دخترم حسنا
امروز وقتی دیدم ظرف خمیر بازیت از دستت افتاد دلم میخواست پر بکشم
از پله ها بالا بیام
خمیر ها رو جمع کنم
و بگم خوبی مامان ؟
اما چند قدم عقب تر ایستادم
چون میدونم هستند روزهایی که زمین بخوری
هستند روزهایی که شیرازه های زندگیت از هم باز بشه
هستند روزهایی که باید بلد باشی دست به زانو بگیری و از جا بلند شی …
دخترم حسنا
امروز تنهات گذاشتم که کار در حد خودت رو انجام بدی … فقط برای اینکه میخوام سال ها بعد مثل امروز یه گوشه وایسم و از دیدن توانمندی هات کیف کنم ♥️
تو مستقل از منی
از لحظه ای که به دنیا اومدی تا آخر عمر🥹
امروز وقتی دیدم ظرف خمیر بازیت از دستت افتاد دلم میخواست پر بکشم
از پله ها بالا بیام
خمیر ها رو جمع کنم
و بگم خوبی مامان ؟
اما چند قدم عقب تر ایستادم
چون میدونم هستند روزهایی که زمین بخوری
هستند روزهایی که شیرازه های زندگیت از هم باز بشه
هستند روزهایی که باید بلد باشی دست به زانو بگیری و از جا بلند شی …
دخترم حسنا
امروز تنهات گذاشتم که کار در حد خودت رو انجام بدی … فقط برای اینکه میخوام سال ها بعد مثل امروز یه گوشه وایسم و از دیدن توانمندی هات کیف کنم ♥️
تو مستقل از منی
از لحظه ای که به دنیا اومدی تا آخر عمر🥹