درونمايه يا حرف اصلي موضوع فیلمنامه عشق است؛ عشقي كه ميان آليسيا و دولين روي میدهد. اگر اين عشق اتفاق نميافتاد، قطعاً ما با موضوعي طرف بوديم كه در عين داشتن هيجان و وجود ماجراهاي جاسوسي، به اين سطح از جذابيت نميرسيد.
عشق جاري ميان آليسيا و دولين باعث میشود ناگهان مأموريت در نظر گرفتهشده براي آليسيا كه به تور انداختن الكس و ورود به خانه اوست، رنگوبويي ديگر به خود گيرد. مخاطب كه تازه میخواهد با عشق آليسيا و دولين درگير شود، ناگاه دستخوش ماجرايي میشود كه هر چند در كار جاسوسي بسيار عادي و روزمره است، اما در اينجا با وجود نهال عشقي كه تازه میخواهد برويد، بهشدت تلخ و ناخوشايند میشود، و البته همين ناكامي عشق اين دو را برجستهتر میكند. همين عشق است كه باعث میشود انجام وظيفه براي آليسيا و دولين آزاردهنده و حتي منفور شود، آنقدر كه دولين براي فراموش كردن آليسيا تقاضاي انتقال به اسپانيا را میكند، زيرا تحمل ديدن آليسيا را در وضعيت بهوجودآمده كه خود نيز در آن نقش داشته، ندارد. در عين حال عشق است كه باعث نجات جان آليسيا از مرگ میشود، زيرا اگر دولين عاشق نبود، هرگز چنين سرسختانه پيگير علت نيامدن آليسيا به سر قرار نميشد و حتي چنين خطر نميكرد كه براي سر درآوردن از علت غيبت او پا به خانه الكس، يعني مكان پرخطري بگذارد كه احتمال كشته شدنش در آنجا كم نيست. و سرانجام اينكه رنج اين عشق است كه آليسيا و دولين را تحت تأثير خويش متحول میكند. هم دولين از غروري كه به آليسيا و خود او لطمه زده، دست میكشد و متواضعانه عشقي را به آليسيا ابراز میكند كه از همان نگاه نخست گرفتارش شده، و هم سموم بيبندوباري و سبكسري را از وجود آليسيا پاك میكند تا او خود را با همه وجود صرف معشوقي كند كه دولين است. پس عشق موتوري است كه هم داستان را بهخوبي به حركت درمیآورد، هم به آن كشش میدهد، هم مخاطب را همراه و درگير میكند.
در بدنام وظيفه ادا میشود، آن هم در شرايطي كه آليسيا در خطر مرگ قرار میگيرد، و اگر نبود عشق دولين به او، قطعاً با سم به هلاكت میرسيد. اما آنچه منجي او میشود، عشق است؛ آن هم عشق مأمور كاركشتهای كه زير و بم سازمان را میشناسد و میداند كه چه روابط خشكي بر آن حاكم است و اگر او نجنبد، معلوم نيست چه به سر زني خواهد آمد كه زندگياش را در راه اهداف آنها در طبق اخلاص گذاشته است. آنچه از اين فیلمنامه به عنوان پيام منتقل میشود، اين است كه عشق خود نيز يك وظيفه است و بهاي آن اگر از وطنپرستي بيشتر نباشد، كمتر نيست. براي همين است كه دولين براي نجات آليسيا همانگونه عمل میكند كه آليسيا براي وطن كرده است، و اتفاقاً آنچه اين فیلمنامه را ارجمند میكند، عمل دولين در نجات جان آليسياست.
پيامي كه از فیلمنامه برمیآيد، اين است كه عشق خود نيز وظيفه است؛ چه اين وظيفه جمعي باشد، چه فردي. عشق مسئوليتآور است و عمل به آن شجاعت و ازخودگذشتگي میخواهد؛ چه براي وطن باشد، چه براي يك هموطن.
✍ #علی_موذنی
🎬 Notorious 1946
Join 👉 @honar7modiran
عشق جاري ميان آليسيا و دولين باعث میشود ناگهان مأموريت در نظر گرفتهشده براي آليسيا كه به تور انداختن الكس و ورود به خانه اوست، رنگوبويي ديگر به خود گيرد. مخاطب كه تازه میخواهد با عشق آليسيا و دولين درگير شود، ناگاه دستخوش ماجرايي میشود كه هر چند در كار جاسوسي بسيار عادي و روزمره است، اما در اينجا با وجود نهال عشقي كه تازه میخواهد برويد، بهشدت تلخ و ناخوشايند میشود، و البته همين ناكامي عشق اين دو را برجستهتر میكند. همين عشق است كه باعث میشود انجام وظيفه براي آليسيا و دولين آزاردهنده و حتي منفور شود، آنقدر كه دولين براي فراموش كردن آليسيا تقاضاي انتقال به اسپانيا را میكند، زيرا تحمل ديدن آليسيا را در وضعيت بهوجودآمده كه خود نيز در آن نقش داشته، ندارد. در عين حال عشق است كه باعث نجات جان آليسيا از مرگ میشود، زيرا اگر دولين عاشق نبود، هرگز چنين سرسختانه پيگير علت نيامدن آليسيا به سر قرار نميشد و حتي چنين خطر نميكرد كه براي سر درآوردن از علت غيبت او پا به خانه الكس، يعني مكان پرخطري بگذارد كه احتمال كشته شدنش در آنجا كم نيست. و سرانجام اينكه رنج اين عشق است كه آليسيا و دولين را تحت تأثير خويش متحول میكند. هم دولين از غروري كه به آليسيا و خود او لطمه زده، دست میكشد و متواضعانه عشقي را به آليسيا ابراز میكند كه از همان نگاه نخست گرفتارش شده، و هم سموم بيبندوباري و سبكسري را از وجود آليسيا پاك میكند تا او خود را با همه وجود صرف معشوقي كند كه دولين است. پس عشق موتوري است كه هم داستان را بهخوبي به حركت درمیآورد، هم به آن كشش میدهد، هم مخاطب را همراه و درگير میكند.
در بدنام وظيفه ادا میشود، آن هم در شرايطي كه آليسيا در خطر مرگ قرار میگيرد، و اگر نبود عشق دولين به او، قطعاً با سم به هلاكت میرسيد. اما آنچه منجي او میشود، عشق است؛ آن هم عشق مأمور كاركشتهای كه زير و بم سازمان را میشناسد و میداند كه چه روابط خشكي بر آن حاكم است و اگر او نجنبد، معلوم نيست چه به سر زني خواهد آمد كه زندگياش را در راه اهداف آنها در طبق اخلاص گذاشته است. آنچه از اين فیلمنامه به عنوان پيام منتقل میشود، اين است كه عشق خود نيز يك وظيفه است و بهاي آن اگر از وطنپرستي بيشتر نباشد، كمتر نيست. براي همين است كه دولين براي نجات آليسيا همانگونه عمل میكند كه آليسيا براي وطن كرده است، و اتفاقاً آنچه اين فیلمنامه را ارجمند میكند، عمل دولين در نجات جان آليسياست.
پيامي كه از فیلمنامه برمیآيد، اين است كه عشق خود نيز وظيفه است؛ چه اين وظيفه جمعي باشد، چه فردي. عشق مسئوليتآور است و عمل به آن شجاعت و ازخودگذشتگي میخواهد؛ چه براي وطن باشد، چه براي يك هموطن.
✍ #علی_موذنی
🎬 Notorious 1946
Join 👉 @honar7modiran