✔️درسهای عبرتآموز تاریخ
✍️سهند ایرانمهر
تاریخ را سه چیز میسازد: زمان، مکان و انسان ( فرد انسانی). یعنی به جز زمان و موقعیت مکانی، تصمیمها و شخصیت خود فرد انسانی به مراتب موثرتر است زیرا هیچچیز مثل تاریخ آیینه تمامنمای شخصیت اجتماعی انسانها نیست و سیر رفتار و معرفت انسانی در تاریخ قابل رصد است. در این میان تفاوت آن شخصیتهای تاریخی که سراب را دیدهاند و دانستهاند که سراب است با آنها که ندانستهاند بسیار است زیرا سراب از تشنگی کُشندهتر است.
یکی از این شخصیتهای تاریخی که دل به سراب بسته بود، امیرمسعود غزنوی است.ماجرای اصرار امیرمسعود غزنوی به ارسال نیرو برای رویارویی با سلجوقیان در مرو یکی از وقایع مهم تاریخی است که به زوال اقتدار غزنویان انجامید. این ماجرا به رقابت میان امپراتوری غزنوی و سلجوقیان ترک مربوط میشود که در نیمهی قرن پنجم هجری شکل گرفت.
سلجوقیان که از اقوام ترکتبار بودند، با حمایت قبیلههای مختلف و در نتیجهی ضعف سامانیان و غزنویان، قدرت گرفتند. طغرل بیگ، رهبر سلجوقیان، موفق شد بخشهای وسیعی از خراسان را به کنترل خود درآورد.
امیرمسعود غزنوی سلجوقیان را تهدیدی جدی برای حکومت خود میدانست و تلاش کرد تا آنها را از خراسان بیرون کند. او ارتشی بزرگ آماده کرد و نیروهایش را به سوی مرو فرستاد.
خراسان قلب قلمرو غزنویان بود و از دست دادن آن به معنای کاهش قدرت غزنویان در منطقه بود. درگیریهای قبلی میان غزنویان و سلجوقیان، موجب شد که مسعود سلجوقیان را دشمن اصلی خود بداند اما چیزی که غزنویان کمتر داشتند، مسعود اصلا نداشت و آن جایگاه بین امرای محلی و فقدان محبوبیت مردمی بود.
غزنویان، با معتزله سرعناد داشتند و بر اثر تعصب بر مذهب حنفی ، شیعیان را خوش نمیداشتند اما مزورانه وزیر شیعی چون ابوعلی حسن بن محمد میکال (حسنک وزیر) را منصب وزارت می داد، حرم امام هشتم شیعیان به دستور او بنای عمارت شد و به بهانه گسترش دین، به هند لشگر کشید و این همه در لابه لای حماسه فردوسی به زبانی ظریف به عنوان خرد ستیزی، ادعای دروغین دین مداری و نظایر آن به نقد کشیده شده است. پس بیراه نیست که این دوره از تاریخ را دوره دیننمایی و استفاده ابزاری از آن و البته برآمدن منتقدان صریحاللهجهای چون ناصرخسرو، فردوسی و به نحوی پنهانتر بیهقی بدانیم.
سخره گرفتن محمودغزنوی( پدر مسعود) در شاهنامه در قالب شخصیت اسفندیار و با الهام از تاریخ سیستان تجلی پیدا میکند آنجا که اسفندیار همچون محمود داعیه دعوت رستم به دین را دارد:
اسفندیار:
نخستین کمر بستم از بهر دین
تهی کردم از بت پرستان زمین!
نوع خطاب رستم و ریشخند اسفندیار به خامی:
بدو گفت رستم که ای پهلوان
نوآیین و نوساز و فرخ جوان
جالب آنکه پس زمینه بیدینی و اتهام قرمطیگری حتا خود مسایل مذهبی نبود و عموم افرادی که در مظان اتهام قرار داشتند مانند حسنک وزیر، دارای ملک و ضیاع فراوان بودند( بیهقی تراژدی به دارکشیدن حسنک وزیر به اتهام قرمطی بودن را به خوبی به تصویر کشیده است):
نام نهی اهل علم و حکمت را
قرمطی و شیعی و معتزلی
ناصر خسرو
بیچاره ای را گفتند:
«بلغنا انک قرمطی» (گفتن که تو قرمطی هستی)
گفت :«نه لیکن اکنون دوست دارم هرچه دارم از ملک و ضیاع به شما بخشم!» گفتند: پس لعنت بر آنکه ما را بر قرمطی بودن تو دلیل گردید!
(مجمل التواریخ ص۴۰۳)
باری نبرد سرنوشتساز میان غزنویان و سلجوقیان علیرغم نارضایتی عقلای قوم در دندانقان رخ داد و تاریخ، تاکتیک اشتباه ارتش خسته غزنوی، حمایت مردم خراسان از سلجوقیان به دلیل نارضایتی مردم و امرای محلی و خودکامگی مفرط مسعود را دلیل اصلی این شکست میداند
پس از این شکست، مسعود مجبور به عقبنشینی شد و در نهایت سلطنت خود را از دست داد.
ابوالفضل بیهقی، بهعنوان یکی از نزدیکان دربار غزنوی، با نثری دقیق و تحلیلی به رخدادهای پیش و پس از نبرد دندانقان پرداخته و به نکاتی از جمله ضعفهای مدیریتی و تصمیمگیریهای نادرست امیرمسعود اشاره کرده است.
امیرمسعود این هشدارها را ناشی از ضعف و بدبینی تلقی کرد و به آنها توجهی نکرد.
بیهقی بهطور غیرمستقیم غرور و شتابزدگی مسعود را نقد میکند. او معتقد است که تصمیمات بدون توجه به شرایط واقعی و مشاورهی کافی اتخاذ شد.
تاریخنگاری بیهقی در این ماجرا رویکردی انتقادی دارد. او از سیاستهای ناپخته، اعتماد بیش از حد به نیروی نظامی و نادیدهگرفتن مشاورهی بزرگان توسط امیرمسعود انتقاد میکند. این انتقادها به شکلی ظریف و گاه از زبان دیگر شخصیتها بیان شده است تا بیطرفی خود را حفظ کند و تصویری دقیق و موجز را برای آیندگان برجا گذارد:
«هیچ کس زهره نبود که امیر را گوید که خطاست...و طرفه آن بود که فرو نمی ایستاد از استبداد».
@sahandiranmehr