در حوزه های علمیه شیعی، امام صادق که فقیه خوانده میشود، معمولاً در ردیف آیت الله ها و فقهای معروف مانند ملا احمد نراقی و شیخ مرتضی انصاری و غیره قرار داده میشود، بدون این که توجه کنند که مفهوم فقه به عنوان یک دیسیپلین در زمان امام صادق اصلا پدید نیامده بود. امام صادق « فقه دین» داشت یعنی از شناخت حقیقت« دئنا» برخوردار بود. این حقیقت همان چیزی است که در الهیات ادیان ابراهیمی نور نبوت خوانده میشود و همان چیزی است که در فلسفه ایرانی « فره دینی» یا « فره پیغمبری »، فرهی که بعد از حضرت خاتم الانبیا در امام جلوه گر میشود. بنابراین امام صادق از عین فره دینی برخوردار بود. بعد از امام صادق هم، تا مدتها، معنای اصلی فقه نزد عارفان حفظ شد. رشیدالدین میبدی در اوایل قرن ششم وقتی میخواهد در تفسیر کشف الاسرار «حکم و علم» را که به پیغمبران داده میشود تفسیر کند ، حکم را حکمت میخواند که در پارسی به آن «خرد» میگویند ، و حکمت را « نبوت» و یا « فقه دین» میخواند، واین همان چیزی است که در فلسفه ایرانی به آن فره پیغمبری یا فره دینی میگویند. بنابراین معنای اصلی فقه تا قرنها بعد همچنان پابرجا بود و معنای جدید آن نتوانست آن معنای اصلی را محو کند. ولی به هر حال معنای جدید ، به دلیل اهمیت علم فقه و تدریس آن در مدارس ( که خود از قرن چهارم و پنجم به بعد در تمدن اسلامی شکل گرفتند) معنای اصلی بتدریج فراموش شد، به طوری که معنایی که از «فقیه » در «ولایت فقیه» اراده میشود نه معنای اصلی و ژرف این لفظ بلکه معنای ثانوی آن است. بدین ترتیب وقتی برخی از علما بعد از صفویه از ولایت فقیه سخن گفتند ( «ولایت »را برای فره پادشاهی و «فقیه» را برای فره دینی) روشن نبود که منظورشان از فقیه کسی بود که در دیسیپلین فقها تربیت شده بود یا مانند امام صادق یا امامان دیگر فقیه در دین بود. و معلوم نبود کسانی که لقب «امام» را برای آیت الله خمینی به کار میبردند آیا میخواستند تلویحا بگویند که آیت الله خمینی فقط تربیت شده در دیسیپلین فقها نیست بلکه « فقیه در دین» هم هست یعنی وارث فرپیغمبری است، یا نه.
نظریه « ولایت فقیه » تنها کوششی نبود که بعد از صفویه برای ایجاد حکومت آخرالزمانی پدید آمد. اساسا هر گروه یا گروهکی که در قرن بیستم در کشور های اسلامی به منظور ایجاد یک حکومت دینی پدید آمده مآلا خواسته است یک حکومت آخرالزمانی بر قرار کند، چه شیعه بوده و چه سنی. بنابراین نه فقط سازمان مجاهدین خلق، بلکه گروههای طالبان و داعش و امثال آنها نیز همه ، از لحاظ فلسفه ایرانی، آخرالزمانی به شمار می آیند، زیرا همه آنها در پی تاسیس حکومتی بوده اند که در آن فره پادشاهی با فره دینی جمع میشود. حتی گروههای سیاسی چپ نیز به لحاظی آخرالزمانی هستند، چه آنها نیز بدون این که به زبان بیاورند و حتی در دل به آن بیاندیشند، میخواهند فره پادشاهی ( یا قدرت و حکومت ) را با« فره دینی زمینی شده» که همان ایدئولوژی چپ است جمع کنند. آخرالزمانی خواندن این گروه های سیاسی چپ چیز غریبی نیست، چه اگر دقت کنیم حتی گروههای دینی سیاسی شده هم در واقع دینشان متأثر از ایدئولوژی چپ است. گروههای سیاسی چپ ( و همچنین گروههای به اصطلاح دینی) به جای این که حکومت را ( که نماینده فره پادشاهی است) با « منش» یا فره « منه»، یعنی خرد، پیوند دهند در صدد بوده اند که حکومت را با فره دینی پیوند دهند، آنهم دین دنیایی و زمینی.
@Nedaye_siyasat
نظریه « ولایت فقیه » تنها کوششی نبود که بعد از صفویه برای ایجاد حکومت آخرالزمانی پدید آمد. اساسا هر گروه یا گروهکی که در قرن بیستم در کشور های اسلامی به منظور ایجاد یک حکومت دینی پدید آمده مآلا خواسته است یک حکومت آخرالزمانی بر قرار کند، چه شیعه بوده و چه سنی. بنابراین نه فقط سازمان مجاهدین خلق، بلکه گروههای طالبان و داعش و امثال آنها نیز همه ، از لحاظ فلسفه ایرانی، آخرالزمانی به شمار می آیند، زیرا همه آنها در پی تاسیس حکومتی بوده اند که در آن فره پادشاهی با فره دینی جمع میشود. حتی گروههای سیاسی چپ نیز به لحاظی آخرالزمانی هستند، چه آنها نیز بدون این که به زبان بیاورند و حتی در دل به آن بیاندیشند، میخواهند فره پادشاهی ( یا قدرت و حکومت ) را با« فره دینی زمینی شده» که همان ایدئولوژی چپ است جمع کنند. آخرالزمانی خواندن این گروه های سیاسی چپ چیز غریبی نیست، چه اگر دقت کنیم حتی گروههای دینی سیاسی شده هم در واقع دینشان متأثر از ایدئولوژی چپ است. گروههای سیاسی چپ ( و همچنین گروههای به اصطلاح دینی) به جای این که حکومت را ( که نماینده فره پادشاهی است) با « منش» یا فره « منه»، یعنی خرد، پیوند دهند در صدد بوده اند که حکومت را با فره دینی پیوند دهند، آنهم دین دنیایی و زمینی.
@Nedaye_siyasat