⚠️هشدار به مامانای گل و گلاب و باباهای عزیز🌱
داستان ترانه«۱۰۳»
لبخندی زدم و راه افتادیم
تا غروب هم تو خیابونا چرخ زدیم
و امیر منو رسوند خوابگاه.
خودش تمام کادوها رو تا دم در خوابگاه برام آورد
یادمه انقد زیاد بودن که دو بار رفتم و اومدم
تا تونستم همه رو به داخل ببرم.
وقتی رسیدم خوابگاه همه هم خوابگاهیام دورم کردن
و دونه دونه کادوها رو باز کردن
و نگاه کردن.
ساعت،عطر،گردنبند،کیف،کفش
چند مدل روسری و جا سوئیچی و...
در آخر سرم نظرشون به انگشترم جلب شد
و یکی یکی بهم تبریک گفتن😊
و برام آرزوی خوشبختی کردن🙏
حدود یکی دو ساعت باهاشون حرف زدم
و بعد از اینکه از دست فضولی هاشون خلاص شدم !
سریع رفتم حموم و دوش گرفتم
وقتی برگشتم دیگه بچه ها خوابیده بودن.
@kodaknojavan🌿🌷
داستان ترانه«۱۰۳»
لبخندی زدم و راه افتادیم
تا غروب هم تو خیابونا چرخ زدیم
و امیر منو رسوند خوابگاه.
خودش تمام کادوها رو تا دم در خوابگاه برام آورد
یادمه انقد زیاد بودن که دو بار رفتم و اومدم
تا تونستم همه رو به داخل ببرم.
وقتی رسیدم خوابگاه همه هم خوابگاهیام دورم کردن
و دونه دونه کادوها رو باز کردن
و نگاه کردن.
ساعت،عطر،گردنبند،کیف،کفش
چند مدل روسری و جا سوئیچی و...
در آخر سرم نظرشون به انگشترم جلب شد
و یکی یکی بهم تبریک گفتن😊
و برام آرزوی خوشبختی کردن🙏
حدود یکی دو ساعت باهاشون حرف زدم
و بعد از اینکه از دست فضولی هاشون خلاص شدم !
سریع رفتم حموم و دوش گرفتم
وقتی برگشتم دیگه بچه ها خوابیده بودن.
@kodaknojavan🌿🌷