از همهمه تا زمزمه
ماه رمضان، ماه قرآن است و روزه و سحرهای رازآلود، و نیز ماه علی(ع). هر چه بالغتر میشویم، قرآن را معنویتر مییابیم.
در سالهای نخست انقلاب، در مسجد محل، دانشجوی انقلابی و دینمداری بود که به ما درس قرآن میداد. هر هفته، آیهای را برای ما ترجمه میکرد و دربارۀ آن سخن میگفت. آیاتی که برمیگزید، همگی آیات جنگ و جهاد بود. هفتهای یکبار هم به حوزۀ علمیۀ شهرمان میرفتیم که تفسیر قرآن بشنویم. استاد حوزوی آن درس نیز گرد آیات جهادی میگشت. در همان مدرسۀ علمیه، روحانی متقی و فاضلی بود که عصر یکی از روزهای هفته، شرح نهج البلاغه میگفت. او نیز از میان همۀ خطبههای علی(ع) خطبۀ جهاد را برگزیده بود. دوستان دیگرمان هم که به کلاسهای مشابه میرفتند، بیشوکم همینگونه آیات و خطبهها را درس میگرفتند. آن روزها، برای اینکه از کمونیستهای ضد امپریالیسم و از ادبیات چپ، کم نیاوریم، پیوسته در پی آن بودیم که ثابت کنیم دین و کتاب آسمانی ما نيز انقلابی است و سخت مخالف سرمایهداری. یادم است وقتی اولین بار آیهای را در قرآن دیدم که علیه مترفین (مرفهان) بود، دربهدر دنبال کمونیستهای دبیرستان بودم تا آیه را به آنها نشان دهم و درخشش پیروزیام را در چشمانشان ببینم.
در دهۀ هفتاد اما ورق برگشت. در آن سالها بیشتر نویسندگان و سخنرانان دینی، سخن از توانایی قرآن و دین برای مدیریت جوامع بشری میگفتند. بحث روز، پیشتازی دین در مسابقۀ پیشرفت و سازندگی بود. من نیز در آن سالها کتابی نوشتم به نام «قرآن، کتاب زندگی» که در قم چاپ شد.
امروز بر آنم که آنچه برازنده و در شأن کلام خدا است، پر کردن خلوت انسانها است. خلوت انسانها جایی است که در آن دلها تصفیه میشود و جانها آمادۀ کارهای بزرگ. معنوی کردن دل و جان انسانها، بسیار دشوارتر و البته اساسیتر از هر کار دیگری است. روزگاری بود که نظریۀ «قرآن برای انسانسازی است، نه جامعهسازی» در نظر ما تخفیف قرآن بود. ما را برمیآشفت. این نظریه را توطئهای برای محدودسازی دین میدانستیم. میگفتیم قرآن، کتاب بزرگی است؛ پس کارهای بزرگ را بر عهده میگیرد و کار بزرگ، تغییرات اجتماعی است. دست استعمار را هم میدیدیم که میخواست قرآن را از کوچه و خیابان به خانهها برگرداند. میگفتیم قرآن، باید در صحنۀ اجتماع باشد، نه در طاقچۀ خانهها. غافل از اینکه «جامعهسازی»، حل معادلهای است که مجهول آن، انسان است. میان انسان و جامعه، جادهای است دوسویه. ما صادرات جامعه را به انسان، آنچنان بزرگ و مهیب کردیم که فراموشیدیم صادرات اصلی از انسان به سوی جامعه است. فرهنگ در جاده و جبهۀ انسان است و سیاست در جاده و جبهۀ جامعه. اگرچه خط مقدم جنگ، در جبهۀ سیاست است، اما نیروی انسانی و امکانات و انگیزهها از جایی دیگر میرسد. آنچه دشوار است و البته کارستان، کار با انسان است. از این رهگدر است که جامعه نیز پاکیزهتر میشود و مستعد خوشبختی؛ اگرچه هرگز هیج جمعی، بیتناقض نخواهد بود.
آری؛ قرآن، کتاب زمزمه است، نه همهمه. همهمه، ممکن است بتواند موقتا صحنۀ سیاسی جامعه را تغییر دهد؛ اما از هرگونه تغییر بنیادین عاجز است. تغییرات سیاسی اگر بر پایۀ توسعۀ فرهنگی نباشد، نزاع زید و عمرو است. سیاست، میدان غوغاییان است، و عروس حضرت قرآن، نقاب آن گه براندازد /که دار الملک ایمان را مجرد بیند از غوغا.
