بهرام افشاری توی تئاتر جوجهتیغی در مورد حال و روزش بعد از مرگ پدرش اینطوری روایت میکنه: "من مجبور بودم به جای دختری که نداشت، به جای عروسی که نداشت، به جای دامادی که نداشت و بهجای زنی که نداشت گریه کنم."
و من ک تمام این حال و روز جناب افشاری رو زندگی کردم.
و من ک تمام این حال و روز جناب افشاری رو زندگی کردم.