«پناهِ» نبریده‌ها


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Видео и фильмы


آرشیو مطالب.
گفتند «نیمچه»ای، ما نیز پذیرفتیم.
۱۴۰۱/۱/۱۸

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Видео и фильмы
Статистика
Фильтр публикаций


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
City of God (2002)
Fernando Meirelles, Kátia Lund


Репост из: euronews یورونیوز
💢صدور مجوز بازوی اجرایی اتحادیه؛ ملخ‌ وارد وعده غذایی اروپایی‌ها شد

کمیسیون اروپا پس از اخذ تائیدیه‌ علمی، مجوز عرضه نوعی ملخ را به عنوان یک منبع غذایی سرشار از پروتئین در بازار مواد غذایی اتحادیه اروپا صادر کرد.

کمیسیون اروپا که پیشتر مجوز عرضه و مصرف کرم‌های خوراکی را صادر کرده بود، با هدف تامین منابع پروتئینی به منظور برقراری یک سیستم غذایی پایدارتر، فروش و مصرف ملخ‌ مهاجر(Migratory Locust) را که در میان حشره‌شناسان به عنوان ملخ مهاجر آسیایی و آفریقایی یا ملخ صحرایی لقب گرفته و در علوم زراعی نوعی آفت کشاورزی شناخته شده، صادر کرد.

جزئیات بیشتر: https://b2n.ir/g56229

@euronewspe




یک بار نشد همه‌چیز در این کانال عادی پیش برود!


زیاد با عضوهای پنجم و ششم کانال حال نمی‌کنم.


ملخی را کشتم
نه به این خاطر که از ملخ‌ها متنفرم
یا منزجرم می‌کنند
یا این که آفات محصولاتند
یا حتی از زیبایی بی‌بهره‌اند
نه،
من ملخ را کشتم
چون اعصابم کیری است و در ساعات کنونی به هیچ جاندار خارننه‌کصه‌ای که بخواهد صدایی فراتر از حد تحملم تولید کند رحم نمی‌کنم.


در نقد عوامل پشت‌صحنه:




بکت و سیاست
صالح نجفی
به کوشش صفحه‌ی پانوراما


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
بکت و سیاست
صالح نجفی
به کوشش صفحه‌ی پانوراما


_ به به به، سلام دوست من، احوال شما، چه خبر؟
_کیرم در این زندگی.


محال است تابستان بشود و به فکر تهیه‌ی اسلحه نباشم.


یک روز بهاری دیگر؛ صبح دل‌انگیزی را برایتان آرزو می‌کنم. زندگی کنید و مواهبش را غنیمت شمرید. شات‌گان را بردارید و خودتان را از دام این نفس‌های مضحک خلاص کنید. به همه عشق بورزیدددد.


