⭕️ رستگاری جمعی است
بخشی از نکاتی که در میزگرد روزنامهٔ ایران در تحلیل فیلم «علت مرگ: نامعلوم» طرح کردم:
🔹 زيربناي نظري فيلم و عصاره نگاه كارگردان اين است: «رستگاري جمعی است». تمام شخصيتهایسوار بر ون كه از تيپهاي مختلفي هم هستند، مسألهشان مشترك است و رستگاريشان جمعي است و به انواع و اقسام اشكال با ديگران پيوند دارند.
🔹 باعث تأسف است كه كارگردانی به پختگي آقاي زرنگار كه در سينماي ايران كمياب است، اينچنين سه سال از عمر هنرياش به خاطر توقيف اين فيلم تلف شد؛ آن هم فيلمي كه سه سال پيش اولين فيلم منتخب هيأت انتخاب جشنواره بود و حالا بعد از سه بار مجوز ساخت و سه سال عدم اكران، نهايتاً بدون سانسور اكران شده است. يك فيلم آبرومند كه ميتوانست تختهپرشي باشد براي يك كارگردان فيلم اولي.
🔹 به نظرم «علت مرگ؛ نامعلوم» بهترين فيلم اجتماعي سالهاي اخير و نويدبخش ظهور كارگرداني پخته و خوشآتيه در سينماي ايران است. سينماي علي زرنگار به نوعي تركيب جالبي از سينماي بنياعتماد و فرهادي است. سينماي اجتماعي بنياعتماد و فرهادي را دوست دارم اما به نظرم سينماي زرنگار نه فقط نوعي تركيب هر دو است كه حتي به يك معنا از هر دو پختگي بيشتري دارد. سينماي زرنگار بر خلاف سينماي بنياعتماد كه عمدتاً در سطح توصيف و تصوير قربانيان فقر، ساختارها و نهادها متوقف ميشود و بر خلاف سينماي فرهادي كه اسير نوعي نسبيگرايي اخلاقي است كه در نهايت داوري اخلاقي را تعليق ميكند، توانسته به تعبير فني فلسفه اخلاقي به نوعي بافتارگرايي اخلاقي پخته نزديك شود كه بدون دچار شدن به نسبيگرايي، موقعيتهاي تعارض وظايف اخلاقي را نشان دهد.
🔹 اگر بخواهيم تعريفي از سينماي اجتماعي ارائه دهيم، همين تعريف قابل اعتناست؛ سينمايي است كه در آن ضد قهرمان نهادها و ساختارهايي است كه بر عامليت فشار ميآورد.
🔹 در جهان داستاني این فيلم با همه انتخابهايي كه منجر به شكلي از آلوده شدن و وسوسه در شخصيتها ميشود اما خود كاراكترها انگيزههاي ديگرخواهانه دارند. به تعبير ديگر شخصيتها با انگيزههاي اخلاقي تن به اشكالي از آلودگي و خطا ميدهند. در حالي كه عموما در سينماي اجتماعي نيمه دوم دهه نود ايران نوعي فردگرايي خودخواه آلوده تصوير ميشد و در سينماي جنگ و مجيدي و ميركريمي و آبيار هم با اشكالي از ديگردوستي خيلي پاك مواجه بوديم.
در اين فيلم اما اين آلوده و وسوسه شدن خودش انگيزه و علتي ديگردوستانه دارد و در تن دادن همه شخصيتها به اين وسوسه، رگههاي ديگردوستي ميبينيم. مثلاً شخصيت كارمند (با بازي عليرضا ثانيفر) كه در ابتداي فيلم داوري مخاطب نسبت به او منفي است به خاطر بيماري همسرش، شخصيت احمد (با بازي عالي بانيپال شومون) به خاطر نجات دوستش از اعدام (با پرداخت ديه) و راننده به خاطر زن صيغهاي قرباني خشونت خانگي ميلغزند و نه به خاطر خودشان. جوان توليدكننده پادكست و فراري هم تنها در مواردي دچار خشونت ميشود كه پاي يارش در ميان است و يارش هم به خاطر آسايش اوست كه دچار وسوسه ميشود.
