#۳۶۵_روز_با_پیامبر
روز ١٥٩ - شادترین روز معاذ
معاذ بن جبل پیامبرمان ﷺ را بسیار دوست داشت. یک روز پیامبر عزیزمان ﷺ درحالیکه با شترش میرفت، معاذ را پشت سر خود سوار کرد. تا این حد نزدیک بودن به پیامبر ﷺ، معاذ را هیجانزده کرده بود. چه چیز زیباتر از اینکه در ترک پیامبر بنشینی و او را در بغل گیری؟! کمی
که رفتند، پیامبرمان ﷺ به او گفت:
"معاذ!..."
معاذ گفت:
"بفرمایید یا رسولالله!"
پیامبر فرمود:
"میدانی که حقِ الله بر بندگانش این است که فقط او را عبادت کنند. اگر بندگان چنین کنند؛ الله آنها را عذاب نخواهد داد."
حضرت معاذ با هیجان پرسید:
"میتوانم این را به مردم خبر بدهم که خوشحال شوند؟"
پیامبر عزیزمان ﷺ فرمود:
"اگر آنها این را بشنود، ممکن است تنبلی کنند."
پیامبرمان ﷺ از این هراس داشت که مردم با اعتماد به مهربانیِ الله در عبادت سستی و تنبلی کنند.
مدتی بعد، پیامبر عزیزمان ﷺ و معاذ از شتر پیاده شده و کناری نشستند. معاذ خیلی خوشحال بود. پیامبرمان ﷺ دوست داشت بر شادمانیِ او بیفزاید. دستش را گرفت و با نگاه در چشمهایش فرمود:
"معاذ! به خدا سوگند که من تو را دوست دارم."
معاذ از شنیدن این فرمایشِ پیامبرمان ﷺ بسیار هیجانزده و احساساتی شد، اشکِ شوق از چشمانش فرو میریخت. پیامبرمان ﷺ به معاذ گفت:
"دوست داری دعایی به تو توصیه کنم که بعد از نمازهایت بخوانی؟" و این دعا را به او یاد داد:
"پروردگارا! من را در ذکر کردن، شُکر گفتن و به زیبایی و نیکویی عبادت کردنِ خودت یاری ده."
معاذ خاطره آن روز را همواره با شادمانی بازگو میکرد و همیشه در نمازهایش آن دعا را میخواند. دعایی که پیامبر به معاذ یاد داد؛ باعث شد او هرگز در عبادت کردن دچار مشکل و اشتباه نشود.
روز ١٥٩ - شادترین روز معاذ
معاذ بن جبل پیامبرمان ﷺ را بسیار دوست داشت. یک روز پیامبر عزیزمان ﷺ درحالیکه با شترش میرفت، معاذ را پشت سر خود سوار کرد. تا این حد نزدیک بودن به پیامبر ﷺ، معاذ را هیجانزده کرده بود. چه چیز زیباتر از اینکه در ترک پیامبر بنشینی و او را در بغل گیری؟! کمی
که رفتند، پیامبرمان ﷺ به او گفت:
"معاذ!..."
معاذ گفت:
"بفرمایید یا رسولالله!"
پیامبر فرمود:
"میدانی که حقِ الله بر بندگانش این است که فقط او را عبادت کنند. اگر بندگان چنین کنند؛ الله آنها را عذاب نخواهد داد."
حضرت معاذ با هیجان پرسید:
"میتوانم این را به مردم خبر بدهم که خوشحال شوند؟"
پیامبر عزیزمان ﷺ فرمود:
"اگر آنها این را بشنود، ممکن است تنبلی کنند."
پیامبرمان ﷺ از این هراس داشت که مردم با اعتماد به مهربانیِ الله در عبادت سستی و تنبلی کنند.
مدتی بعد، پیامبر عزیزمان ﷺ و معاذ از شتر پیاده شده و کناری نشستند. معاذ خیلی خوشحال بود. پیامبرمان ﷺ دوست داشت بر شادمانیِ او بیفزاید. دستش را گرفت و با نگاه در چشمهایش فرمود:
"معاذ! به خدا سوگند که من تو را دوست دارم."
معاذ از شنیدن این فرمایشِ پیامبرمان ﷺ بسیار هیجانزده و احساساتی شد، اشکِ شوق از چشمانش فرو میریخت. پیامبرمان ﷺ به معاذ گفت:
"دوست داری دعایی به تو توصیه کنم که بعد از نمازهایت بخوانی؟" و این دعا را به او یاد داد:
"پروردگارا! من را در ذکر کردن، شُکر گفتن و به زیبایی و نیکویی عبادت کردنِ خودت یاری ده."
معاذ خاطره آن روز را همواره با شادمانی بازگو میکرد و همیشه در نمازهایش آن دعا را میخواند. دعایی که پیامبر به معاذ یاد داد؛ باعث شد او هرگز در عبادت کردن دچار مشکل و اشتباه نشود.