کتاب ماجرای خنده آور نوشته آناتول فرانس
تعداد صفحات: ۲۲۸
حجم فایل:.۱۶٫۹ مگابایت
ناشر: شرکت سهامی کتاب های جیبی
سال انتشار : ۲۵۳۵ شاهنشاهی
بازنشر: بوکیها دات کام
بخشی از کتاب “ماجراهای خنده آور” اثر آناتول فرانس با ترجمه محمدعلی افکاری
«اینجا یکی از اتاقهای زنان هنرپیشه در اودئون بود. در روشنایی چراغ برق، فلیسی نانتوی با سری پودر زده، پلکهای کبود، گونهها و گوشهای سرخابی گل و دوش سفیداب مالیده، پا را به دست رختپوش تئاتر مادام میشون داده بود تا کفش کوچک پاشنه گلی را به پایش کند. دکتر «تروبله» پزشک تئاتر و همدم زنان هنرپیشه همانطور که سر طاسش را بر بالش نیمکت پله داده و دستها را به روی شکم نهاده و پاهای کوتاهش را به روی هم انداخته بود، پرسید:
«دختر جان دیگر چه؟»
«چه میدانم، خفگی… سرگیجه… ناگهان چنان دلهرهای به من دست میدهد که انگار جانم میخواهد در برود.»
«این دیگر از همه سختتر است.»
«آیا هیچ شده که خود به خود، بیدلیل و جهتی
به خنده یا گریه بیفتید؟»
«دکتر، میدانید، این را نمیشود گفت، چون در زندگی برای خندیدن و گریستن هزاران دلیل پیدا میشود.»
«آیا گاهی هم چیزی به نظرتان میآید؟»
«نه… اما تصورش را بکنید، شبها به نظرم میآید که گربهای با چشمهای فروزان، از زیر مبلها، نگاهم میکند.»
مادام میشون گفت:
«سعی کنید که دیگر گربه به خوابتان نیاید، گربه نحس است… نشانهٔ خیانت دوستان و بدعهدی زنان است.»
«نه اینکه گربه به خوابم بیاید، در بیداری میبینمش.»
تروبله که در ماه یک بار بیشتر در خدمت تئاتر نبود، تقریباً همهشب به رسم همسایگی سری به آنجا میزد. زنان هنرپیشه را دوست میداشت و از گفتگوی با آنها حظ میبرد و در ضمن آنکه پندشان میداد، با استادی از اعتماد آنها بهرهور میگشت. دکتر با وعده نوشتن نسخه به فلیسی گفت:
«بچه جان، ما از معده مراقبت میکنیم تا شما دیگر در زیر مبل گربه نبینید.»
💻برای دانلود رایگان روی لینک زیر کلیک کنید :
https://bookiha.com/majeraye-khandeavar/
تعداد صفحات: ۲۲۸
حجم فایل:.۱۶٫۹ مگابایت
ناشر: شرکت سهامی کتاب های جیبی
سال انتشار : ۲۵۳۵ شاهنشاهی
بازنشر: بوکیها دات کام
بخشی از کتاب “ماجراهای خنده آور” اثر آناتول فرانس با ترجمه محمدعلی افکاری
«اینجا یکی از اتاقهای زنان هنرپیشه در اودئون بود. در روشنایی چراغ برق، فلیسی نانتوی با سری پودر زده، پلکهای کبود، گونهها و گوشهای سرخابی گل و دوش سفیداب مالیده، پا را به دست رختپوش تئاتر مادام میشون داده بود تا کفش کوچک پاشنه گلی را به پایش کند. دکتر «تروبله» پزشک تئاتر و همدم زنان هنرپیشه همانطور که سر طاسش را بر بالش نیمکت پله داده و دستها را به روی شکم نهاده و پاهای کوتاهش را به روی هم انداخته بود، پرسید:
«دختر جان دیگر چه؟»
«چه میدانم، خفگی… سرگیجه… ناگهان چنان دلهرهای به من دست میدهد که انگار جانم میخواهد در برود.»
«این دیگر از همه سختتر است.»
«آیا هیچ شده که خود به خود، بیدلیل و جهتی
به خنده یا گریه بیفتید؟»
«دکتر، میدانید، این را نمیشود گفت، چون در زندگی برای خندیدن و گریستن هزاران دلیل پیدا میشود.»
«آیا گاهی هم چیزی به نظرتان میآید؟»
«نه… اما تصورش را بکنید، شبها به نظرم میآید که گربهای با چشمهای فروزان، از زیر مبلها، نگاهم میکند.»
مادام میشون گفت:
«سعی کنید که دیگر گربه به خوابتان نیاید، گربه نحس است… نشانهٔ خیانت دوستان و بدعهدی زنان است.»
«نه اینکه گربه به خوابم بیاید، در بیداری میبینمش.»
تروبله که در ماه یک بار بیشتر در خدمت تئاتر نبود، تقریباً همهشب به رسم همسایگی سری به آنجا میزد. زنان هنرپیشه را دوست میداشت و از گفتگوی با آنها حظ میبرد و در ضمن آنکه پندشان میداد، با استادی از اعتماد آنها بهرهور میگشت. دکتر با وعده نوشتن نسخه به فلیسی گفت:
«بچه جان، ما از معده مراقبت میکنیم تا شما دیگر در زیر مبل گربه نبینید.»
💻برای دانلود رایگان روی لینک زیر کلیک کنید :
https://bookiha.com/majeraye-khandeavar/