من همانم که خزان را، در بهارم دیدهام
بیوفایی و دورنگی، در دیارم دیدهام
از جفای دشمنان هرگز نمیرنجم ز بس
زخمهای بیشمار، از دست یارم دیدهام
آنچنان این غصه و غمها مرا آزردهاند
روز روشن را شبیه شام تارم دیدهام
با که گویم بازی چرخ فلک با من چه کرد
بیوفایی ها که من از روزگارم دیدهام !
بیوفایی و دورنگی، در دیارم دیدهام
از جفای دشمنان هرگز نمیرنجم ز بس
زخمهای بیشمار، از دست یارم دیدهام
آنچنان این غصه و غمها مرا آزردهاند
روز روشن را شبیه شام تارم دیدهام
با که گویم بازی چرخ فلک با من چه کرد
بیوفایی ها که من از روزگارم دیدهام !