بخوری که خوش اخلاق بشی!
اون نیم خیز شد و رفت سمت یخچال و منم ساعد دستمو روی صورتم گذاشتم و چشمهام رو با درد روی هم فشردم...
در یخچال رو باز کرد و نگاهی کلی به محتویات داخلش انداخت ودرنهایت یه آب طالبی خنک بیرون آورد.
قامت خمیده شده اش رو راست نگه داشت و نگاهی کوتاه به صورتم انداخت.
میدونستم که احتمالا رنگم کمی پریده.
اینو خود اون هم متوجه شد واسه همین پرسید:
-ناخوش شدی !؟
کرخت و خسته،به پهلو دراز کشیدم.
یه دستمو روی شکمم گذاشته بودم و با دست دیگه ام چندتار از موهام رو دور انگشتم پیچ و تاب میدادم.
وقتی سوال پرسید بدون اینکه نگاهش کنم جواب دادم:
-بد نیستم میثاق.نگران نشو
خودش رو بهم رسوند و روی تخت کنارم نشست و به صورتم خیره شد.
موهای ریخته روی صورتم رو پشت گوشم نگه داشت و بعد آبمیوه رو به سمتم گرفت و گفت: