🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
#هوالحکیم
#زندگینامه
#قسمت_دهم
بسمه تعالی
📓آشنایی بیشتر با زندگی استاد
«... در خانه را گشود و تا چشمش به من افتاد به سرعت گفت بیا داخل. مرا وارد منزلش نمود. منزلی قدیمی بود، از حیاطش گذشتیم و وارد ساختمان شدیم، از پلهها بالا رفته و به طبقهی بالا رسیدیم. ناگهان با صحنهای شگفتآور مواجه شدم. آن طبقه تشکیل شده بود از راهروی به طول حدود ده متر و دو اتاق بزرگ بیست متری در دو طرف آن، که تمام اطراف این راهرو و اتاقها پر از قفسههای کتاب بود و انسان را بهتی همراه با وحشت فرا میگرفت، و ای عجب که تمام این چند هزار جلد کتاب را خوانده بود به طوریکه یک چشمش را از دست داده و مصنوعی بود.
در میان راهرو میزی قرار داشت و دو صندلی در دو طرفش نهاده بود، مرا روی صندلی نشاند و دو فنجان به همراه یک قوری چای آورد و خودش هم نشست برای خودش و من چای ریخت و شروع به صحبت کرد. او همچون دریایی شده بود و سخنان و حکمتهایی که بیان میکرد همچون امواجی بودند که از این دریا برمیخاستند و بر ساحل قلبم فرو مینشستند.
اگر بخواهم تصویری از خودم در آن لحظات به دست دهم بهتر از این بیت حضرت لسانالغیب نیست که:
ساقی سیم ساق من گر همه درد میدهد
کیست که تن چو جام می جمله دهن نمیکند
آری، جام فقط یک عضو دارد و آن دهان است و چون ساقی شراب در جام میریزد تمامی جام، دهان است تا شراب را به تمامی در خود بگیرد. من هم در آن لحظات تمامی اعضایم دهانی شده بود تا ذرهای از شرابهای حکمت که بر من فرو میریخت ضایع نشود. چون سخنانش تمام شد و من از آن فضا بیرون آمدم دیدم حدود چهار ساعت گذشته و با توجه به عصرهای بلند تابستان، اگر ساعت سه آمده بودم الان نزدیک اذان مغرب است».
◀️ ادامه دارد...
🆔 @moravej_tohid
🌐 www.moravejtohid.com
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
#هوالحکیم
#زندگینامه
#قسمت_دهم
بسمه تعالی
📓آشنایی بیشتر با زندگی استاد
«... در خانه را گشود و تا چشمش به من افتاد به سرعت گفت بیا داخل. مرا وارد منزلش نمود. منزلی قدیمی بود، از حیاطش گذشتیم و وارد ساختمان شدیم، از پلهها بالا رفته و به طبقهی بالا رسیدیم. ناگهان با صحنهای شگفتآور مواجه شدم. آن طبقه تشکیل شده بود از راهروی به طول حدود ده متر و دو اتاق بزرگ بیست متری در دو طرف آن، که تمام اطراف این راهرو و اتاقها پر از قفسههای کتاب بود و انسان را بهتی همراه با وحشت فرا میگرفت، و ای عجب که تمام این چند هزار جلد کتاب را خوانده بود به طوریکه یک چشمش را از دست داده و مصنوعی بود.
در میان راهرو میزی قرار داشت و دو صندلی در دو طرفش نهاده بود، مرا روی صندلی نشاند و دو فنجان به همراه یک قوری چای آورد و خودش هم نشست برای خودش و من چای ریخت و شروع به صحبت کرد. او همچون دریایی شده بود و سخنان و حکمتهایی که بیان میکرد همچون امواجی بودند که از این دریا برمیخاستند و بر ساحل قلبم فرو مینشستند.
اگر بخواهم تصویری از خودم در آن لحظات به دست دهم بهتر از این بیت حضرت لسانالغیب نیست که:
ساقی سیم ساق من گر همه درد میدهد
کیست که تن چو جام می جمله دهن نمیکند
آری، جام فقط یک عضو دارد و آن دهان است و چون ساقی شراب در جام میریزد تمامی جام، دهان است تا شراب را به تمامی در خود بگیرد. من هم در آن لحظات تمامی اعضایم دهانی شده بود تا ذرهای از شرابهای حکمت که بر من فرو میریخت ضایع نشود. چون سخنانش تمام شد و من از آن فضا بیرون آمدم دیدم حدود چهار ساعت گذشته و با توجه به عصرهای بلند تابستان، اگر ساعت سه آمده بودم الان نزدیک اذان مغرب است».
◀️ ادامه دارد...
🆔 @moravej_tohid
🌐 www.moravejtohid.com
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