- هم تورو میکشم هم اون پسره ی زرد قناری که فوتش کنی باد میبرش! بیا درو باز کن تا خوردش نکردم و نیفتادم به جونتمیکوبید به در و وقتی این طوری هوار میزد گلویش درد نمیگرفت؟
چکاوک ترسیده بود و ارمان با هول و ولا میخواست از بالکن فرار کند ولی دلش گیر بود و گفت:
- بلایی سرت نیاره؟
یاشار کوبید به درو چکاوک ارمانو هول داد:
- ترو خدا سپهر برو به خدا میکشت برو
- تو چی آخه؟
نگران به در که هر آن ممکن بود خورد شود نگاهی داد با گریه لب زد:
- اون به من کاری نداره به من دست نمیزنه ولی تورو زنده زنده خاکت میکنه برو دیگهجوری غرید که ارمان ناچار از بالکن پایین پرید و همون لحظه چکاوک برای این که یاشار درو خورد نکند سمت در اتاق رفت و قفل در رو باز کرد
صورت تو صورت مردی شد که رگ گردنش باد کرده بود شد و غرید
- چته چی میگی
بی توجه کنارش زد و مثل مجنون ها اینورو اونور اتاق میرفت و داد زد
- کو کجاست پسره ی حروم خور کجا قایمش کردی؟
زیر تخت و دید، در کمد و باز کرد و از عصبانیت آینه قدی رز رو هول داد و صدای خورد شدنش باعث جیغ چکاوک شد و گفت
- مگه عروسک قایمش کنم؟ رفت! به خدا فقط اومده بود کادو تولدمو بده فقط
خیره شد به دخترک نحیف و کارد میزدی خونش در نمیامد و با دیدن تاپ بندی مشکی تو تنش باز داغ کرد:
- برای همین سانتال مانتال کردی لباس جذب سکسی تنت کردی و شیشه عطر و رو خودت خالی کردی؟
وَ با پایان جملش شیشه ی عطر گرون قیمتی که خودش برای چکاوک از فرانسه خریده بود و روی زمین کوبید و صدای گریه چکاوک بلند شد و عقب عقب رفت
- مگه چیکار کردم؟اومد کادو تولدم و بده لباس خوب پوشیدم چرا میگی سکسی؟ منم میخوام مثل هم سنام دوست پسر داشته باشم نه که از شیش سالگی بندازنم وبال خانواده ی شما و بشم ناف بریده ی تویی که ازم سیزده سال بزرگتری
جوری جمله ی اخرشو جیغ زد که گلوش تیر کشید و میکائیل دندون سابید بهم:
- تو بچگیت افتادی زمین بلندت کردم.. گریه کردی خندوندمت خراب کاری کردی گردن گرفتم، به هر چی اشاره کردی خریدم.. پنج سال فقط پنج سال نبودم و رفتم یادت رفت اینارو؟
بغض کرده چسبید به دیوار پشت سرش چون یاشار با هر جمله ای که میگفت سمتش میآمد
- حالا که برگشتم پسم میزنی پسر میاری تو اتاقت میگی حق دارم دوست پسر داشته باشم؟!
وَ چکاوک چرا کوتاه نمیامد و مگر نمیدید یاشار سیم هایش قاطی کرده اگر جرقه ای رخ دهد مثل بمب میترکد و گفت
- آره رفتی دوست دختر بازیاتو کردی مهمونیاتو رفتی حالا اومدی میگی زن میخوام؟ دختر آفتاب مهتاب ندیده میخوام؟
سر انداخت بالا و ادامه داد
- نمیخوامت من نمیخوامتدستانش مشت شد و کاش چکاوک بحث را به این جا نمیکشاند
- اگه به این سن رسیدی و تو پر قو بزرگ شدی از صدقه سری خانواده ی منه و تو نمیتونی الان بگی من نوه ی ارشد خانواده دشتگردو نمیخوام
با پایان جملش تیشرت مشکیش رو از تنش کند و سمت در اتاق رفت و همین که قفلش کرد رنگ چکاوک پرید و لب زد
- دا.. داری چیکار میکنی؟
نگاهش خنثی شده بود و دیگر عصبی نبودو باید به دخترک یه سری چیز هارا میفهماند
- تولد هجده سالگیت مبارک! دیگه وقتشه یه سری چیزارو با کسی که صیغشی تجربه کنی
رز خواست سمت در برود و فرار کند اما میکائیل از پشت گرفتش و رز جیغ زد
- نمیتونی نمیتونی! ولم کن مامان فخری؟!
صدای جیغش بلند بود اما الان کسی در عمارت نبود و چکاوک روی تخت که پرتش کرد هق هقش شکست:
- نمیتونی..
تاپ رو از تنش به زور دراورد:
- چرا میتونم.. من از نُه سالگیت به بعد این حقو داشتم اما خر بودم که گفتم بچست فعلا
وَ لعنت..
یاشار در اخر کار خودش را کرد..🔞❌🔥🥀
https://t.me/+j6rOuVuXABszMmM0https://t.me/+j6rOuVuXABszMmM0رنگ و رویش پریده بود و درد داشت!
ناباور به سقف اتاق خیره بود و یاشار لیوان شربت در دستش را هم میزد و لب زد
- پاشو اینو بخور فشارت افتاده
نفرت داشت ازین که نگاهش کند و همین که کمی شربت به زور در دهانش ریخته شده صدای هق هق گریش بلند شد و یاشار بود که کلافه در آغوشش گرفت و لب زد:
- هیش بسه دیگه.. بسه
انگار خودش هم پشیمان شده بود و همان لحظه فخری و شهناز در اتاق را باز کردند.. با دیدن صحنه روبه رویشان فخری محکم کوبید تو صورتش
- خدا لعنتت کنه یاشار چیکار کردی؟
ملافه خونی بود و چکاوک گریه میکرد و رنگ به رو نداشت و بالا تنش برهنه بود اما در آغوش یاشار بود و چیزی از ممنوعه هایش مشخص نبود و میکائیل غرید
- بیرون.. برید بیرون میگم
صدا دادش بلند بود و دو زن بیرون رفتن و یاشار چکاوک رو روی تخت گذاشتو پیشونیش رو بوسید و رفت تا توضیح دهد حقش را گرفته نه چیز دیگر.. ولی چکاوک بود که با خارج شدن یاشار نگاهش به بالکن خورد و فرار کردن فقط راه نجاتش بود دیگر نه؟!
https://t.me/+j6rOuVuXABszMmM0https://t.me/+j6rOuVuXABszMmM0https://t.me/+j6rOuVuXABszMmM0