اين تصوير با شناخت تجربي از انسانها كه همزمان هم گرايشهاي ديگردوستانه/جمعگرايانه/هميارانه و هم گرايشهاي خودخواهانه/منفعتجويانه/رقابتجويانه دارند و اين گرايشها تحت فشار نهادها و ساختارها و قفسهاي هنجار است، سازگارتر است. در كمتر كارگردان ايراني ديدهام كه حق هر دو را ادا كند.
🔹 پسر جوان تنها كسي در فیلم است كه به ظلم تن نميدهد و نوعي وظيفهگرايي كانتي دارد. او قصد مهاجرت دارد؛ گويي تنها راه سالم و پاك ماندن رفتن است. اما قهرمان فيلم او نيست و به نظرم فيلم اگر قهرماني داشته باشد آن زن ناشنوا است كه قدرت تكلم هم ندارد. اوست كه با وجود همه فشارهاي ساختاري و زمينهاي آلوده نميشود. گويي كارگردان ميخواهد بگويد فشارهاي نهادي و ساختاري شما را در موقعيتهاي تعارض وظايف اخلاقي قرار ميدهد اما گر چه سخت، ميتوان پاكيزه ماند و تن به ناروا نداد. اين زن به نوعي ناظر آرماني اخلاقي در طول فيلم است كه در نهايت هم آلوده نميشود.
🔹 فيلم به يك معنا خشونت فقر را تصوير كرده و نميتوان انتظار فضاي گل و بلبلي از آن داشت. ولي در عين حال من دو نشانه از زندگي در فيلم ميبينم كه هر دو قدرتمند است. يكي همين ميل اخلاقي ماندن است كه براي آدمي زنده ممكن است و ديگري طبيعت زيباي بيابانهاي شهداد است كه بعضاً قابهاي شبهوسترن ميسازد و به يك معنا بستر زندگي جمعي ما ايرانيان است و خيلي هم افق زندهاي دارد. به نظر ميرسد كارگردان تعمداً اينچنين طبيعت را قدرتمند و زيبا تصوير ميكند.
👈🏻 متن کامل گفتوگو
#پیشنهادفیلم
@jalaeipour
بخشی از نکاتی که در میزگرد روزنامهٔ ایران در تحلیل فیلم «علت مرگ: نامعلوم» طرح کردم:
🔹 زيربناي نظري فيلم و عصاره نگاه كارگردان اين است: «رستگاري جمعی است». تمام شخصيتهایسوار بر ون كه از تيپهاي مختلفي هم هستند، مسألهشان مشترك است و رستگاريشان جمعي است و به انواع و اقسام اشكال با ديگران پيوند دارند.
🔹 باعث تأسف است كه كارگردانی به پختگي آقاي زرنگار كه در سينماي ايران كمياب است، اينچنين سه سال از عمر هنرياش به خاطر توقيف اين فيلم تلف شد؛ آن هم فيلمي كه سه سال پيش اولين فيلم منتخب هيأت انتخاب جشنواره بود و حالا بعد از سه بار مجوز ساخت و سه سال عدم اكران، نهايتاً بدون سانسور اكران شده است. يك فيلم آبرومند كه ميتوانست تختهپرشي باشد براي يك كارگردان فيلم اولي.
🔹 به نظرم «علت مرگ؛ نامعلوم» بهترين فيلم اجتماعي سالهاي اخير و نويدبخش ظهور كارگرداني پخته و خوشآتيه در سينماي ايران است. سينماي علي زرنگار به نوعي تركيب جالبي از سينماي بنياعتماد و فرهادي است. سينماي اجتماعي بنياعتماد و فرهادي را دوست دارم اما به نظرم سينماي زرنگار نه فقط نوعي تركيب هر دو است كه حتي به يك معنا از هر دو پختگي بيشتري دارد. سينماي زرنگار بر خلاف سينماي بنياعتماد كه عمدتاً در سطح توصيف و تصوير قربانيان فقر، ساختارها و نهادها متوقف ميشود و بر خلاف سينماي فرهادي كه اسير نوعي نسبيگرايي اخلاقي است كه در نهايت داوري اخلاقي را تعليق ميكند، توانسته به تعبير فني فلسفه اخلاقي به نوعي بافتارگرايي اخلاقي پخته نزديك شود كه بدون دچار شدن به نسبيگرايي، موقعيتهاي تعارض وظايف اخلاقي را نشان دهد.
