در تفکر سیّد جواد طباطبایی هویت ایرانی چهار منشاء و کانون داره که کانونهای طبیعی هویت ایرانی هستن و در طول تاریخ شکل گرفتن، بر هم زدن نظم طبیعی این کانونهای هویتی به ضرر هویت و اجتماع ایرانه، کاری که دو حکومت اخیر ایران تا حدودی انجام دادند و به نظم کانونهای هویتی و هویت ایرانی آسیب زدند.
این چهار کانون عبارتاند از:
حکمت ایران باستان: طبیعتاً بخش بزرگی از هویت ایرانی ارتباط مستقیمی با ایران باستان و حکمتهای باستانی ایران همچو حکمت زرتشتی اوّلیه، حکمت میترائی، حکمت مانوی و حکمت زرتشتی متاخر(حکمت خسروانی) داره.
همچنین از آنجا که ملّتبودگیِ ایرانیان از زمان باستانی و دوران هخامنشی شروع میشه اهمیت تاثیر ایران باستان بر روی هویت فعلی ایرانیان اهمیت دو چندانی داره.
سنت عقل(λογός) یونانی: از زمان کوروش بزرگ و فتح ایونیه ایرانیان با جهان یونانی ارتباط برقرار کردند و در دورههای داریوش اوّل و خشایارشا تقابل ایرانیان و یونانیان به اوج خودش رسید.
اما جدا از دشمنیها یونانیان تاثیر شگرف و زیادی بر روی هویت و اجتماع ایرانی گذاشتند. با ورود سنت عقلی و فلسفه یونان به ایران تغییرات زیادی در حکمتها و آراء متفکرین ایرانی شکل گرفت. فیالمثل در دوره خسرو انوشهروان و مکتب حکمت خسروانی که بعدترها شیخ شهابالدین سهروردی دوباره به نوعی احیاش میکنه این مکتب متاثر از آراء افلاطون و ارسطو بود.
بهطور کلی سنت عقلی یونانی از همان جهان باستان تا جهان ایرانیِ فعلی تاثیر بسزایی بر هویت و اجتماع ایرانیان داشته و داره.
سنت اسلامی: پس از ورود اسلام به ایران و نهضت ترجمهی کتب یونانی، پارسی میانه، سُریانی، سانسکریت و... دورهای شکل گرفت که اصطلاحاً دوره طلائی اسلام گفته میشه بهش.
بزرگان زیادی از جمله خوارزمی، فارابی، ابنسینا، بیرونی و... در ایران بزرگ سر بر آوردن که هم فلسفه هم علوم تجربی و سایر علوم رو پیش بردن و یکی از مهمترین کانونهای فکری و هویتی اجتماع ایران این دورهست.
دورهای که دین و دولت جدید ما شکل گرفت، و تاثیر مستقیمی بر حال فعلی ما داره.
طباطبایی ارجاعات زیادی به بزرگان این دوره میده، بهخصوص خواجه نظامالملک و اثر سیاستنامهاش که این اثر رو یکی از اوّلین آثار درباره روش سیاستورزی میدونه.
سنت پسا رنسانس غربی: پس از رنسانس و ظهور کسانی مثل ماکیاولی و اندیشههای سیاسی-فلسفی جدید اروپا وارد دورهی جدیدی شد. دورهای که سیاست از حالتی که دچار به اخلاق مسیحی بود خارج شد، دولتهای امتگرای مسیحی تبدیل به دولتهای ملّی شدند. زبانهای محلی در غرب و جنوب اروپا جای زبان علمی چند قرن اروپا یعنی لاتین رو گرفتند.
ایدههای مشروطیت، جمهوریخواهی، دموکراسی، ملّیگرائی، جدایی دین از دولت، حقوق فردی و... در اروپای پسا رنسانس متولد شدند و رشد بسیاری کردند.
این ایدهها از طریق منورالفکرانی ایرانی در غرب تحصیل کرده بودند به ایران سرازیر شد، باعث تولد جنبش مشروطه شد.
این بخش هم یکی از مهمترین بخشهای هویت اجتماع ایرانی هست.
جامعه و مردم ایران هنوز به دنبال تحقق آرمانهای اروپای پسا رنسانس هستند و بهنوعی تمام تلاشهای ما در تحقق اهداف مشروطهست!
پینوشت: در خصوص برخی از دورهها طباطبایی با ارجاع به اثر بینظیر جناب لئو اشتراوس(Persecution and the art of writing) از این میگه که چطور میتونیم از متن غیرسیاسی یک فیلسوف برداشتهای سیاسیاش رو از دل متن بکشیم بیرون.
