🌱#راز
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/c/1215982903/54768#قسمت_ششصدوپنج
این دومین سوت ی ای بود که دادم آخه حرف حق هم میزد.
چجور ی من همه ی اونارو تو چند نگاه و فقط در یک جلسه
در مورد اون فهمیدم!؟اینبار هم اما بازهم دستپاچه نشدم و
با قاطع یت جواب دادم :
- خب آره من چهره زنیم خوبه بنظرم اون کلا آدم مزخرفیه.
دلی ل نم یشه که چون یه آدم پولدار از بالا به دیگران نگاه
کنه یا خودش رو برتر بدونه یا ...
حرفم تموم نشده بود که سلیمی از پست سر گفت :
- اگه غ یبتهات تموم شدن بلندشو کارت دارم .
جن بی بسم الله که میگفتن سلیمی بود. اصلا نفهمیدم که
پشت سرم ظاهر شد که حتی بچه ها هم متوجهش نشدن .
از ر وی صندل ی بلند شدم و روبه روش ایستادم. دس ت به
سینه پرسید :
- دوروز نبودی گفتن مرخصی هستی. تو کی مرخصی
گرفتی من متوجه نشدم!؟
بالاخر ه زهرشو ریخت و پیگیرشد. از اول هم میدونستم ول
کنه ماجرا نمیشه تا وقتی که ته و توش رو دربیار ه. من من
کنان گفتم :
- من...م....من از خود رئیس مرخصی گرفتم !
سگرمه هاش چنان رفت توهم که گفتم الان که عین بمب
بترکه. نمیدون م چرا از اینکه کسی مستقیما با نیما ارتباط
برقرار کنه یا اگه حس کنه کنترل یکی از پرسنل از دستش
رفته اینجوری کفری و آماده ی انفجار میشد!؟ با خشم
پرسید :
- پس من اینجا قاقم؟ به چه حقی رف تی دفتر رئیس؟ رفتی که
از زیر کار دربری آره؟ میدونستی آمارت دست من رفتی
پیش اون عجز و التماس کردی مرخصی بهت داد درسته؟
از لحن تحقیر آمیزش اصلا خوشم نیومد. بد حرف میزد. بد
نگاه م یکرد بد پیله م یکرد .
او ل سکوت کردم ولی بعد طاقت نیاوردم و گفتم :
- من نگفتم شما اینجا قاقی.. ولی رئ یس هم اینجا دکوری
که نیست. سرخود که نرفتم مرخصی خودش زیر برگه ام رو
امضا کرد هنوزم دارمش ...
دست بردم ت وی جیب لباسم و برگه مرخصی رو بیرون
آوردم و دادم دستش اما اون با عصبانیت مچاله اش کرد و
بعدهم پرتش کرد تو صورتم و گفت :
- من بهت میگ م اینجا رئیس منم...اونی که مرخصی رد
میکنه منم بعد واسه من بلبل زبونی میکنی!؟
نگاه همه کشیده شد سمت من. یه کوچولو خجالت کشیدم و
بهش خیره شدم .
⭕️
#سریع استارت بزنید تا حداقل 50 دلار بدست بیارید اونم فقط با انجام تسک ها 😱👇
ورود به ربات سیگما
🔻
از کانال انتهای صفحه هم میتونید ربات های معتبر و تاریخ لیستشون و نحوه دریافت پاداشتون رو ببینید.عقده ای لعن تی انگار با همه مشکل داشت .
سکوت کردم و جوابی بهش ندادم چون میدونستم دنبال
بهونه اس تا داد و هوار راه بندازه .
نفس عمیقی کشید و بعد دستهاش رو ت وی جیب مانتوش
فرو برد و گفت :
- روز پنج شنبه هم می ای سر کار. فهمیدی! ؟
سرم و بالا گرفتم و متحیر بهش خیره شدم. میدونست پنج
شنبه عروسی خواهرم که همچین حرفی م یزد .
واقعا که شیما سلیمی نفرت انگیز بود نفرت انگیز .
قب ل رفتنش گفتم :
- ولی خانم سل یمی من پنجشنبه اصلا شیفت ندارم تازه
عراسی خواهرم !
لبخند حرص درار و پر نفرتی تح ویلم داد و گفت :
- شیفت نداری که نداری...به من مربوط نیست. وقتی
میپیچو نی و میری دفتر رئ یس و موش مردگی با زی در
میاری تا از ز یر کار در بری باید فکر اینجاش روهم
میکردی ...
از کنارم رد شد و رفت. فعلا که دستم زیر ساطورش بود و
کاریش هم نم یشد کرد. د ویدم دنبالش و تند تند گفتم :
- خانم سلیمی پنج شنبه عروسی خواهرم بخدا نمیتونم بیام ...
شونه بالا انداخت و گفت :
- عروس ی خواهرت که هست. به من مربوط نیست.
درصورت غیبت اخراجی اخرااااج ...
🔞 #توجه: اگر بلد نیستید از ایردراپ ها و ربات ههای تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇
@airdbcoins💚