🔹 اگر بخواهيم تعريفي از سينماي اجتماعي ارائه دهيم، همين تعريف قابل اعتناست؛ سينمايي است كه در آن ضد قهرمان نهادها و ساختارهايي است كه بر عامليت فشار ميآورد.
🔹 در جهان داستاني این فيلم با همه انتخابهايي كه منجر به شكلي از آلوده شدن و وسوسه در شخصيتها ميشود اما خود كاراكترها انگيزههاي ديگرخواهانه دارند. به تعبير ديگر شخصيتها با انگيزههاي اخلاقي تن به اشكالي از آلودگي و خطا ميدهند. در حالي كه عموما در سينماي اجتماعي نيمه دوم دهه نود ايران نوعي فردگرايي خودخواه آلوده تصوير ميشد و در سينماي جنگ و مجيدي و ميركريمي و آبيار هم با اشكالي از ديگردوستي خيلي پاك مواجه بوديم.
در اين فيلم اما اين آلوده و وسوسه شدن خودش انگيزه و علتي ديگردوستانه دارد و در تن دادن همه شخصيتها به اين وسوسه، رگههاي ديگردوستي ميبينيم. مثلاً شخصيت كارمند (با بازي عليرضا ثانيفر) كه در ابتداي فيلم داوري مخاطب نسبت به او منفي است به خاطر بيماري همسرش، شخصيت احمد (با بازي عالي بانيپال شومون) به خاطر نجات دوستش از اعدام (با پرداخت ديه) و راننده به خاطر زن صيغهاي قرباني خشونت خانگي ميلغزند و نه به خاطر خودشان. جوان توليدكننده پادكست و فراري هم تنها در مواردي دچار خشونت ميشود كه پاي يارش در ميان است و يارش هم به خاطر آسايش اوست كه دچار وسوسه ميشود.
اين تصوير با شناخت تجربي از انسانها كه همزمان هم گرايشهاي ديگردوستانه/جمعگرايانه/هميارانه و هم گرايشهاي خودخواهانه/منفعتجويانه/رقابتجويانه دارند و اين گرايشها تحت فشار نهادها و ساختارها و قفسهاي هنجار است، سازگارتر است. در كمتر كارگردان ايراني ديدهام كه حق هر دو را ادا كند.
🔹 پسر جوان تنها كسي در فیلم است كه به ظلم تن نميدهد و نوعي وظيفهگرايي كانتي دارد. او قصد مهاجرت دارد؛ گويي تنها راه سالم و پاك ماندن رفتن است. اما قهرمان فيلم او نيست و به نظرم فيلم اگر قهرماني داشته باشد آن زن ناشنوا است كه قدرت تكلم هم ندارد. اوست كه با وجود همه فشارهاي ساختاري و زمينهاي آلوده نميشود. گويي كارگردان ميخواهد بگويد فشارهاي نهادي و ساختاري شما را در موقعيتهاي تعارض وظايف اخلاقي قرار ميدهد اما گر چه سخت، ميتوان پاكيزه ماند و تن به ناروا نداد. اين زن به نوعي ناظر آرماني اخلاقي در طول فيلم است كه در نهايت هم آلوده نميشود.
🔹 فيلم به يك معنا خشونت فقر را تصوير كرده و نميتوان انتظار فضاي گل و بلبلي از آن داشت. ولي در عين حال من دو نشانه از زندگي در فيلم ميبينم كه هر دو قدرتمند است. يكي همين ميل اخلاقي ماندن است كه براي آدمي زنده ممكن است و ديگري طبيعت زيباي بيابانهاي شهداد است كه بعضاً قابهاي شبهوسترن ميسازد و به يك معنا بستر زندگي جمعي ما ايرانيان است و خيلي هم افق زندهاي دارد. به نظر ميرسد كارگردان تعمداً اينچنين طبيعت را قدرتمند و زيبا تصوير ميكند.
👈🏻 متن کامل گفتوگو
#پیشنهادفیلم
@jalaeipour