طباطبایی مثل اشتراوس معتقده که در دورههای قدیم بهخاطر آزار و اذیت متفکرین اونها ایدههای سیاسیشون در لا به لای متون غیرسیاسیشون پنهان میکردن!
این چهار کانون عبارتاند از:
حکمت ایران باستان: طبیعتاً بخش بزرگی از هویت ایرانی ارتباط مستقیمی با ایران باستان و حکمتهای باستانی ایران همچو حکمت زرتشتی اوّلیه، حکمت میترائی، حکمت مانوی و حکمت زرتشتی متاخر(حکمت خسروانی) داره.
همچنین از آنجا که ملّتبودگیِ ایرانیان از زمان باستانی و دوران هخامنشی شروع میشه اهمیت تاثیر ایران باستان بر روی هویت فعلی ایرانیان اهمیت دو چندانی داره.
سنت عقل(λογός) یونانی: از زمان کوروش بزرگ و فتح ایونیه ایرانیان با جهان یونانی ارتباط برقرار کردند و در دورههای داریوش اوّل و خشایارشا تقابل ایرانیان و یونانیان به اوج خودش رسید.
اما جدا از دشمنیها یونانیان تاثیر شگرف و زیادی بر روی هویت و اجتماع ایرانی گذاشتند. با ورود سنت عقلی و فلسفه یونان به ایران تغییرات زیادی در حکمتها و آراء متفکرین ایرانی شکل گرفت. فیالمثل در دوره خسرو انوشهروان و مکتب حکمت خسروانی که بعدترها شیخ شهابالدین سهروردی دوباره به نوعی احیاش میکنه این مکتب متاثر از آراء افلاطون و ارسطو بود.
بهطور کلی سنت عقلی یونانی از همان جهان باستان تا جهان ایرانیِ فعلی تاثیر بسزایی بر هویت و اجتماع ایرانیان داشته و داره.
سنت اسلامی: پس از ورود اسلام به ایران و نهضت ترجمهی کتب یونانی، پارسی میانه، سُریانی، سانسکریت و... دورهای شکل گرفت که اصطلاحاً دوره طلائی اسلام گفته میشه بهش.
بزرگان زیادی از جمله خوارزمی، فارابی، ابنسینا، بیرونی و... در ایران بزرگ سر بر آوردن که هم فلسفه هم علوم تجربی و سایر علوم رو پیش بردن و یکی از مهمترین کانونهای فکری و هویتی اجتماع ایران این دورهست.
دورهای که دین و دولت جدید ما شکل گرفت، و تاثیر مستقیمی بر حال فعلی ما داره.
طباطبایی ارجاعات زیادی به بزرگان این دوره میده، بهخصوص خواجه نظامالملک و اثر سیاستنامهاش که این اثر رو یکی از اوّلین آثار درباره روش سیاستورزی میدونه.
سنت پسا رنسانس غربی: پس از رنسانس و ظهور کسانی مثل ماکیاولی و اندیشههای سیاسی-فلسفی جدید اروپا وارد دورهی جدیدی شد. دورهای که سیاست از حالتی که دچار به اخلاق مسیحی بود خارج شد، دولتهای امتگرای مسیحی تبدیل به دولتهای ملّی شدند. زبانهای محلی در غرب و جنوب اروپا جای زبان علمی چند قرن اروپا یعنی لاتین رو گرفتند.
ایدههای مشروطیت، جمهوریخواهی، دموکراسی، ملّیگرائی، جدایی دین از دولت، حقوق فردی و... در اروپای پسا رنسانس متولد شدند و رشد بسیاری کردند.
این ایدهها از طریق منورالفکرانی ایرانی در غرب تحصیل کرده بودند به ایران سرازیر شد، باعث تولد جنبش مشروطه شد.
این بخش هم یکی از مهمترین بخشهای هویت اجتماع ایرانی هست.
جامعه و مردم ایران هنوز به دنبال تحقق آرمانهای اروپای پسا رنسانس هستند و بهنوعی تمام تلاشهای ما در تحقق اهداف مشروطهست!
پینوشت: در خصوص برخی از دورهها طباطبایی با ارجاع به اثر بینظیر جناب لئو اشتراوس(Persecution and the art of writing) از این میگه که چطور میتونیم از متن غیرسیاسی یک فیلسوف برداشتهای سیاسیاش رو از دل متن بکشیم بیرون.
طباطبایی مثل اشتراوس معتقده که در دورههای قدیم بهخاطر آزار و اذیت متفکرین اونها ایدههای سیاسیشون در لا به لای متون غیرسیاسیشون پنهان میکردن!