گوشی را کنار گذاشتم و در دل گفتم «تمام شد». تمام شدن واژه‌ای بود فراتر از درک من، گرم بودم، نفسی عمیق کشیدم و عرق پیشانی‌ام را پاک کردم. بهت‌زده شام را سر کشیدم و گرداگرد خانه قدم زدم. برادر کوچکترم خانه نبود و مأمنی برای سخنانم نمی‌دیدم. با خود گفتم چاره‌ای نیست، ماشین را برداشتم و سرزده به خانه‌ی برادر بزرگترم رفتم، با چهره‌ای گشوده وارد خانه شدم در حالی که تعجب آن‌ها از بازدید سرزده‌ام چندان دور از انتظار نبود. چای و میوه و مخلفات صرف شد و از برادرزاده‌ام خواستم که برای لحظاتی من را با پدر و مادرش تنها بگذارد. دیدم که در اتاقی دیگر با گوشی سرگرم شد، روی برگرداندم و بعد از آن‌که دستهایم را به هم کوفتم، با لبخندی تصنعی همان «تمام شد» نخستین را بر زبان آوردم. در میان عجب برادرم و همسرش، لبخندم به سرعت محو شد و بغضی گلویم را در هم فشرد، چنان‌چه برآوردن یک نفس از انجام اعمال سیزیف شاقه‌تر می‌نمود. کنترل از دست رفت، سکوت برقرار شد و بدور از ریا و دوز و کلک، برای نخستین بار، در مقابل آن دو سخت‌تر از ابر بهاران اشک ریختم و مشت گره کردم و با نفس بریده ماجرا را تعریف کردم. رفته‌رفته، دلداری جایش را به کمدی داد تا سهل آید آنچه روی داده بود، و کمدی در نهایت به انتهای شب رسید و جمع را وداع گفتم و به سمت خانه روانه شدم، با ذهنی که مدام کلماتی کلیدی را بر قلبم یادآور می‌شد تا بلکه راه سقاوت در پیش گیرد و از خر شیطان پایین آید.
خواب بر چشمانم تنگ می‌آمد و افکار جسته و گریخته بر سلول‌های عصبی مغزم یورتمه می‌رفتند تا چشمانم به سرخی گرایند و تعدد نفس‌هایم در امتداد سیگارهای متعدد به شماره افتند. شب‌ها و روزها بیدار بودم و چند ساعتی خواب اگر نازل می‌شد با دل و جان در آغوشش می‌گرفتم و چنان می‌فشردمش که دیگر هوس بازگشتن به سرش نزند. سپیده‌دم بود و مادرم بر سجاده نماز صبح را تقدیم درگاه الهی می‌کرد، که بی‌اختیار به سویش رفتم و تسلیم دستانش شدم. زمزمه‌ی اذکارش بر پرده‌های گوش‌هایم طنین می‌افکندند و گرمای مهرش یخ قلبم را آب می‌کرد، تا رخصتی به عمل آمد چون کودکان هق‌هق‌کنان گریه سردادم و مادرم چونان که مرا در قالب نوزادی‌ام در بغل داشته باشد، امواج سفید آرامش را به دستانش که من گریان در آن خانه گزیده بود روا داشت تا اشک‌ها بر گونه‌ام خشک شدند و جهان برای اندک زمانی از تلاطم بازایستاد. خواب در راه بود و دوباره از نو بیداری. ریشه‌ی آن خاطرات و شاخه‌های آن آینده، بر تنه‌ی حالم فشار می‌آورند تا جایی که دیگر نه روزها از افکارم در امان بودم، نه شب‌ها از کابوس‌هایم.
شبی تاریک به تاریکی شب‌های پیشین، که چشم انتظار چشمکی از جانب خوشبختی بودم، برادر کوچکترم مرا به اتاقش صدا زد. بی‌آنکه حرف چندانی میانمان رد و بدل شود، مرا محکم در آغوش گرفت و بالغ بر پنج دقیقه تمام حجم بدنم را در پناه خود درآورد. خلأ به وجود آمده‌ی روزهای گذشته به‌گونه‌ای لبریز از عشق هم‌خونانم شده بود، که دیگر ذره‌ای اندوه در من نفوذ نداشت.
آن ظهر، که چشمانم به سیاهی می‌گرایید و جهان مرا وداع می‌گفت، آن آغوش‌ها و آن گریه‌ها در خاطرم نقش بسته بودند و دیگر خبری از آن خلأ با آن کلمات شکنجه‌گر نبود، اما به مدد او جهان در شرف تاریکی بود و هیچ آغوش و هیچ گریه‌ای دیگر بازدارنده‌ی من نبود. من مردم، اما زنده نگهم داشتند تا بار دیگر بر زمین قدم بردارم و ببینم که مردنم در چشمان آن‌که مرا در کام مرگ انداخته بود اهمیت چندانی نداشت و تنها بر خانواده‌ام سخت می‌آمد. من زنده ماندم تا در سالگرد رویدادی که تاریخ دقیق آن پنجم تیرماه سال هزار و چهارصد و دوست، در گوش همان‌که در آن روز با چشمانی گریان و قلبی بیزار از من، ترکم گفت بگویم که «تمام شد»، من زنده ماندم و در آینده دیگران شاید بتوانند مرا بکشند، اما تو دیگر این قدرت را نداری، قدرتی که از ازل متعلق به تو بود، اما پیش از وصول ابدیت از تو سلب شد.




Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
مناظره‌ی مصطفی مهرآیین و مهدی جمشیدی

بهمن ماه ۱۴۰۲
منبع: شبکه یک سیما


سورن کی‌یرکگور: یا این یا آن.
فریدریش هگل: هم این هم آن.


این گل‌های زیبا، تقدیم به شما، از طرف مدیریت کانال بزرگ [«پناهِ» نبریده‌ها].


یه متن تو ذهنمه و خیلی راحت رو کاغذ پیاده میشه، منتهی نمی‌دونم ارزش نوشتن داره یا نه! و حتی اگه ارزش نوشتن داشته باشه، ارزش بارگذاری کردن داره یا نه! به هر حال کیرم تو مملکتی که نمیشه یه بازی آنلاین فوتبال رو با خیال راحت توش زد.


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
Capharnaüm (2018)
Nadine Labaki

Показано 20 последних публикаций.

6

подписчиков
Статистика канала