توی فیلم لیست شیندلر سکانسی هست که همه دارن برف روی زمین رو پارو میکنن که ناگهان افسرهای نازی پیرمردی یکدست رو بیرون میکشند. پیرمرد میگه من یک کارگر مهم برای اسکار شیندلر هستم! افسرها هم با خنده میگن بله! و میکشنش کنار که بهش شلیک کنن.
در این حین یکی از درخشانترین سکانسهای تاریخ سینما رقم میخوره:
دختربچهای سمتی رو نگاه میکنه که اون پیرمرد رو برای کشتن بردند؛ و همه زیر لب و خیلی مضطرب و با تحکم بهش میگن: پایین رو نگاه کن! پایین رو نگاه کن...
راستش یکسال اخیر به نقطهای از فروپاشی روانی رسیدم که بیهویت بودنم رو پذیرفتم. دیگه توان خیالپردازی ندارم. فردای بدون آخوند رو نمیتونم توی ذهنم ترسیم کنم. اینکه من تنها یک کارگر برای جمهوری اسلامی هستم و به هرشکل بخواد از من بهره میکشه رو باور کردم.
اما نمیدونم کجای وجودم رو هنوز مالک هستم که وقتی کسی به گوشهای میکشند تا بهش شلیک کنند، نمیتونم پایین رو نگاه کنم... .
براهنی میگفت آفتاب بر گورستان و گلستان یکسان میتابد. امروز بارانی که به محمد بارید، به ما هم یکسان بارید... .
@petitanalysis