در شبستان خیال تو چه باران زدهام
به خط زلف تو انگار که مژگان زدهام
بنویس ای گل گلزار ز نم نم هایت
که به هر ثانیه باران به گرگان زدهام
عطر گیسوی چمن آمده در بستانت
پشت پرچین نگاهت همه ماهان زدهام
ای تو جاری که به جریان دلم پیوستی
بر سر عهد تو گل مرغ خوش الحان زدهام
سحری از پس شامی که دلم خون به غمی
ناز چشمان تو دائم که بیابان زدهام
نه ز من نام و نشانی که چنین گمنامام
رود را از پی باران همه طغیان زدهام
ای بسا قطره و شطی که حباب و آبست
نهر واصل به حقیقت، نم طوفان زدهام
باز عنقا نشکستی قلمت! حرف و سخن؛
نقش خورشید حیاتی که چو جوشان زدهام
#پ_عنقا
۲۸ دی ماه ۱۴۰۳
به خط زلف تو انگار که مژگان زدهام
بنویس ای گل گلزار ز نم نم هایت
که به هر ثانیه باران به گرگان زدهام
عطر گیسوی چمن آمده در بستانت
پشت پرچین نگاهت همه ماهان زدهام
ای تو جاری که به جریان دلم پیوستی
بر سر عهد تو گل مرغ خوش الحان زدهام
سحری از پس شامی که دلم خون به غمی
ناز چشمان تو دائم که بیابان زدهام
نه ز من نام و نشانی که چنین گمنامام
رود را از پی باران همه طغیان زدهام
ای بسا قطره و شطی که حباب و آبست
نهر واصل به حقیقت، نم طوفان زدهام
باز عنقا نشکستی قلمت! حرف و سخن؛
نقش خورشید حیاتی که چو جوشان زدهام
#پ_عنقا
۲۸ دی ماه ۱۴۰۳