#لذت_شیرین
🔞#اخطار این رمان +25 سال می باشد و مناسب همه سنین نمی باشد.
#قسمت_دویستوسیوپنج
پشت سرش درو محکم بستم و تو تختم خزیدم.
شبش هم خیلی گوه سپری شد و آخرشب با سردرد بدی خوابم
برد.
با صدای در از جا پریدم. به در بسته ی اتاق خیره شدم. اتاق
تاریک بود و جایی دیده نمیشد.
نمیدونستم کی تو اتاق بوده یا هست
دستمو بردم زیر بالشتم و گوشیمو روشن کردم
نورو تو اتاق انداختم که کسیو ندیدم.
از جام بلند شدم و رفتم تو راه رو
هیشکی نبود... ای بابا! یعنی توهم زدم؟
دهن کجی ایی کردم و خواستم برم تو اتاق که حس کردم یکی
داره از پشت بهم نزدیک میشه. برگشتم عقب و با دیدن یه ادم
خواستم جیغ بکشم که دستشو گذاشت روی دهنم.
بعد خیلی آروم گفت: هیس نترس کاریت ندارم
بخاطر تاریکی راه رو چهرشو نمیدیدم
صداشم واسم آشنا نبود
یعنی بغیر از عماد مرد دیگه ای تو خونه اس؟
دستشو پس زدم و اروم گفتم: تو دیگه کدوم خری هستی؟
_ درست حرف بزن!
اوه ظاهرا بهش برخورده بود... نکنه دزده؟
چجوری وارد این ویلا شده، این ویلا از نظر امنیتی تکمیل بود
_ اومدی دزدی طلبکارم هستی؟
پوزخندی زد_ من اومدم دزدی؟
_ نه با پشت سریتم
برگشت عقبشو نگاه کرد که به اسکل بودنش خندیدم. خدایا اینو
شفا نده!
با جدیت گفت: ساعت ۳ نصف شب بازیت گرفته دختر کوچولو؟
خندمو خوردم و با عصبانیت کنترل شده گفتم:اولا من کوچولو
نیستن دوما تو کی هستی اومدی تو ویلا؟
_ دوست عمادم!
تعجب کردم. دوست عماد اینجا چیکار میکرد؟
_ خب اینجا چیکار میکنی؟
_ اینجا ویلای بنده اس!
سکوت کردم. خب الان چه ربطی داره؟ یعنی اینجا ویلاشه باید
هروقتی که خواست سرشو بندازه بیاد؟
بدون توجه بهش ازش فاصله گرفتم و خواستم برم تو اتاقم که
حس کردم داره دنبالم میاد. برگشتم که ببینم کجاست
دیدم بعله آقا دارن دنبالم میان
_ کجا؟
_ اتاق!
پوف کلافه ای کشیدم. بعد به من میگفت کوچولو!
توپیدم بهش_ ببین آقای محترم به اندازه ی کافی امشب
زَهرتَرکم کردی دیگه بسمه
بعدشم کی به شما اجازه داده بیاین تو حریم خصوصیم؟
چیزی نگفت که منم بی درنگ پریدم تو اتاقم. دوستاشم عین
خودش پررو بودن!
صبح بعد شستن دست و صورتم رفتم پایین که دیدم دوست
عمادم هست.
سلام آرومی گفتم که همه جوابمو دادن و عزیزجون با قربون
صدقه رفتناش صبحونه رو جلوم کشید.
عزیزجون_ بخور دخترم جون بگیری
خندیدمو گفتم: عزیزجون همچین میگی انگار اسکلتم
عزیزجون_ میدونم اسکلت نیستی آخه همه امروزه میرن از اون
ورزشا میکنن
عماد خندیدو گفت: از کدوم ورزشا مامان؟
🔞#اخطار این رمان +25 سال می باشد و مناسب همه سنین نمی باشد.
#قسمت_دویستوسیوپنج
پشت سرش درو محکم بستم و تو تختم خزیدم.
شبش هم خیلی گوه سپری شد و آخرشب با سردرد بدی خوابم
برد.
با صدای در از جا پریدم. به در بسته ی اتاق خیره شدم. اتاق
تاریک بود و جایی دیده نمیشد.
نمیدونستم کی تو اتاق بوده یا هست
دستمو بردم زیر بالشتم و گوشیمو روشن کردم
نورو تو اتاق انداختم که کسیو ندیدم.
از جام بلند شدم و رفتم تو راه رو
هیشکی نبود... ای بابا! یعنی توهم زدم؟
دهن کجی ایی کردم و خواستم برم تو اتاق که حس کردم یکی
داره از پشت بهم نزدیک میشه. برگشتم عقب و با دیدن یه ادم
خواستم جیغ بکشم که دستشو گذاشت روی دهنم.
بعد خیلی آروم گفت: هیس نترس کاریت ندارم
بخاطر تاریکی راه رو چهرشو نمیدیدم
صداشم واسم آشنا نبود
یعنی بغیر از عماد مرد دیگه ای تو خونه اس؟
دستشو پس زدم و اروم گفتم: تو دیگه کدوم خری هستی؟
_ درست حرف بزن!
اوه ظاهرا بهش برخورده بود... نکنه دزده؟
چجوری وارد این ویلا شده، این ویلا از نظر امنیتی تکمیل بود
_ اومدی دزدی طلبکارم هستی؟
پوزخندی زد_ من اومدم دزدی؟
_ نه با پشت سریتم
برگشت عقبشو نگاه کرد که به اسکل بودنش خندیدم. خدایا اینو
شفا نده!
با جدیت گفت: ساعت ۳ نصف شب بازیت گرفته دختر کوچولو؟
خندمو خوردم و با عصبانیت کنترل شده گفتم:اولا من کوچولو
نیستن دوما تو کی هستی اومدی تو ویلا؟
_ دوست عمادم!
تعجب کردم. دوست عماد اینجا چیکار میکرد؟
_ خب اینجا چیکار میکنی؟
_ اینجا ویلای بنده اس!
سکوت کردم. خب الان چه ربطی داره؟ یعنی اینجا ویلاشه باید
هروقتی که خواست سرشو بندازه بیاد؟
بدون توجه بهش ازش فاصله گرفتم و خواستم برم تو اتاقم که
حس کردم داره دنبالم میاد. برگشتم که ببینم کجاست
دیدم بعله آقا دارن دنبالم میان
_ کجا؟
_ اتاق!
پوف کلافه ای کشیدم. بعد به من میگفت کوچولو!
توپیدم بهش_ ببین آقای محترم به اندازه ی کافی امشب
زَهرتَرکم کردی دیگه بسمه
بعدشم کی به شما اجازه داده بیاین تو حریم خصوصیم؟
چیزی نگفت که منم بی درنگ پریدم تو اتاقم. دوستاشم عین
خودش پررو بودن!
صبح بعد شستن دست و صورتم رفتم پایین که دیدم دوست
عمادم هست.
سلام آرومی گفتم که همه جوابمو دادن و عزیزجون با قربون
صدقه رفتناش صبحونه رو جلوم کشید.
عزیزجون_ بخور دخترم جون بگیری
خندیدمو گفتم: عزیزجون همچین میگی انگار اسکلتم
عزیزجون_ میدونم اسکلت نیستی آخه همه امروزه میرن از اون
ورزشا میکنن
عماد خندیدو گفت: از کدوم ورزشا مامان؟