مردي از بني اسرائيل، يكي از بستگان خود را كشت و جسد او را بر سر راه مردي از بهترين فرزندان قبيله بني اسرائيل گذاشت. سپس به خونخواهي او برآمد. كسي از آنها متهم شد كه قاتل اوست. در نتيجه غوغاي برخاست. براي حل اين مشكل محضر موسي آمدند تا حق را آشكار سازد.
حضرت موسي دستور داد گاوي بياورند تا كشف حقيقت كنند. بني اسرائيل گمان بردند موسي آنان را استهزا مي كند، از روي تعجب گفتند:
- آيا ما را استهزا مي كنيد؟
موسي گفت:
- استهزا خوي نادانان است و من به خدا پناه مي برم از جاهلان باشم.
وقتي فهميدند مسأله جدي است گفتند:
- از پروردگارت بخواه براي من روشن كند، چگونه گاوي بايد باشد.
حضرت فرمود:
اگر بني اسرائيل در مرحله اول از فرمان موسي پيروي مي كردند، هرگونه گاوي مي آوردند در اطاعت ايشان كافي بود. ولي چون بهانه جوئي كردند، توضيح خواستند، خدا نيز كار را برايشان دشوار ساخت. و براي آن گاو نشانه هاي قرار داد كه پيدا كردنش كار آسان نبود. لذا وقتي كه پرسيدند، اين گاو چگونه بايد باشد، خداوند فرمود:
آن گاو نه پير از كار افتاده است و نه بكر و جوان، بلكه ميان اين دو.
آن گاو نه پير و از كار افتاده باشد و نه بكر و جوان، بلكه ميان اين دو!
باز پرسيدند:
- چه رنگي باشد؟!
حضرت موسي فرمود:
- زرد رنگ، طوري كه هر بيننده را شاد و مسرور سازد.
گفتند:
- اي موسي! مشخصات گاو هنوز مبهم است واضح تر بفرما!
موسي گفت:
- گاوي كه به شخم زدن آرام و نرم نشده و براي زراعت، آبكشي نكرده باشد، بدون عيب بوده و غير از رنگ اصلي اش رنگ ديگري در آن نباشد.
با زحمت فراوان جستجو كردند در آخر مشخصات با مشخصات گاوي انطباق يافت كه نزد جواني از بني اسرائيل بود. وقتي كه براي خريد پيش او رفتند، گفت:
- نمي فروشم، مگر اينكه پوست گاوم را پر از طلا نماييد!
گفتار جوان را به حضرت اطلاع دادند، فرمود:
- چاره اي نيست بايد بخريد! آنان نيز به همان قيمت خريدند و آن را كشتند.
دم گاو را بر مرد مقتول زدند و او زنده شد، گفت:
- يا نبي الله! پسر عمويم مرا كشته است، نه آن كسي كه ادعا مي كنند.
اين گونه راز قتل بر همه آشكار شد. يكي از پيروان و اصحاب موسي گفت:
- يا نبي الله! اين گاو قصه شيريني دارد.
حضرت فرمود:
- آن قصه چيست؟
مرد گفت:
- جوان صاحب اين گاو، نسبت به پدر و مادر خويش خيلي مهربان بود. روزي او جنسي خريد. براي گرفتن پول، پيش پدر آمد، او را در خواب يافت.
چون نخواست پدر را از خواب شيرين بيدار كند، از معامله صرف نظر كرد، هنگامي كه پدر بيدار شد، جريان را به او عرض كرد.
پدر گفت:
- كار نيكويي كردي، به خاطر آن، اين گاو را به تو بخشيدم.
حضرت موسي عليه السلام گفت:
- ببينيد! اين فوايد نيكي به پدر و مادر است.
📚بحار
@akharozamanl