Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
"در فروبند که با من دیگر
رغبتی نیست به دیدار کسی،
کر کاین خانه چه وقت آبادان
بود بازیچه ی دست هوسی.
هوسی آمد و خشتی بنهاد
طعنه ای لیک به بی سامانی،
دیدمش، راه از او جستم و گفت:
بعد از اینت شب و این ویرانی.
گفتم: آن وعده که با لعل لبت؟
گفت: تصویر سرابی بود آن.
گفتم: آن پیکر دیوار بلند؟
گفت: اشارت ز خرابی بود آن.
گفتم: آن نقطه که انگیخته دود؟
گفت: آتش زده ی سوخته ای ست،
استخوان بندی بام و در او
مرگ را لذت اندوخته ای ست.
گفتمش: خنده نبندد پس از این
آفتابی، نه چراغی با من.
گفت: آن به که بپوشی از شرم
چهره ی خویش به دست دامن.
دست غمناکان- گفتم- اما
از پس در به زمین می ساید.
-خنده آورد لبش- گفت: ولیک
هولی استاده به ره می پاید.
رغبتی نیست به دیدار کسی،
کر کاین خانه چه وقت آبادان
بود بازیچه ی دست هوسی.
هوسی آمد و خشتی بنهاد
طعنه ای لیک به بی سامانی،
دیدمش، راه از او جستم و گفت:
بعد از اینت شب و این ویرانی.
گفتم: آن وعده که با لعل لبت؟
گفت: تصویر سرابی بود آن.
گفتم: آن پیکر دیوار بلند؟
گفت: اشارت ز خرابی بود آن.
گفتم: آن نقطه که انگیخته دود؟
گفت: آتش زده ی سوخته ای ست،
استخوان بندی بام و در او
مرگ را لذت اندوخته ای ست.
گفتمش: خنده نبندد پس از این
آفتابی، نه چراغی با من.
گفت: آن به که بپوشی از شرم
چهره ی خویش به دست دامن.
دست غمناکان- گفتم- اما
از پس در به زمین می ساید.
-خنده آورد لبش- گفت: ولیک
هولی استاده به ره می پاید.
-نیمایوشیج 🤍