می رفتیم احیا،
می نشستیم در صحن خنک امامزاده صالح، چشمی تر می کردیم و استغاثهای و چشم امیدی به دست یاری خدایی که آن وقتها هنوز بود.
استخوان سبک می کردیم به قول مادربزرگ. گریه می کردیم و استغفار می کردیم و به خدا و خودمان قول می دادیم کمتر گناه کنیم و می دانستیم سر قولمان نمی مانیم.
دلمان اما گرم بود به خدای مهربانی که همه بدی ها را مادرانه از یاد می برد و در سرنوشت سال بعدمان خوشی و برکت می نوشت.
کجا گم شدند آن دل های ساده مومن؟
آن خدای بخشنده کجا سفر کرد که برنگشت؟ کدام واقعه رخ داد که زائران ساکت تاریکی شدیم، بی هیچ هراسی از بدترین فرداها؟
روحمان کجا قطع نخاع شد که دیگر نه دلمان لرزید و نه صورتمان تر شد؟ کدام توفان گلهای سرخ امید را از دلمان چید؟ بعد از کدام جنون کشف کردیم زخمی که باشی کسی به کمکت نمی آید و خدا حتی اگر بیاید، نه به تو، که به زخمت کمک خواهد کرد؟
من دلم برایت تنگ شده خدا.
بیا امشب برویم منِ آن وقتها را پیدا کنیم که از تو ناامید نشده بود، توی آن وقتها را پیدا کنیم که سرد و عبوس و ساکت نبودی، با هم بنشینیم به تماشای معاشقه گرمشان. حالش را داری؟
یا نه، چای دم کنم، بنشینیم در همین تاریک، از تنهایی حرف بزنیم؟
آن وقت ها یک جای دعا نوشته بود یا رفیق من لا رفیق له.
بی رفیق نمانی خداخوشگله، بی رفیق نمانی. همیشه روی من حساب کن، حتی حالا که پاک از هم ناامید شده ایم ...
👤حمید سلیمی
🆔 @T_salaamat
می نشستیم در صحن خنک امامزاده صالح، چشمی تر می کردیم و استغاثهای و چشم امیدی به دست یاری خدایی که آن وقتها هنوز بود.
استخوان سبک می کردیم به قول مادربزرگ. گریه می کردیم و استغفار می کردیم و به خدا و خودمان قول می دادیم کمتر گناه کنیم و می دانستیم سر قولمان نمی مانیم.
دلمان اما گرم بود به خدای مهربانی که همه بدی ها را مادرانه از یاد می برد و در سرنوشت سال بعدمان خوشی و برکت می نوشت.
کجا گم شدند آن دل های ساده مومن؟
آن خدای بخشنده کجا سفر کرد که برنگشت؟ کدام واقعه رخ داد که زائران ساکت تاریکی شدیم، بی هیچ هراسی از بدترین فرداها؟
روحمان کجا قطع نخاع شد که دیگر نه دلمان لرزید و نه صورتمان تر شد؟ کدام توفان گلهای سرخ امید را از دلمان چید؟ بعد از کدام جنون کشف کردیم زخمی که باشی کسی به کمکت نمی آید و خدا حتی اگر بیاید، نه به تو، که به زخمت کمک خواهد کرد؟
من دلم برایت تنگ شده خدا.
بیا امشب برویم منِ آن وقتها را پیدا کنیم که از تو ناامید نشده بود، توی آن وقتها را پیدا کنیم که سرد و عبوس و ساکت نبودی، با هم بنشینیم به تماشای معاشقه گرمشان. حالش را داری؟
یا نه، چای دم کنم، بنشینیم در همین تاریک، از تنهایی حرف بزنیم؟
آن وقت ها یک جای دعا نوشته بود یا رفیق من لا رفیق له.
بی رفیق نمانی خداخوشگله، بی رفیق نمانی. همیشه روی من حساب کن، حتی حالا که پاک از هم ناامید شده ایم ...
👤حمید سلیمی
🆔 @T_salaamat