رضا بابایی
ماه رمضان، ماه قرآن است و روزه و سحرهای رازآلود، و نیز ماه علی(ع). هر چه بالغتر میشویم، قرآن را معنویتر مییابیم.
در سالهای نخست انقلاب، در مسجد محل، دانشجوی انقلابی و دینمداری بود که به ما درس قرآن میداد. هر هفته، آیهای را برای ما ترجمه میکرد و دربارۀ آن سخن میگفت. آیاتی که برمیگزید، همگی آیات جنگ و جهاد بود. هفتهای یکبار هم به حوزۀ علمیۀ شهرمان میرفتیم که تفسیر قرآن بشنویم. استاد حوزوی آن درس نیز گرد آیات جهادی میگشت. در همان مدرسۀ علمیه، روحانی متقی و فاضلی بود که عصر یکی از روزهای هفته، شرح نهج البلاغه میگفت. او نیز از میان همۀ خطبههای علی(ع) خطبۀ جهاد را برگزیده بود. دوستان دیگرمان هم که به کلاسهای مشابه میرفتند، بیشوکم همینگونه آیات و خطبهها را درس میگرفتند. آن روزها، برای اینکه از کمونیستهای ضد امپریالیسم و از ادبیات چپ، کم نیاوریم، پیوسته در پی آن بودیم که ثابت کنیم دین و کتاب آسمانی ما نيز انقلابی است و سخت مخالف سرمایهداری. یادم است وقتی اولین بار آیهای را در قرآن دیدم که علیه مترفین (مرفهان) بود، دربهدر دنبال کمونیستهای دبیرستان بودم تا آیه را به آنها نشان دهم و درخشش پیروزیام را در چشمانشان ببینم.
در دهۀ هفتاد اما ورق برگشت. در آن سالها بیشتر نویسندگان و سخنرانان دینی، سخن از توانایی قرآن و دین برای مدیریت جوامع بشری میگفتند. بحث روز، پیشتازی دین در مسابقۀ پیشرفت و سازندگی بود. من نیز در آن سالها کتابی نوشتم به نام «قرآن، کتاب زندگی» که در قم چاپ شد.
امروز بر آنم که آنچه برازنده و در شأن کلام خدا است، پر کردن خلوت انسانها است. خلوت انسانها جایی است که در آن دلها تصفیه میشود و جانها آمادۀ کارهای بزرگ. معنوی کردن دل و جان انسانها، بسیار دشوارتر و البته اساسیتر از هر کار دیگری است. روزگاری بود که نظریۀ «قرآن برای انسانسازی است، نه جامعهسازی» در نظر ما تخفیف قرآن بود. ما را برمیآشفت. این نظریه را توطئهای برای محدودسازی دین میدانستیم. میگفتیم قرآن، کتاب بزرگی است؛ پس کارهای بزرگ را بر عهده میگیرد و کار بزرگ، تغییرات اجتماعی است. دست استعمار را هم میدیدیم که میخواست قرآن را از کوچه و خیابان به خانهها برگرداند. میگفتیم قرآن، باید در صحنۀ اجتماع باشد، نه در طاقچۀ خانهها. غافل از اینکه «جامعهسازی»، حل معادلهای است که مجهول آن، انسان است. میان انسان و جامعه، جادهای است دوسویه. ما صادرات جامعه را به انسان، آنچنان بزرگ و مهیب کردیم که فراموشیدیم صادرات اصلی از انسان به سوی جامعه است. فرهنگ در جاده و جبهۀ انسان است و سیاست در جاده و جبهۀ جامعه. اگرچه خط مقدم جنگ، در جبهۀ سیاست است، اما نیروی انسانی و امکانات و انگیزهها از جایی دیگر میرسد. آنچه دشوار است و البته کارستان، کار با انسان است. از این رهگدر است که جامعه نیز پاکیزهتر میشود و مستعد خوشبختی؛ اگرچه هرگز هیج جمعی، بیتناقض نخواهد بود.
آری؛ قرآن، کتاب زمزمه است، نه همهمه. همهمه، ممکن است بتواند موقتا صحنۀ سیاسی جامعه را تغییر دهد؛ اما از هرگونه تغییر بنیادین عاجز است. تغییرات سیاسی اگر بر پایۀ توسعۀ فرهنگی نباشد، نزاع زید و عمرو است. سیاست، میدان غوغاییان است، و عروس حضرت قرآن، نقاب آن گه براندازد /که دار الملک ایمان را مجرد بیند از غوغا.
رضا بابایی