به قدم زدن در خیابانها ادامه دادم،
بیآنکه در قید چیزی باشم، ول میگشتم،
بیآنکه نیازی داشته باشم در گوشهای ایستادم، مسیرم را عوض کردم،
یکی از خیابانهای جانبی را
که کاری در آن نداشتم در پیش گرفتم.
همه چیز را به حال خود میگذاشتم،
در بامداد شاد، ول میگشتم،
بیخیالیام را در میان آدمهای خوشبخت دیگر به این سو و آن سو میکشاندم.
هوا خالی و روشن بود،
و بر جانم سایهای نبود...
꥟ گرسنه • #کنوت_هامسون
📖
@MyLibraries
☕️ #نوش_خوان