(((از ماست که بر ماست)))
از همون وقتی که ناآگاهی و جهالت رو به رسمیت شناختیم و ازش دفاع کردیم. همون لحظه که ما دیدیم که حق کجاست ولی بیخیالش شدیم.
انگار هرچی بیشتر حرف حق بزنی، تنهاتر میشی.
همه دوست دارن جلوی ناحق وایسن، ولی وقتی نوبت حمایت میرسه، همه ساکت میشن.
شاید این آخرین باری باشه که این حرفا رو میزنم، چون دیگه چیزی برای گفتن نمونده.
همهچیز به یه نقطهای میرسه که دیگه نمیتونی ادامه بدی.
از ماست که بر ماست
چون بهجای اینکه دست همدیگه رو بگیریم، هرکی تو دنیای کوچیک خودش گم شده.
جهل و خرافات هر روز بیشتر ریشه میگیره.
خرافاتی که فکر میکنیم باهاشون دنیا رو نجات میدیم، ولی در واقع فقط باعث میشن که هیچکسی چیزی نفهمه. این آخرین باریه که این حرفها رو میزنم، دیگه از این پس کلامی باقی نمیمونه.
خدا این سرزمین، این مردم خوب، این خاک رو از شر این جهالت و آدمایی که خوش زبونن ولی با حرفاشون آدمارو خام میکنن، نجات بده.
همونایی که هی هیزم میریزن تو آتیش بیعقلی و شعلههاش هر روز بیشتر میشه.
دیگه خستهام.
هر روز دارم میبینم چطور این آتیش بیعقلی داره همهجا رو میسوزونه. همونا که با ظاهر خوب و حرفای قشنگشون دیگرانو بازی میدن و اعتمادشونو خراب میکنن.
هر روز قسم میخورن که اشتباه نکردن، ولی من دیگه میدونم.
میدونم که این دنیا پر از دروغه. خستهام از این دروغها، از قولهایی که هیچی پشتشون نیست.
شاید این آخرین نوشتهم باشه، چون دیگه چیزی نمونده که بگم.
ولی مهم نیست...
بالاخره چیزی که باید، فهمیدم.
فهمیدم دیگه وقتشه برم.
دیگه اینجا جای من نیست.
خستهام از این همه بیوفایی، دروغ و خام شدنای پیاپی.
دیگه بودنم اینجا کافی نیست، وقتشه که خودمو از این آتیش بکشم بیرون. وقتشه برم و به همه اینا پشت کنم.
این آخرین باریه که صدای من شنیده میشه.
و شاید این آخرین اجرای من باشه. دیگه حرفی برای گفتن ندارم، دیگه دلیلی برای موندن نیست.
هر چیزی که بود و نبود، همهچیز، داره به پایان میرسه.
پایانی که تلخ و سنگینه
اما لازمه.....
✍️عباس حیدری
@sheery_ah
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
از همون وقتی که ناآگاهی و جهالت رو به رسمیت شناختیم و ازش دفاع کردیم. همون لحظه که ما دیدیم که حق کجاست ولی بیخیالش شدیم.
انگار هرچی بیشتر حرف حق بزنی، تنهاتر میشی.
همه دوست دارن جلوی ناحق وایسن، ولی وقتی نوبت حمایت میرسه، همه ساکت میشن.
شاید این آخرین باری باشه که این حرفا رو میزنم، چون دیگه چیزی برای گفتن نمونده.
همهچیز به یه نقطهای میرسه که دیگه نمیتونی ادامه بدی.
از ماست که بر ماست
چون بهجای اینکه دست همدیگه رو بگیریم، هرکی تو دنیای کوچیک خودش گم شده.
جهل و خرافات هر روز بیشتر ریشه میگیره.
خرافاتی که فکر میکنیم باهاشون دنیا رو نجات میدیم، ولی در واقع فقط باعث میشن که هیچکسی چیزی نفهمه. این آخرین باریه که این حرفها رو میزنم، دیگه از این پس کلامی باقی نمیمونه.
خدا این سرزمین، این مردم خوب، این خاک رو از شر این جهالت و آدمایی که خوش زبونن ولی با حرفاشون آدمارو خام میکنن، نجات بده.
همونایی که هی هیزم میریزن تو آتیش بیعقلی و شعلههاش هر روز بیشتر میشه.
دیگه خستهام.
هر روز دارم میبینم چطور این آتیش بیعقلی داره همهجا رو میسوزونه. همونا که با ظاهر خوب و حرفای قشنگشون دیگرانو بازی میدن و اعتمادشونو خراب میکنن.
هر روز قسم میخورن که اشتباه نکردن، ولی من دیگه میدونم.
میدونم که این دنیا پر از دروغه. خستهام از این دروغها، از قولهایی که هیچی پشتشون نیست.
شاید این آخرین نوشتهم باشه، چون دیگه چیزی نمونده که بگم.
ولی مهم نیست...
بالاخره چیزی که باید، فهمیدم.
فهمیدم دیگه وقتشه برم.
دیگه اینجا جای من نیست.
خستهام از این همه بیوفایی، دروغ و خام شدنای پیاپی.
دیگه بودنم اینجا کافی نیست، وقتشه که خودمو از این آتیش بکشم بیرون. وقتشه برم و به همه اینا پشت کنم.
این آخرین باریه که صدای من شنیده میشه.
و شاید این آخرین اجرای من باشه. دیگه حرفی برای گفتن ندارم، دیگه دلیلی برای موندن نیست.
هر چیزی که بود و نبود، همهچیز، داره به پایان میرسه.
پایانی که تلخ و سنگینه
اما لازمه.....
✍️عباس حیدری
@sheery_ah
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