#پارت540
-اقا با شمام می تونید مریضتون رو ببرید.
از فکر بیرون آمدم و برای زنی که این حرف را زده بود سر تکان دادم.
دوباره به اتاق ماهور برگشتم عجیب بود که حتی گریه هم نمی کرد انگار در یک خلأ بود و هیچ احساسی درونش وجود نداشت.
کمک کردم از روی تخت بلند شود.
نمی توانست حرف بزند اما حرف های دکتر را شنیده بود که گفته بود کوچک ترین فشاری اگر به او وارد شود ممکن است برای بچه خیلی بد باشد و منجر به سقط شود.
دکتر گفته بود احتمالا کمر و دلش هنوز هم درد کند اما ماهور بعد از حرف دکتر هیچ واکنشی نشان نداده بود.
تا رسیدن به ماشین دستش را گرفتم و کمکش کردم.
برخلاف همیشه ماهور مانعم نشد انگار دیگر هیچ چیز در این دنیا برایش مهم نبود و قرار نبود با چیزی مخالفت کند.
پشت ماشین نشستم و سمت خانه ی خودم حرکت کردم ماهور بی حرف به جلو خیره شده و بود و فقط خدا می داند چقدر آن لحظه دلم تنگ شده بود برای وقتی که برخلاف میلش عمل می کردم و سعی می کرد جلویم را بگیرد.
قطره اشکی لجوجانه از چشمم پایین چکید باید سر راه می رفت و موبایل هایمان را بر می داشتم.
از دیشب تا به حال هیچکس از ما خبر نداشت و احتمالا نگران شده بودند.
به در خانه که رسیدم از ماشین پیاده شدم و بی اراده در را قفل کردم نمی خواستم به هیچ قیمتی دیگر ماهور را از دست بدهم.
به اندازهی کافی به سبحان زمان داده بودم اما او تنها کاری که کرد این بود که روح ماهور را آسیب دیده تر کند و باعث این مشکل بزرگ شود.
پله ها را دوتا یکی بالا رفتم و وارد خانه شدم.
چمدان ماهور که تقریبا مرتب بود بستم و دنبال خودم کشیدم هر دو موبایل را هم برداشتم و بدون این که به هیچ کدام نگاه کنم از خانه بیرون رفتم.
ممکن بود ماهور از این که در ماشین قفل است بترسد و این برای بچه منع شده بود.
حدسم کاملا اشتباه بود ماهور آرام روی صندلی نشسته بود و حتی کم ترین تلاشی برای بیرون رفتن نمی کرد.
_پسرعمه #لای پام میسوزه
❌❌❌❌❌🔞🔞🔞
کلافه دستی تو موهام کشیدم و گفتم:
_بس میکنی دختر یا نه
پاشو شورتتو بپوش الان مامانت میرسه
_نمیخوام نمیپوشم
بیا مثه اون شب دسستتو بزار روش
بیا بوسش کن تا خوب بشه اِمممم
_بس میکنی دختر یا نه ما نمیتونیم باهم باشیم
تو با این سن کمت چرا انقد حشری هستی
_تو پسرعممی
چه اشکالی داره اگه دوباره بوسم کنی از همون بوسا که دوس دارم!!
_اصلا حالا که دوسم نداری میرم با یکی دیگه دکتر بازی میکنم
_تو غلط میکنی توله سگ بیا اینجا ببینم
دوباره با دیدن بینپای تپلش از خود بی خود شدم و....
https://t.me/+niKUkkHKp6BhNTc0
-اقا با شمام می تونید مریضتون رو ببرید.
از فکر بیرون آمدم و برای زنی که این حرف را زده بود سر تکان دادم.
دوباره به اتاق ماهور برگشتم عجیب بود که حتی گریه هم نمی کرد انگار در یک خلأ بود و هیچ احساسی درونش وجود نداشت.
کمک کردم از روی تخت بلند شود.
نمی توانست حرف بزند اما حرف های دکتر را شنیده بود که گفته بود کوچک ترین فشاری اگر به او وارد شود ممکن است برای بچه خیلی بد باشد و منجر به سقط شود.
دکتر گفته بود احتمالا کمر و دلش هنوز هم درد کند اما ماهور بعد از حرف دکتر هیچ واکنشی نشان نداده بود.
تا رسیدن به ماشین دستش را گرفتم و کمکش کردم.
برخلاف همیشه ماهور مانعم نشد انگار دیگر هیچ چیز در این دنیا برایش مهم نبود و قرار نبود با چیزی مخالفت کند.
پشت ماشین نشستم و سمت خانه ی خودم حرکت کردم ماهور بی حرف به جلو خیره شده و بود و فقط خدا می داند چقدر آن لحظه دلم تنگ شده بود برای وقتی که برخلاف میلش عمل می کردم و سعی می کرد جلویم را بگیرد.
قطره اشکی لجوجانه از چشمم پایین چکید باید سر راه می رفت و موبایل هایمان را بر می داشتم.
از دیشب تا به حال هیچکس از ما خبر نداشت و احتمالا نگران شده بودند.
به در خانه که رسیدم از ماشین پیاده شدم و بی اراده در را قفل کردم نمی خواستم به هیچ قیمتی دیگر ماهور را از دست بدهم.
به اندازهی کافی به سبحان زمان داده بودم اما او تنها کاری که کرد این بود که روح ماهور را آسیب دیده تر کند و باعث این مشکل بزرگ شود.
پله ها را دوتا یکی بالا رفتم و وارد خانه شدم.
چمدان ماهور که تقریبا مرتب بود بستم و دنبال خودم کشیدم هر دو موبایل را هم برداشتم و بدون این که به هیچ کدام نگاه کنم از خانه بیرون رفتم.
ممکن بود ماهور از این که در ماشین قفل است بترسد و این برای بچه منع شده بود.
حدسم کاملا اشتباه بود ماهور آرام روی صندلی نشسته بود و حتی کم ترین تلاشی برای بیرون رفتن نمی کرد.
_پسرعمه #لای پام میسوزه
❌❌❌❌❌🔞🔞🔞
کلافه دستی تو موهام کشیدم و گفتم:
_بس میکنی دختر یا نه
پاشو شورتتو بپوش الان مامانت میرسه
_نمیخوام نمیپوشم
بیا مثه اون شب دسستتو بزار روش
بیا بوسش کن تا خوب بشه اِمممم
_بس میکنی دختر یا نه ما نمیتونیم باهم باشیم
تو با این سن کمت چرا انقد حشری هستی
_تو پسرعممی
چه اشکالی داره اگه دوباره بوسم کنی از همون بوسا که دوس دارم!!
_اصلا حالا که دوسم نداری میرم با یکی دیگه دکتر بازی میکنم
_تو غلط میکنی توله سگ بیا اینجا ببینم
دوباره با دیدن بینپای تپلش از خود بی خود شدم و....
https://t.me/+niKUkkHKp6BhNTc0