💥 پارت ۲۶۹
رفتم دستشویی و بعد رفتم سرمیز صبحونه، موقع صبحونه خوردن بابا انگاری یکم عذاب وجدان گرفته بود، مهربون شده بود و هی سوالای الکی ازم میپرسید و شوخی میکرد
بعد از صبحونه بابا پاشد رفت تو اتاق و بعدم رفت دوش بگیره، مامان هم بدون اینکه حرفی بزنیم میزو جمع کرد و مثل همیشه مشغول شستن ظرفا شد
پشتش سمت من بود، ی تاپ تنش بود با ی شلوارک یکم گشاده نازک، یاد دیشب افتادم که این تن ســـ ــکسی لخـــ ــت زیرم بود، پاشدم رفتم سمتش و از پشت چسبیدم بهش و دستم دور شیکمش حلقه کردم، نرمی باســـ ــنش که چسبید به جلوم خیلی خوب بود، لبمو چسبوندم به گردنش و گفتم عشق من چطوره؟
سرشو یکم به پهلو خم کرد و با خنده گفت: خوبم، نکن
دست راستم بردم پایینتر و انگشتامو فشار دادم زیر شلوارش، یهویی سریع انجامش دادم و تا به خودش اومد انگشتام رسیده بود رو کبـــ ــصش، خیلی گوگولی و نرم بود تا انگشتامو روش حرکت دادم خودشو تکون داد و گفت نکن میگممممم
همونجوری که دستاش خیس بود مچ دستمو گرفت کشید بیرون و با آرنج زد به بازوم و رفت کنار
قیافهش ناراحت و عصبانی بود
مینا: مگه داری دست تو جیبم میکنی کثافط!
با خنده گفتم مال خودمه به تو چه
مینا: گوه خوردی که مال توعه مثل اینکه امروز واقعا دلت کتک میخواد منم باید بزنمت؟
من: آخه دیشب ...
پرید تو حرفم و گفت دیشب چییییی؟
من: مگه خوش نگذروندیم؟
مینا: نخیر، انقد بهم کرم ریختی جوگیر شدم اونجوری شد دیگم درموردش حرف نزن!
من: آخه مامان!
مینا: ای مـــ ــرگ، میخواستی به آرزوت برسی رسیدی دیگه چی از جونم میخوای!
آروم چرخیدم سمت کابینت و در حالی که دستامو کنارم شل گرفته بودم گفتم: اصنم آرزوم نبود و پیشونیم چسبوندم به کابینت
بدجور حالم گرفت، احساس میکردم دوباره برگشتم سرخونه اول!
داشتم ناامیدانه به این وضعیت کیـــ ــری فکر میکردم و اونم واسه خودش غرغر میکرد
یکم که گذشت گفت: برو جلو چشام نباش نبینمت
برگشتم و گوش از دست درازتر رفتم سمت اتاقم و گذشت تا بعدظهر ...
پ.ن
۱. درمورد صمیمت منو و بابام یکم تو پارت هشتاد یک و صد پنجاه نه گفتم اگه نخوندیت بخونیدش
۲. پارت بعدی همین چند روز آینده منتشر میشه ...
🌵 @WMLand
رفتم دستشویی و بعد رفتم سرمیز صبحونه، موقع صبحونه خوردن بابا انگاری یکم عذاب وجدان گرفته بود، مهربون شده بود و هی سوالای الکی ازم میپرسید و شوخی میکرد
بعد از صبحونه بابا پاشد رفت تو اتاق و بعدم رفت دوش بگیره، مامان هم بدون اینکه حرفی بزنیم میزو جمع کرد و مثل همیشه مشغول شستن ظرفا شد
پشتش سمت من بود، ی تاپ تنش بود با ی شلوارک یکم گشاده نازک، یاد دیشب افتادم که این تن ســـ ــکسی لخـــ ــت زیرم بود، پاشدم رفتم سمتش و از پشت چسبیدم بهش و دستم دور شیکمش حلقه کردم، نرمی باســـ ــنش که چسبید به جلوم خیلی خوب بود، لبمو چسبوندم به گردنش و گفتم عشق من چطوره؟
سرشو یکم به پهلو خم کرد و با خنده گفت: خوبم، نکن
دست راستم بردم پایینتر و انگشتامو فشار دادم زیر شلوارش، یهویی سریع انجامش دادم و تا به خودش اومد انگشتام رسیده بود رو کبـــ ــصش، خیلی گوگولی و نرم بود تا انگشتامو روش حرکت دادم خودشو تکون داد و گفت نکن میگممممم
همونجوری که دستاش خیس بود مچ دستمو گرفت کشید بیرون و با آرنج زد به بازوم و رفت کنار
قیافهش ناراحت و عصبانی بود
مینا: مگه داری دست تو جیبم میکنی کثافط!
با خنده گفتم مال خودمه به تو چه
مینا: گوه خوردی که مال توعه مثل اینکه امروز واقعا دلت کتک میخواد منم باید بزنمت؟
من: آخه دیشب ...
پرید تو حرفم و گفت دیشب چییییی؟
من: مگه خوش نگذروندیم؟
مینا: نخیر، انقد بهم کرم ریختی جوگیر شدم اونجوری شد دیگم درموردش حرف نزن!
من: آخه مامان!
مینا: ای مـــ ــرگ، میخواستی به آرزوت برسی رسیدی دیگه چی از جونم میخوای!
آروم چرخیدم سمت کابینت و در حالی که دستامو کنارم شل گرفته بودم گفتم: اصنم آرزوم نبود و پیشونیم چسبوندم به کابینت
بدجور حالم گرفت، احساس میکردم دوباره برگشتم سرخونه اول!
داشتم ناامیدانه به این وضعیت کیـــ ــری فکر میکردم و اونم واسه خودش غرغر میکرد
یکم که گذشت گفت: برو جلو چشام نباش نبینمت
برگشتم و گوش از دست درازتر رفتم سمت اتاقم و گذشت تا بعدظهر ...
پ.ن
۱. درمورد صمیمت منو و بابام یکم تو پارت هشتاد یک و صد پنجاه نه گفتم اگه نخوندیت بخونیدش
۲. پارت بعدی همین چند روز آینده منتشر میشه ...
🌵 @WMLand