💬 هیچ خدایی نیست! هیچ اربابی نیست!
✍ تامس نیل | ترجمه: پارسا طاهری
▪️مقدمه مترجم:
فیلسوفان بزرگ از مواضع سیاسی جناحهای روزگار خود فراروی میکنند و اگر اندیشهشان از عمق و استواری جدی بهرهمند باشد، مواضع سیاسی را بازتعریف میکنند و دیگران باید نسبت خود را با اندیشههای آن فیلسوف مشخص کنند، چه موافق او باشند، چه مخالف او باشند. مداخلات دلوز نیز در باب آنارشیسم سیاسی از همین موارد است، اما همین مداخلات منشا بحثهای فراوانی هم بوده اند.
▪️تعداد کمی از فیلسوفان به اندازه ژیل دلوز تأثیرگذار و در عین حال به طور گستردهای مورد سوء برداشت بوده اند. از بحثهایی که حول فلسفهی او شکل گرفته – مثل هر فیلسوف دیگر – ارتباط بین اندیشه متافیزیکی و سیاسی اوست. در قلب این بحث، یک سؤال نهفته است: آیا دیدگاه آنارشیستی دلوز از هستی - به اصطلاح «آنارشیسمِ هستیشناختی» او - مستقیماً به یک موضع سیاسی ترجمه میشود؟ یا برعکس، آیا اندیشه او در برابر چنین کاربرد مستقیمی مقاومت میکند؟
کسانی که در جناح اول تفسیری هستند برای دفاع از موضع خود دلایلی میآورند مانند: خصومت دلوز با سازمانهای سلسله مراتبی، تأکید او بر تکثر، آنتی هگلیانیسم سرسختانه او و برجسته شدن مفاهیمی مانند ریزوم، نومدیسم، قلمروزدایی و... در این فلسفه. با این حال، برخی نیز نسبت به ادغام ساده لوحانهی این دو سطح از اندیشه هشدار دادهاند و استدلال کردهاند که یک هستیشناسی آنارشیک لزوماً منجر به یک سیاست آنارشیستی منجر نمیشود. این مسئله جدالهای تفسیری سرنوشتسازی را رقم زده است. برخی منتقدان مثل آلن بدیو و اسلاوی ژیژک این پرسش را مطرح کردهاند که آیا فلسفه او در نهایت به سیاست رادیکال خدمت میکند یا صرفاً در خدمت سیالیت سرمایهداری است؟ برخی از اندیشمندان نیز تفاسیری اینچنین از فلسفهی دارند اما برخلاف کسانی مانند ژیژک از این سیالیت محض استقبال میکنند.
▪️در این مقاله، توماس نیل این سؤال را با فوریت تازهای مطرح میکند. او استدلال میکند که ادغام آنارشیسم هستیشناختی و سیاسی منجر به سوءبرداشتی شده است که خود امکانات سیاسی را که دلوز و گتاری به دنبال کشف آن بودند، تضعیف میکند. نیل با تمایز دقیق بین این دو، نشان میدهد که در حالی که فلسفه دلوز پایه و اساس ضروری برای سیاست آنارشیستی را فراهم میکند، آن را متعین نمیکند. از نظر او آنارشیسم سیاسی باید بر اساس نظریهای از سازماندهی و استراتژی، نه صرفاً بر رد متافیزیکی سلسله مراتب، استوار باشد. نیل پاسخ منتقدان را بر اساس این تفسیر میدهد که آنها آنارشیسم سیاسی وی را تقلیل به آنارشیسمِ هستیشناختی وی داده اند.
متن کامل را از اینجا بخوانید.
@enkarmag
✍ تامس نیل | ترجمه: پارسا طاهری
▪️مقدمه مترجم:
فیلسوفان بزرگ از مواضع سیاسی جناحهای روزگار خود فراروی میکنند و اگر اندیشهشان از عمق و استواری جدی بهرهمند باشد، مواضع سیاسی را بازتعریف میکنند و دیگران باید نسبت خود را با اندیشههای آن فیلسوف مشخص کنند، چه موافق او باشند، چه مخالف او باشند. مداخلات دلوز نیز در باب آنارشیسم سیاسی از همین موارد است، اما همین مداخلات منشا بحثهای فراوانی هم بوده اند.
▪️تعداد کمی از فیلسوفان به اندازه ژیل دلوز تأثیرگذار و در عین حال به طور گستردهای مورد سوء برداشت بوده اند. از بحثهایی که حول فلسفهی او شکل گرفته – مثل هر فیلسوف دیگر – ارتباط بین اندیشه متافیزیکی و سیاسی اوست. در قلب این بحث، یک سؤال نهفته است: آیا دیدگاه آنارشیستی دلوز از هستی - به اصطلاح «آنارشیسمِ هستیشناختی» او - مستقیماً به یک موضع سیاسی ترجمه میشود؟ یا برعکس، آیا اندیشه او در برابر چنین کاربرد مستقیمی مقاومت میکند؟
کسانی که در جناح اول تفسیری هستند برای دفاع از موضع خود دلایلی میآورند مانند: خصومت دلوز با سازمانهای سلسله مراتبی، تأکید او بر تکثر، آنتی هگلیانیسم سرسختانه او و برجسته شدن مفاهیمی مانند ریزوم، نومدیسم، قلمروزدایی و... در این فلسفه. با این حال، برخی نیز نسبت به ادغام ساده لوحانهی این دو سطح از اندیشه هشدار دادهاند و استدلال کردهاند که یک هستیشناسی آنارشیک لزوماً منجر به یک سیاست آنارشیستی منجر نمیشود. این مسئله جدالهای تفسیری سرنوشتسازی را رقم زده است. برخی منتقدان مثل آلن بدیو و اسلاوی ژیژک این پرسش را مطرح کردهاند که آیا فلسفه او در نهایت به سیاست رادیکال خدمت میکند یا صرفاً در خدمت سیالیت سرمایهداری است؟ برخی از اندیشمندان نیز تفاسیری اینچنین از فلسفهی دارند اما برخلاف کسانی مانند ژیژک از این سیالیت محض استقبال میکنند.
▪️در این مقاله، توماس نیل این سؤال را با فوریت تازهای مطرح میکند. او استدلال میکند که ادغام آنارشیسم هستیشناختی و سیاسی منجر به سوءبرداشتی شده است که خود امکانات سیاسی را که دلوز و گتاری به دنبال کشف آن بودند، تضعیف میکند. نیل با تمایز دقیق بین این دو، نشان میدهد که در حالی که فلسفه دلوز پایه و اساس ضروری برای سیاست آنارشیستی را فراهم میکند، آن را متعین نمیکند. از نظر او آنارشیسم سیاسی باید بر اساس نظریهای از سازماندهی و استراتژی، نه صرفاً بر رد متافیزیکی سلسله مراتب، استوار باشد. نیل پاسخ منتقدان را بر اساس این تفسیر میدهد که آنها آنارشیسم سیاسی وی را تقلیل به آنارشیسمِ هستیشناختی وی داده اند.
متن کامل را از اینجا بخوانید.
@enkarmag