#اعتراف
ناصر آقا راننده اسنپ بود و چند دفعه ای باهاش برا خریدو کارهای دیگم بیرون رفته بودم و بهش اعتماد کردم.
تا اینکه یه روز دخترم نفس که 16سالشه خواست از خونمون خیابون طبرسی(مشهد)بره موجهای آبی زنگ زدم به ناصر آقا اگه زحمتی نیست نفس رو برسونید موج های آبی،بعد نیم ساعت نفس با ناصر آقا رفت سمت موج های آبی،ساعت نه شب بود زنگ زدم به نفس گوشیش در دسترس نبود خیلی نگرانش شده بودم،ساعت دوازده شب نفس پیام داد که مامان یه چیزی بهت میگم نگران نشی و به باباهم چیزی نگی،گفتم دختر خبر مرگت معلوم هست کجایی؟گفت مامان من بی حرمت شدم😭😭 از اولی که سوار شدم حال ناصر آقا خوب نبود و وسط راه راهشو عوض کرد. اول فکر کردم کار داره ولی وقتی ماشینو توی ی بیابون برهوت نگه داشت فهمیدم چه خبره 😭اومدم فرار کنم نذاشت و اونی که نباید، شد...
بعد این قضیه دخترم افسردگی گرفت و بعد از چند ماهم خودشو کشت و ما رو با یه دنیا خاطره و آرزو تنها گذاشت... 😔
ناصر آقا راننده اسنپ بود و چند دفعه ای باهاش برا خریدو کارهای دیگم بیرون رفته بودم و بهش اعتماد کردم.
تا اینکه یه روز دخترم نفس که 16سالشه خواست از خونمون خیابون طبرسی(مشهد)بره موجهای آبی زنگ زدم به ناصر آقا اگه زحمتی نیست نفس رو برسونید موج های آبی،بعد نیم ساعت نفس با ناصر آقا رفت سمت موج های آبی،ساعت نه شب بود زنگ زدم به نفس گوشیش در دسترس نبود خیلی نگرانش شده بودم،ساعت دوازده شب نفس پیام داد که مامان یه چیزی بهت میگم نگران نشی و به باباهم چیزی نگی،گفتم دختر خبر مرگت معلوم هست کجایی؟گفت مامان من بی حرمت شدم😭😭 از اولی که سوار شدم حال ناصر آقا خوب نبود و وسط راه راهشو عوض کرد. اول فکر کردم کار داره ولی وقتی ماشینو توی ی بیابون برهوت نگه داشت فهمیدم چه خبره 😭اومدم فرار کنم نذاشت و اونی که نباید، شد...
بعد این قضیه دخترم افسردگی گرفت و بعد از چند ماهم خودشو کشت و ما رو با یه دنیا خاطره و آرزو تنها گذاشت... 😔