#پارت543
به نظرم اگر غم و ناراحتی اش را با گریه تخلیه می کرد خیلی بهتر از این بود که در دلش نگه دارد.
دستش هنوز هم در دستم بود آرام فشردمش و گفتم:
-ماهور من و تو با همدیگه از پس اینم بر میایم.
من می دونم که تو هنوزم منو دوست داری منم نتونستم تو رو از یاد ببرم و بهت علاقه دارم.
برگشت و به من نگاه کرد.
چشم هایش هنوز هم لبریز از اشک بود اما منتظر بود تا ادامه ی حرف هایم را بشنود.
-ما مشکلات زیادی رو گذروندیم مطمئنم ازاینم گذر می کنیم.
سبحان حالش خوب میشه تو هم دوباره مثل قبل میشی.
من خودم کارای طلاقت رو انجام میدم تا از سبحان جدا بشی کوچولومون هم به سلامتی به دنیا میاد و زندگی هر دومون رو شیرین تر می کنه.
ازهمه چیز حرف زده بودم به جز مورد اصلی که ازدواج مجدد من و ماهور بود.
واقعیت این بود که از گفتن این موضوع می ترسیدم ماهور به اندازه ی کافی فشار تحمل می کرد و نباید از طرف من هم عصبی می شد برای همین ترجیح دادم در مورد این موضوع در موقعیت بهتری با او صحبت کنم.
انگار داشت با چشم هایش می خواست که بیشتر مطمئنش کنم برای همین آرام چشم هایش را روی هم گذاشتم و گفتم:
-بهت قول میدم همه چیز رو درست کنم ماهور تو فقط سعی کن حالت خوب باشه.
سرش را تکان داد و دوباره به بیرون خیره شد آرام دستش را از بین دستم بیرون اورد.
به نظرم نباید مجبورش می کردم کاری که دوست ندارد را انجام دهد برای همین بیشتر از این اصرار نکردم و حواسم را جمع رانندگی ام کردم.
بالاخره به خانه ام رسیدیم.
ماهور باز هم هیچ واکنشی نشان داد انگار دیگر هیچ چیز نه متعجبش می کرد و نه عصبانی.
ماشین را در حیاط پارک کردم و بعد از برداشتن چمدان ماهور کمکش کردم که وارد خانه شویم.
همین که اجازه می داد کمکش کنم و لجبازی نمی کرد یک نکته ی مثبت بود.
به در خانه که رسیدیم دستم را رها کرد و خودش با کمک گرفتن از دیوار سمت پذیرایی رفت.
به نظرم اگر غم و ناراحتی اش را با گریه تخلیه می کرد خیلی بهتر از این بود که در دلش نگه دارد.
دستش هنوز هم در دستم بود آرام فشردمش و گفتم:
-ماهور من و تو با همدیگه از پس اینم بر میایم.
من می دونم که تو هنوزم منو دوست داری منم نتونستم تو رو از یاد ببرم و بهت علاقه دارم.
برگشت و به من نگاه کرد.
چشم هایش هنوز هم لبریز از اشک بود اما منتظر بود تا ادامه ی حرف هایم را بشنود.
-ما مشکلات زیادی رو گذروندیم مطمئنم ازاینم گذر می کنیم.
سبحان حالش خوب میشه تو هم دوباره مثل قبل میشی.
من خودم کارای طلاقت رو انجام میدم تا از سبحان جدا بشی کوچولومون هم به سلامتی به دنیا میاد و زندگی هر دومون رو شیرین تر می کنه.
ازهمه چیز حرف زده بودم به جز مورد اصلی که ازدواج مجدد من و ماهور بود.
واقعیت این بود که از گفتن این موضوع می ترسیدم ماهور به اندازه ی کافی فشار تحمل می کرد و نباید از طرف من هم عصبی می شد برای همین ترجیح دادم در مورد این موضوع در موقعیت بهتری با او صحبت کنم.
انگار داشت با چشم هایش می خواست که بیشتر مطمئنش کنم برای همین آرام چشم هایش را روی هم گذاشتم و گفتم:
-بهت قول میدم همه چیز رو درست کنم ماهور تو فقط سعی کن حالت خوب باشه.
سرش را تکان داد و دوباره به بیرون خیره شد آرام دستش را از بین دستم بیرون اورد.
به نظرم نباید مجبورش می کردم کاری که دوست ندارد را انجام دهد برای همین بیشتر از این اصرار نکردم و حواسم را جمع رانندگی ام کردم.
بالاخره به خانه ام رسیدیم.
ماهور باز هم هیچ واکنشی نشان داد انگار دیگر هیچ چیز نه متعجبش می کرد و نه عصبانی.
ماشین را در حیاط پارک کردم و بعد از برداشتن چمدان ماهور کمکش کردم که وارد خانه شویم.
همین که اجازه می داد کمکش کنم و لجبازی نمی کرد یک نکته ی مثبت بود.
به در خانه که رسیدیم دستم را رها کرد و خودش با کمک گرفتن از دیوار سمت پذیرایی رفت.